افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

خنده مثل صبحدم


سازکن سخن ، که دم نمی زنم

بــزم ِچیـــده را به هم نمی زنم

 

جزبه یـــــاد تو نفس نمی کشم

می کُشی مــــرا و دم نمی زنم

 

گرنه کمترم ز سایه ات ، چرا

پـــا به پــــای تو قدم نمی زنم؟

 

دارم ازلب تــــو بوسه ها طمع

گرچه دم ز بیش و کم نمی زنم

 

بوسه ای که رنگی ازهوس دَروست

بــــر لب تــو ای صنم نمی زنم

 

شعرهای من،تمام وصفِ توست

جـــز به عشق تـــو قلم نمی زنم

 

خـودفریبی ام چه سود می دهد؟

رنگِ خــوشدلی به غم نمی زنم

 

گـــــرقضا به دست من دهد قلم

سرنـــــوشتِ بد ، رقم نمی زنم

 

گرچه شب تمام شد ، ولی ز بیم

خنـــده مثـــل ِصبحـدم نمی زنم

   

   *******

ساز ِچرخ اگرخوش است،پا بکوب

مـن ، رفیق! دست هم نمی زنم

 

         1390/6/31

اولین جلسه سه شنبه شب سال 91


نخستین جلسه سه شنبه ما در سال نو – که به نسبت خلوت تر هم بود – در ساعت 5 آغاز شد . جالب آنکه خانمها زودتر از آقایان آمده بودند . هنگامی که من خواندن ده غزل حافظ را به پایان رساندم , شعرخوانی دوستان شروع شد .

1-      خانم تتاردار : یک قطعه نثر زیبا

2-      آقای تقی خاوری : یک شعر نو , با این سرآغاز :

شکوفه ریخت فروردین , میان کاسه اسفند

3-      آقای ناصری : یک شعر طنز در مورد گرانی

4-      خانم خواجه : چند قطعه کوتاه ادبی ( دلنوشته ؟)

5-      خانم اربابی : دو قطعه دوبیتی و سپس غزلی با این مطلع :

بگذار برقصد دل , تا بشکند این هنجار       قد می کشم اما نه , می ترسم از این دیوار

6-      خانم سمرجلالی : شعری از سیاوش کسرایی

7-      آقای عرفانیان , غزل :

می آید از دشت سحر , عطر بهاران          در کوچه می پیچد صدای پای باران

8-      آقای یاوری : شعری طنز در خصوص سیزده به در

9-      آقای باقرزاده : شعری که چند سال پیش در سفر ژاپن سروده بودند .

10-   در آخر من دو غزل خواندم که دومی اش را اول می نویسم ! آن دیگری بماند برای هفته بعد . چون استاد حسین سمندری , دوتار نواز خوب خطه باخرز درگذشته بود , دوستان خواستند تا من شعر تربتی خود را هم خطاب به او – سروده شده در سال 70 – بخوانم . آغاز ان چنین است :

استا حسین ! دست ودلم سرده حکم یخ        دو تارتر بیار و به جونم الو بزن

جلسه مان با قطعاتی که آقای جمالی و بعد آقای کهیازی با تار نواختند , پایان گرفت و این بود غزلی که به سمع دوستان رساندم :

 

جانم از رنج فراقت به فغان افتاده

آه از این درد , که دیری ست به جان افتاده !

دل من غرقه خون است , چه گویم زین بیش ؟

تیر عشقی که فکندی , به نشان افتاده

دیده از وعده دیدار , ندارد آرام

کار من باز به چشم نگران افتاده

سخن از عشق تو با غیر نگفتم , اما

بر زبان همه این راز نهان افتاده

من نگویم که که دل از راه طلب , پای کشید

این قدر هست که از تاب و توان افتاده

به چه ماند رخ زیبای  تو در چشم ترم؟

عکس ماه است که در آب روان افتاده

نیست از شورش بلبل به بهاران کمتر

عشق ما گرچه به ایام خزان افتاده

رفته ام از خود و امید به برگشتم نیست

همچو موجی که ز دریا به کران افتاده

دلم از دین چه ثمر دید , که بیند از کفر ؟

از یقین جسته و در دام گمان افتاده

91/1/13

شعر تربتی استاد را با صدای خودشان از اینجا بشنوید .

صدای آشنا...


صدایی آشنا دارد گذر از پرده گوشم

طنین خنده ای , افشان شده بر صفحه هوشم

بدان سان دست و پای خویش را گم کردم از حیرت

که رنگ خنده هم ننشست بر لبهای خاموشم

سر درد دلم وا گر که می شد , بد نبود , اما

دهن چون باز کردم , شد سخن گفتن فراموشم

مرا مهمان شعر تازه خود کرد و من ساکت

کلامش , نغمه پشت نغمه می افشاند در گوشم

دو روز بعد , رو گردان شد از من ناگهان , شاید

دلش می خواست سنگین تر شود از بار غم , دوشم

خداحافظ نگفته , کرد راهش را جدا از من

خدا یارش ! ولی چشم از خطای او نمی پوشم

به هر سازی که زد , رقصیدم و راضی نشد از من

که خوش رقصی نمی آید زمن , چندان که می کوشم

خیالش پیش از این نگذاشت گر شبها مرا تنها

کشد درد جدایی بعد از این , هر شب در آغوشم

خدا را خوش نمی آید کزین بیشم بیازارد

یکی با او بگوید بس کند ! هرچند خاموشم

چو زنبور عسل , خرد و حقیرم در نظر , اما

برای دشمنان نیشم , برای دوستان نوشم

دلم از رنگهای شاد نوروزی نمی جنبد

غم مرگ جوانی بس که می خواهد سیه پوشم

نباشد دور , اگر گویم شب عمرم به سر آمد

که صبح صادق پیری , دمیده از بناگوشم

91/1/5

ماهی قرمز



سالهای سال
غافل از سرما و باد و سوز
داشت هرروزی برای ما
رنگی از نوروز.
تو ، دلت تُنگی بلورین بود
عشق من چون ماهیی قرمز درآن می گشت.

بعدِ چندین سال
روزی آمدکه ندانستم چراآن ماهی پرشور ِناآرام
بازمانده کم کم از جنبش
زنده می پنداشتم اورا
تابه چشم خویش دیدم ،مرگ اورا می کشد در کام

نیست درتقویم اگر روز ِمبادایی
ازچه گوید باورمن ، آمده آن روز؟
وربگویم نه! خطاباشد ، که می بینم
عشق من دیگرندارد دردلت جایی.

ماهی ِمرده ، نخواهد زنده شد از آب
پس به دورش افکن و آسوده کن خود را
فارغ از هر بوده و نابوده کن خود را...

90/12/29

آخرین سه شنبه سال 90


90/12/25

ششمین جلسه ما با شب چارشنبه سوری مصادف شده بود . درنتیجه , تمام مدت , صدای انفجار ترقه ها کار موزیک متن را انجام می داد !
پس ازآنکه من قرائت حافظ را به پایان بردم , شعرخوانی دوستان به ترتیب زیر آغاز شد :
1- آقای باقرزاده : داستانی را که به ابوسعید مربوط می شد و ازروی کتاب اسرارالتوحید - در قالب قطعه - به نظم درآورده بودند.
2- آقای افضلی : شعر نوی خطاب به سیاوش , با این آغاز :
با من بگو سیاوش !
این چندمین گذار تو از کوه آتش است ؟
سپس غزلی را که دوستمان آقای لاهوتی در مورد شادروان سیدجلال آشتیانی سروده و ازآمریکا فرستاده بود , به سمع حاضران رساندند .
3- آقای عبداللهیان : غزل ( از یاد بردم که مطلع آنرا یادداشت کنم !)
4- آقای خیبری : غزل
            دل به دریایت زدم , اما ندیدم جز سراب            من ندانم مست بودم , یا ترا دیدم در آب
5- آقای حاصلی راد : ترجمه شعری از روسی ,  از شاعری داغستانی الاصل
6- خانم ریگی نژاد :دوغزل , با این مطالع ,
       چنان شده ست لحن این و آن تلخ              که گشته هرصدای مهربان تلخ
*****
گرچه سرشار شوق و لبخندم           در به روی غمش نمی بندم
7- خانم سلطانی فر : غزل
زخم زبان تیز تبر با درخت پیر         آتش , زبان سرخ درخت است ناگزیر
8- خانم تتاردار : یک قطعه ادبی
9- خانم خواجه : یک شعر نو
11- خانم سمرجلالی : غزلی از پدر خود
12- آقای ناصری : یک شعر نو
13 - آقای نجف زاده : غزل
تماشای نگاهت می کنم وقتی نمی خندی    الا یا ایها الساقی , بگو چونی , بگو چندی ؟
14- آقای گرامی : غزل و یک شعر نو
هم یار یار ماست , هم امسال سال ماست       چشمی بیار و معجزه کن , عشق مال ماست
15- آقای سالک که معمولا در مجالس شعر نمی خواند , به درخواست من سه رباعی قرائت کرد .
16- در پایان , من با این غزل تازه سروده , جلسه را به پایان بردم ( با معذرت که به سبب گرفتاریها , ارسال گزارش هم به تاخیر افتاد . )

ساقی ! بهار دلکش زیبا رسیده است
راحت فزای جان و دل ما رسیده است
سرمابه کوه رفته , شده همنشین برف
گرمای داغ لاله , به صحرا رسیده است
افتاده بود اگر که جدایی میانشان
دوران وصل ساغر و مینا رسیده است
هرگه شود ز نم نم باران , نوا بلند
هنگام نوش کردن صهبا رسیده است !
چون خضر , سبز کرده قدمهای نوبهار
هر جا گذشته است وبه هرجا رسیده است
قدر بهار را نشناسیم و غافلیم
کاین هدیه ازبهشت , به دنیا رسیده است
در مهلتی که چشم ببندیم ووا کنیم
امروز ما گذشته و فردا رسیده است
تقویم عمر من ز ورق خوردن ایستاد
معلوم شدبه روز مبادا رسیده است
غافل ز شکر عشق مشو , نازنین من !
کاین موهبت زعالم بالا رسیده است
ترسم که بوسه چیدن از آن لب , رود زدست
چون میوه ای که آب شود ,تا رسیده است !
گر سر کنم شکایتی از تو , گمان مبر
کارم به شکوه کردن بیجا رسیده است
گفتم مده عذابم از این بیش و در جواب
سوگندهاست کز پی حاشا رسیده است
با این همه , گزیر و گریزم ز عشق نیست
عشقی که با هزار تمنا رسیده است
از نشاه شنیدن آوازت ای عزیز
مستی ز گوش من به سراپا رسیده است
باتو یکی شدم , نتوانی زمن گسست
دریاست چشمه ای که به دریا رسیده است
90/12/21