سازکن سخن ، که دم نمی زنم
بــزم ِچیـــده را به هم نمی زنم
جزبه یـــــاد تو نفس نمی کشم
می کُشی مــــرا و دم نمی زنم
گرنه کمترم ز سایه ات ، چرا
پـــا به پــــای تو قدم نمی زنم؟
دارم ازلب تــــو بوسه ها طمع
گرچه دم ز بیش و کم نمی زنم
بوسه ای که رنگی ازهوس دَروست
بــــر لب تــو ای صنم نمی زنم
شعرهای من،تمام وصفِ توست
جـــز به عشق تـــو قلم نمی زنم
خـودفریبی ام چه سود می دهد؟
رنگِ خــوشدلی به غم نمی زنم
گـــــرقضا به دست من دهد قلم
سرنـــــوشتِ بد ، رقم نمی زنم
گرچه شب تمام شد ، ولی ز بیم
خنـــده مثـــل ِصبحـدم نمی زنم
*******
ساز ِچرخ اگرخوش است،پا بکوب
مـن ، رفیق! دست هم نمی زنم
1390/6/31
نخستین جلسه سه شنبه ما در سال نو – که به نسبت خلوت تر هم بود – در ساعت 5 آغاز شد . جالب آنکه خانمها زودتر از آقایان آمده بودند . هنگامی که من خواندن ده غزل حافظ را به پایان رساندم , شعرخوانی دوستان شروع شد .
1- خانم تتاردار : یک قطعه نثر زیبا
2- آقای تقی خاوری : یک شعر نو , با این سرآغاز :
شکوفه ریخت فروردین , میان کاسه اسفند
3- آقای ناصری : یک شعر طنز در مورد گرانی
4- خانم خواجه : چند قطعه کوتاه ادبی ( دلنوشته ؟)
5- خانم اربابی : دو قطعه دوبیتی و سپس غزلی با این مطلع :
بگذار برقصد دل , تا بشکند این هنجار قد می کشم اما نه , می ترسم از این دیوار
6- خانم سمرجلالی : شعری از سیاوش کسرایی
7- آقای عرفانیان , غزل :
می آید از دشت سحر , عطر بهاران در کوچه می پیچد صدای پای باران
8- آقای یاوری : شعری طنز در خصوص سیزده به در
9- آقای باقرزاده : شعری که چند سال پیش در سفر ژاپن سروده بودند .
10- در آخر من دو غزل خواندم که دومی اش را اول می نویسم ! آن دیگری بماند برای هفته بعد . چون استاد حسین سمندری , دوتار نواز خوب خطه باخرز درگذشته بود , دوستان خواستند تا من شعر تربتی خود را هم خطاب به او – سروده شده در سال 70 – بخوانم . آغاز ان چنین است :
استا حسین ! دست ودلم سرده حکم یخ دو تارتر بیار و به جونم الو بزن
جلسه مان با قطعاتی که آقای جمالی و بعد آقای کهیازی با تار نواختند , پایان گرفت و این بود غزلی که به سمع دوستان رساندم :
جانم از رنج فراقت به فغان افتاده
آه از این درد , که دیری ست به جان افتاده !
دل من غرقه خون است , چه گویم زین بیش ؟
تیر عشقی که فکندی , به نشان افتاده
دیده از وعده دیدار , ندارد آرام
کار من باز به چشم نگران افتاده
سخن از عشق تو با غیر نگفتم , اما
بر زبان همه این راز نهان افتاده
من نگویم که که دل از راه طلب , پای کشید
این قدر هست که از تاب و توان افتاده
به چه ماند رخ زیبای تو در چشم ترم؟
عکس ماه است که در آب روان افتاده
نیست از شورش بلبل به بهاران کمتر
عشق ما گرچه به ایام خزان افتاده
رفته ام از خود و امید به برگشتم نیست
همچو موجی که ز دریا به کران افتاده
دلم از دین چه ثمر دید , که بیند از کفر ؟
از یقین جسته و در دام گمان افتاده
91/1/13
شعر تربتی استاد را با صدای خودشان از اینجا بشنوید .
صدایی آشنا دارد گذر از پرده گوشم
طنین خنده ای , افشان شده بر صفحه هوشم
بدان سان دست و پای خویش را گم کردم از حیرت
که رنگ خنده هم ننشست بر لبهای خاموشم
سر درد دلم وا گر که می شد , بد نبود , اما
دهن چون باز کردم , شد سخن گفتن فراموشم
مرا مهمان شعر تازه خود کرد و من ساکت
کلامش , نغمه پشت نغمه می افشاند در گوشم
دو روز بعد , رو گردان شد از من ناگهان , شاید
دلش می خواست سنگین تر شود از بار غم , دوشم
خداحافظ نگفته , کرد راهش را جدا از من
خدا یارش ! ولی چشم از خطای او نمی پوشم
به هر سازی که زد , رقصیدم و راضی نشد از من
که خوش رقصی نمی آید زمن , چندان که می کوشم
خیالش پیش از این نگذاشت گر شبها مرا تنها
کشد درد جدایی بعد از این , هر شب در آغوشم
خدا را خوش نمی آید کزین بیشم بیازارد
یکی با او بگوید بس کند ! هرچند خاموشم
چو زنبور عسل , خرد و حقیرم در نظر , اما
برای دشمنان نیشم , برای دوستان نوشم
دلم از رنگهای شاد نوروزی نمی جنبد
غم مرگ جوانی بس که می خواهد سیه پوشم
نباشد دور , اگر گویم شب عمرم به سر آمد
که صبح صادق پیری , دمیده از بناگوشم
91/1/5
90/12/25
ششمین جلسه ما با شب چارشنبه سوری مصادف شده بود . درنتیجه , تمام مدت , صدای انفجار ترقه ها کار موزیک متن را انجام می داد !