افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

هفدهمین جلسه ادبی ( سفرنامه ازغند )


هفدهمین دوره ادبی ما در عصر سه شنبه سوم مرداد برگزار شد . جلسه ای خلوت بود . چون روزه گیران نمی آیند . برخی هم معذورند که باید بساط سایرین را آماده کنند . عده ای نیز به ضیافت می روند . در تعریف رمضان به طنز گفته اند که ماه میهمانی خداوند در خانه دیگران است ! باری , پس از صائب خوانی من , دوستان به شعر پرداختند .

1-      آقای افضلی , قصیده :

تکرار شود مرگ , حیات هنری را       آرد ز پی خویش , رسوم حجری را

و یک تک بیت :

وقتی به راه خود , ایمان ندارد آب      در بستر لجن , تن می دهد به خواب

و نیز شعری نو با این سرآغاز :

مقصدی ندارد این قطار

2-      آقای خیبری , دو رباعی و یک غزل :

بعد از می و ترانه , تفنگ است همدمم        یار منند هر سه , گه شادی و غمم

3-      آقای عبداللهیان , قطعه ای کوتاه :

مرجع این ضمیر " میم " کجاست ؟    که نهان است در میان تنم

گاه گویم , سرم , دلم , دستم         گاه گویم تمامی بدنم

4-      خانم خواجه , یک دلنوشته

5-      خانم جلالی , شعری از خانم بهبهانی برای امید :

ای قهرمان عرصه شطرنج باخته         وز باختن , حماسه مردانه ساخته

6-      و من شعری را که پس از مسافرت به ازغند , در استقبال از دوستم نجف زاده ساخته بودم :

در چارده تیر , من و اهل دلی چند      رفتیم به همراه نجف زداه به ازغند

 

 

در استقبال از شعر دوست عزیز , عبداله نجف زاده ازغندی :

 

در چارده تیر , من و اهل دلی چند

رفتیم به همراه نجف زاده به ازغند

از واژه ازغند , نجف زاده کند ذوق !

وز شور و شعف , در دل او آب شود قند!

از کند و بخو , باک ندره نجف ما

غفل که بری , ور حد ازغند زیه کند !

پیرم من و سخت است برایم سفر دور

دل گرچه رضا داد به صد حیله و ترفند

حتی سفری کوته اگر پیش بیاید

گویی که روم پای پیاده به سمرقند !

با یاد پدرجد خود این راه سپردم

آن در خط و در شعر , توانا و هنرمند

ازغند , پدر جد مرا داشته در خود

شادان و دل آسوده و سرزنده و خرسند

گر سال بپرسند , بگویم صد و پنجاه

بل بیش گذشته ست ازان عهد خوشایند

آن " عشق " تخلص , پس از آن رفت به مشهد

در سیصد و پنجش اجل از پای درافکند

دانم که مرا خویش زیاد است درین جا

نشناسمشان حیف و مرا هم نشناسند

زین خطه , جوانی که به خاک دگر افتد

دارند عزیزش همه چون شاخه پیوند

تا چشم بد از چهره ازغند شود دور

هر روز , بخوری بدمانید ز اسپند

خواهم به دعا , همچو هوای خوش و پاکش

سرسبزی مردان و زنانش ز خداوند

بادا دل این قوم , پر از شادی و رامش

خالی لب این جمع مبادا ز شکرخند

پیوسته سرش سبز و جوان باد دل او

آن سایه فکن سرو کهنسال برومند

تا در حق این مردم آزاده بگوید

عمر همگی باد فزونتر ز صد و اند !

کام تو پراز قند , نجف زاده , که گفتی

" ازغند من ! ازغند من ! ازغند من ! ازغند !"

 

91/4/18

نظرات 10 + ارسال نظر
طهورا جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام برادر بزرگوارم اینقدر دلنشین بود که انگار ما هم تو این سفر شیرین همراه بودیم .
خدا رحمت کنه پدر جد بزرگوار تون رو.

این مصرع :
دل گرچه رضا داد به صد حیله و ترفند
خیلی شیرین بود.
امیدوارم دلتون همیشه شاد باشه .
ممنون

محمد قهرمان جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:48 ب.ظ

سپاسگزارم خواهرگرامی ام ، طهورا!

محمد قهرمان جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ

دخترعزیزم ، سهبا! درآن بیت به لهجه ی تربتی ( جد ) غلط
و ( حد ) درست است :
غَفل که بــــِری ، ور حَد ِازغند زیهَ کَند
= تاازاوغافل شوی ، به طرف ازغند جَست زده!

محمد قهرمان جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ب.ظ

و باز ( چوان ) بایدبه جوان اصلاح شود :
پیوسته سرش سبز و جوان باد دل او

سهبا جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام پدرجان . شرمنده از این غلطهای نوشتاری . اصلاح شد !
سرتان سبز و دلتان خوش .

محمد قهرمان شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ق.ظ

ممنونم دخترعزیزم! طاعات و عباداتت قبول!

بزرگ دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

خوش به سعادت آقای عبداله نجف زاده ازغندی
خوش به سعادتش

محمد قهرمان دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ب.ظ

ممنونم آقابزرگ عزیز! جای شماخالی!

رضا افضلی دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ http://rezaafzali.blogfa.com/9004.aspx

سرکار خانم سهبای ارجمند سلام.

«تکرار» شود مرگ، حیاتِ هنری را

آرد ز پیِ خویش، رسومِ حجری را



چشمانِ تخیّل که به جز تازه نبیند

راضی نشود سستی و آسان نگری را



از هر سفر خود، سخنی تازه تر آرد

با تازه تری، کهنه کند آن دگری را



تا آن که به هر غلغله، شاعر بفزاید

دریایِ خروشنده ی اشعارِ دَری را



تقدیر چنین رفته، که دنیا بشناسد

این ژرف ترین اوجِ شکوهِ بشری را



زان شعر که باشد عدمش به زوجودش

تلخی چه دهی تشنه مَذاقِ شکری را



در جمله ی«ای وای خدایا!»،اثری هست

از شعر شگفت است چنین بی اثری را



حیفا سخنی گویی و ذوقی نپذیرد

ای آن که به خود نام نهادی هنری را



وقتی ننشیند سخنت بر دل عاشق

داری چه توقع دلِ از عشق بَری را



از باده ی شعری، نشود گر که سری گرم

بیهوده کشد مادرِخُم،خون جگری را



این معجزه ای نیست که در عصرِخبر ها

ترویج کنی در سخنت: بی خبری را



با واژه ی بی شعله چه گویی ز حقایق

چون قصد کنی وقتِ سخن پرده دری را



چون صاعقه از راهِ سخن یکّه سواران

رفتند و سپردند به تو رهسپری را



تا شعرِتو چون ابر ببارد به دلِ خلق

گُندآوری و پُردلی و پُر جگری را



زنهار تو با شعله ی سوزنده ی تقلید

آتش نزنی مزرعه های پدری را



هر شعر چه منظوم و چه نیمایی و منثور

باید بِسُراید غم و عشق بشری را



قیچی نکنی بیش از این بال و پر شعر

دانی تو اگر حاصلِ بی بال وپری را



جزآفتِ تقلید نباشد، اگر امروز

از کِشت برون برده چنین باروری را



شعری که کشد طرحِ سحر،شعرِسحر نیست

گر بو نکنی زآن گلِ سرخِ سحری را



آن گشته بدین راه کنون صاحب دعوی

کز هِر نشناسد بِر واز دیو پری را



تو ناموری لیک به شعرت شَرری نیست

خواهی چه کنی حاصلِ این ناموری را



وقتی که تو را باغِ بهشتِ پدری هست

خواهی چه کنی برزخِ این در به دری را



باید که برقصند به شعرِ تو زن و مرد

آن لحظه که آغاز کُند عشوه گری را



باید که به شعری بِبری از همگان دل

یا آن که ز ره باز بداری سفری را



دانی ز چه آتش نزند شعر تو برجان

زیرا که ندارد کلماتِ شرری را



در رشته کشم این سخن از« شمسِ پرنده»*

تا فاش کنم علّتِ این بی ثمری را:



«گر نوحه گری با جگرِ پاره ننالد

تأثیر نباشد به دلی نوحه گری را



مطرب که درو عشق نباشد، نتواند

رقصنده کند، با هنرِ خود دگری را»*

رضا فضلی 1379

* شمس تبریزی:

مطرب که عاشق نَبُوَد، و نوحه گر که دردمند نَبُوَد، دیگران را سرد کند.

کلیک فرمایید: شعر تر(قصیده ای از رضا افضلی) وبلاگ چه بگویم.

رضا افضلی دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ http://rezaafzali.blogfa.com/9004.aspx

ایمان

وقتی به راه خود

ایمان ندارد آب

در بستر لجن

تن می دهد به خواب

رضا افضلی، 14/8/79



Faith
By:reza Afzali
Tr: Hassan Lahouti
When water has no faith in its own course,
It will soon succumb to sleep in a bed of slime.


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد