آمار رضا افضلی     
شعرها و  حرف ها

انتظار/ در انتظارِ تو بودم، تمام مدّتِ روز نيامدي، امّا ز باد، تا كه درِ خانه ام تكان مي خورد درون سينه، دلِ من ز شوق مي لرزيد. رضا افضلی 1352 12/8/1391http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالبوبلاگم...................................................................................................................

+ نوشته شده در  پنجم تیر ۱۳۹۹ساعت 14:38  توسط رضا افضلی  | 

دم نزدیم
،

کم و زیاد چو روزی رسید، دم نزدیم
ز نظم حاکم چرخ پلید دم نزدیم
.
به بام عمر گرامی، پرنده بود فزون
بسی پرنده که هر دم پرید، دم نزدیم
.
رسید مسخره وامی و ضامنی، از شوق
چو طفل شاد به تعطیل عید،دم نزدیم
.
هزار وعده ی نو داد آرزو بر ما  
نوید های عبث داد امید،دم نزدیم
.
زمانه داد به ما چیزکی ولی کم کم 
گذشت عمر و نهان شد زدید،دم نزدیم
.
خبر نشد ز رفاهی که قول مان دادند
وگر کسی خبری هم شنید،دم نزدیم
.
به رفع فقر و مذلت چه وعده ها دادند
ولیک، مار تورم گزید، دم نزدیم
.
چه روز و فصل هدرشد،چه سال ها نو شد
چه ماه و سال  به پایان رسید ،دم نزدیم

چه بار های ثقیلی به شانه مان افتاد
به زیر بار اگر قدخمید،دم نزدیم
.
هزار کشته ما فصل چیدنش آمد
چو کس نتیجه ی خرمن ندید،دم نزدیم
.
امید در رمه ی عشق بود و خفته شبان
که گرگ یاس ورا هم درید،دم نزدیم

رضا افضلی 
مشهد هشتم دی ماه ۱۳۹۷

 

+ نوشته شده در  دوم تیر ۱۳۹۹ساعت 23:56  توسط رضا افضلی  | 

اين خود تويي 
يا خود منم؟
...
.
اي سينه ريزِ روشنت، صد خوشة اختر شده 
ماهت نگينِ حلقة رخشانِ انگشتر شده
/
اي بوي تو آميزة ياس و اقاقي در سحر 
برساقة تنهايي ام پيچان چو نيلوفر شده
/
هرلحظه سيبی سرخگون مي افكني در دامنم
باپنجه هاي سبزِ خود چون باغِ بارآور شده
/
باگام هاي آبي ات، تا آمدي در سينه ام
اين چشمه از موج تو شد، درياي پهناور شده
/
اي آتشِ افروخته بر قلّة شب هاي من 
از سرخي ات آتش شود، اين قلبِ خاكستر شده
/
تُنگِ گلاب آيد برون، از گرميِ آغوش تو
هر واژه ای در برگِ گل ها با تو همبستر شده
/
گلبوتة زيباي من، زيباتري چون بينمت
از شبنمِ مژگان من گلهاي نازت تر شده
/
با من بمان تا بگذرم، همچون عقاب از قلّه ها
تركم مكن تنهاتر از، گنجشككي بي پر شده
/
در زيرِ پتكِ سال و مه، هر بار شكلي يافتم
هان اين منم دركورة چِل سالگي ديگر شده
/
من ناخداي اين شبم، فانوس ماهم پيشِ رو 
ابرِسپيدم بادبان، زلفِ توام لنگر شده  
/
با دلبرِ پنهانِ خود، در عالمِ حيراني ام
غافل ز طفل و خانه و خويش و زن و همسر شده
/
آنكو اناالحق مي زند، از رقص بر دارش چه غم
وقتي كه فرش راهِ او از نيزه و خنجر شده
/
بادم اگر پرپر كند چون سرخگل در زير پا
گلبرگِ من هم روي آن صدها گل پرپر شده
/
تا آمدم در كوي تو شيداي بي پروا شدم
سر را چو نارنجي به كف بگرفته در معبر شده
/
آميخته شفّافي ام، با پاكيِ اندام تو
همچون شرابِ روشني، يكرنگ با ساغر شده
/
اين خود منم يا خود تويي؟ من مي نويسم يا كه تو؟
آيا منم يا آتشي در قالب پيكر شده

در قتلگاهِ خويشتن، اين سان كه رقصان مي روم
شور تو رقصانم كند، اي عشق خنياگر شده

رضا افضلی  29/7/66
                                     
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ 

+ نوشته شده در  بیستم خرداد ۱۳۹۹ساعت 12:43  توسط رضا افضلی  | 

reza afzali: هفتاد سال عاشقانه به انتخاب محمد مختاری 13 خرداد 1399 چاپ جدید کتاب «هفتاد سال عاشقانه» اثر محمد مختاری توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شد. به گزارش خبرنگار مهر، این‌کتاب طی سال‌های گذشته، توسط ناشران مختلف به چاپ رسیده و حالا چاپ جدیدش توسط این‌ناشر وارد کتابفروشی‌ها شده است. این‌کتاب دربرگیرنده گزیده اشعار عاشقانه‌ای است که به‌روش مثلثی انتخاب شده‌اند. اضلاع این‌مثلث عبارت‌اند از حد عام قابل‌قبول، قدرت نمایندگی شعر از طرف شاعر و نظر شخصی گردآورنده. او در گزینش خود از اشعار عاشقانه شاعران دهه‌های اخیر، در پی درک حضور دیگری بوده و تلاش کرده همه گرایش‌های شعر عاشقانه معاصر را در این‌کتاب منعکس کند. نگارنده و گردآورنده کتاب در ابتدا مقاله‌ای با عنوان «ذهنیت غنایی معاصر» آورده که در آن، روش گزینش خود را تشریح کرده و مفهوم عشق را در دو ساحت ادبیات کلاسیک و شعر معاصر کند و کاو کرده است. او همچنین تفاوت بنیادین هر دو مفهوم موردنظر را در شعر فارسی از دو دیدگاه عشق و انسان بیان کرده است. این‌کتاب را یکی از کامل‌ترین آنتولوژی‌های شعر عاشقانه معاصر فارسی می‌دانند. کتاب «هفتاد سال عاشقانه» دو بخش اصلی دارد که بخش اول، نوشته‌های مختاری را در دو مطلب «روش گزینش» و «ذهنیت غنایی معاصر» شامل می‌شود. بخش دوم هم «گزینه شعر» است که گزیده اشعار عاشقانه این‌شاعران را در بر می‌گیرد: نیما یوشیج، حبیب ساهر، ژاله اصفهانی (سلطانی)، منوچهر شیبانی، ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)، شین.پرتو (علی شیرازپور)، سهراب سپهری، احمد شاملو، گلچین گیلانی (مجدالدین میرفخرایی)، محمدعلی اسلامی ندوشن، سیمین بهبهانی، فریدون توللی، مهدی اخوان ثالث (م.امید)، هوشنگ ایرانی، اسماعیل شاهرودی (آینده)، غلامحسین غریب، فریدون کار، نصرت رحمانی، نادر نادرپور، منوچهر نیستانی، هوشنگ بادیه‌نشین، محمد زُهَری، فروغ فرخزاد، محمود مشرف آزاد تهرانی، فریدون مشیری، لعبت والا (شیبانی)، فرخ تمیمی، اسماعیل خویی، پرویز داریوش، اسماعیل رها، ‌ محسن هشترودی، سیاوس کسرایی، یدالله مفتون امینی، شرف‌الدین خراسانی (شرف)، حسن هنرمندی، فریدون رهنما، منوچهر آتشی، یدالله رویایی، محمود کیانوش، احمدرضا احمدی، رضا براهنی، ‌ بیژن جلالی، طاهره صفارزاده، حمید مصدق، اسماعیل نوری علاء، پرویز خائفی، محمدعلی سپانلو، تقی هنرور شجاعی، پرویز ناتل خانلری‌، داود رمزی، فرهاد شیبانی، سیروس آتابای، محمدرضا اصلانی، منصور اوجی، محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)، علیرضا طبایی، جواد مجابی، سیاوش مطهری، مهدی اخوان لنگرودی، بهمن صالحی، صفورا نیری، پرویز اسلامپور، علی باباچاهی، شهرام شاهرختاش، شاهرخ صفایی، سیروس مشفقی، فروغ میلانی، علیرضا نوری‌زاده، سعید سلطانپور، کامبیر صدیقی، جعفر کوش‌آبادی، نعمت میرزازاده (م. آزرم)، میمنت میرصادقی (م. آزاده)، امیرحسین افراسیابی، منصور برمکی، احمد بهشتی، حشمت جزنی، محمد حقوقی، ‌ جعفر حمیدی، مینا دستغیب، علی قلیچ‌خانی، لیلا کسری (افشار)، علی موسوی گرمارودی، علی مقیمی، هوتن نجات، غلامحسین نصیری‌پور، مجید نفیسی، فاروق امیری، شاپور بنیاد، ضیاءالدین ترابی، احمدرضا چه کنی، مینا اسدی، مهستی بحرینی، شهین حنانه، اورنگ خضرایی، حمیدرضا رحیمی، تورج رهنما، کاظم سادات اشکوری، ‌ محمود سجادی، جلال سرافراز، محمدرضا فشاهی، عبدالجواد محبی، حسین منزوی، محسن میهن‌دوست (م. دوست)، سیروس نیرو، احمد ابراهیمی، حسن حاتمی، ب. خرمشاهی، کبری سعیدی (شهرزاد)،‌ بتول عزیزپور، جعفر محدث، پرتو نوری علاء، اسماعیل یوردشاهیان، ژاله مهدوی، میرزا آقا عسگری، روشن رامی، محمدعلی شاکری یکتا، محمود شجاعی، حسین صفاری‌دوست، عمران صلاحی، عبدالله کوثری، پروانه میلانی، فیروز ناجی، همایونتاج طباطبایی، ضیاء موحد، احمد فریدمند (الف - روز)، محمدباقر کلاهی اهری، شمس لنگرودی (محمد جواهری)، مهین خدیوی، عظیم خلیلی، کامیار شاپور، ناهید کبیری، محمد مختاری، کیومرث منشی‌زاده، محمد اسدیان، پرویز اوصیاء، علیرضا پنجه‌ای (گویا)، حسن حسام، نسیم خاکسار، محمد خلیلی، رضا دبیری جوان، کیانوش شمس اسحاق، کمال رفعت صفایی، عدنان غریفی، فریدون فریاد (رحیمی)، فیروزه میزانی، رضا افضلی، مندو پارسی، کیاندخت پرتوی، فریده حسن‌زاده، شهاب مقربین، قاسم هاشمی‌نژاد، آریا آریاپور، محمدتقی خاوری، م. ساغر، عباس عارف، ‌ محمود فلکی، یارمحمد اسدپور، کامران بزرگ‌نیا، مرتضی ثقفیان، فرامرز سلیمانی، احسان طبری، هرمز علی‌پور، صمد طاهری، علی‌اکبر گودرزی طائمه، یحیی هاشمی، سیدعلی صالحی، مرسده لسانی، محمد وجدانی، اکبر اکسیر، عزیز ترسه، حسن فدایی، قیصر امین‌پور، سیروس شمیسا، مهرداد فلاح، یوسفعلی میرشکاک، سلمان هراتی، کسری حاجی سیدجوادی، خاطره حجازی، ابوالقاسم فرقانی، فریدون گیلانی، ژیلا مساعد، ندا آبکاری، مسعود احمدی، نوذر پرنگ، فرشته ساری، شیده تامی، کامران جمالی، هادی آبرام، گیتی خوشدل، ‌ اسدالله شعبانی، احمدرضا قایخلو، منوچهر کوهن، حسین محمودی، نسرین جافری، شاپور جورکش، ‌ عبدالعلی عظیمی، فهیمه غنی‌نژاد، قدسی قاضی‌نور، غلامرضا مرادی، نازنین نظام‌شهیدی، رضا چایچی، کسرا عنقایی، کیوان قدرخواه. پس از بخش دوم کتاب، بخش فهرست‌ها می‌آید که ۳ فهرست را با این‌عناوین شامل می‌شود: فهرست منابع دیباچه، فهرست شعر معاصر و فهرست الفبایی شاعران. این‌کتاب با ۸۱۸ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۱۳۴ هزار تومان منتشر شده است.

+ نوشته شده در  نوزدهم خرداد ۱۳۹۹ساعت 17:37  توسط رضا افضلی  | 

انسان نو
.....
..
انسانِ نو
براي غروبِ حيات خويش
حو ض و گل و حياط ندارد
اسبابِ ارتباط جهاني
در جيبِ جامه اش
امّا
با دوست
ارتباط ندارد.
رضا افضلی 20/2/79
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی

+ نوشته شده در  هشتم خرداد ۱۳۹۹ساعت 23:50  توسط رضا افضلی  | 

✅زباله

هستند، کز زباله شکم سیر می‌کنند
این را جهانیان به چه تعبیر می‌کنند

جویندگان لقمه، میان زباله دان
بس مرز را به نفت نمکگیر می‌کنند
.
در سرزمین آهن و نفت و مس و طلا
بهر گرسنه، واهمه تکثیر می‌کنند
.
لب تر کند اگر که فقیری برهنه پا
اورا زخویش رانده و تکفیر می‌کنند
.
وقتی که نیست یک ده آباد بهر خلق
بیگانه شهر را، زچه تعمیر می‌کنند
.
در گوشه‌ای گرسنگی و فقر تا که هست
ایثار را به غیر، چه تفسیر می‌کنند
.
باشد چراغ خانه به مسجد حرام، چون؟
شب بی چراغ مانده و  شبگیر می‌کنند
.
(درمهد نفت زاده شده)، سفره اش تهی‌ست
بهر گرسنه خلق، چه تدبیر می‌کنند
.
گرگان هرزه پوی دیار گرسنگان
بس طفل را چو لقمه‌ی نخجیر می‌کنند
.
رضا افضلی دوازدهم خرداد ماه ۱۳۹۸

+ نوشته شده در  یکم خرداد ۱۳۹۹ساعت 11:43  توسط رضا افضلی  | 

تاسوعا و عاشورا در آغنج
گوشه ای از زندگی نامۀ رضا افضلی. آغاز نگارش حدود تير ماه 1353

توضیح: پدر بزرگ مادری ام زنده یاد حاج غلامعلی کیانی طلائی که از معماران نخستین آرامگاه اولیه فردوسی در زمان رضا شاه بود، روستا هارا هم از مالکانشان چند ساله اجاره می کرد. وی در مرحلۀ اول در روستای مورد اجاره اش، آب انبار و حمام می ساخت.من و دایی هم سن و سالم محمد ابراهیم این شانس را داشتیم که در تعطیلی مدارس با خانواده مان از طبیعت آن روستا ها و امکاناتش بهره ببریم و در دوران کودکی تجربه ها بیندوزیم.

در روزهاي تاسوعا و عاشورا دسته هاي سينه زني از روستاهاي اطراف به آغُنج مي آمدند.آنان به اتفاق عزاداران آغُنجي به قبرستان ده مي رفتند و ساعتي را در آنجا به نوحه خواني و سينه زني مي پرداختند.پيش از حركت به سوي گورستان با آن جمعيت انبوه ناهار داده مي شد.
تكان خوردن علم ها، بيرق ها و پرچم هاي سياه و آبي و سرخ و بنفش ديدني بود. برخي از علم هاي آغُنج به شكل تنة درختي صاف، اما تو خالي ساخته شده بود.تعداد زيادي چادر،چارقد ريشه دار،روسري هاي رنگين،لچك هاي گلدوزي شده و بقچه هاي مخملي سبز و زرد و عنابی را با سنجاق قفلي بر بدنة سياه پوش آن مي آويختند.تماشای آن رنگ های متنوع و آن جلال و شكوه،روح كودكانة ما را از اندوهي آميخته با شادي سرشار مي كرد. با همة بوي عزايي كه به مشام مي رسيد آن دسته هاي سياه پوش و پرچم هاي رنگ رنگ،حالي وصف نا شدني را در دل ما به وجود مي آورد.درخشيدن چشم هاي دختران و پسران از اين سوي و آن سوي برق اميد به زندگي داشت.
يك روز بر روي بام ايستاده و جماعت را نظاره مي كردم. چشمم به دسته اي از سوگواران افتاد كه گلّه اي از اسب ها و خرهاي زين و پالان شده را به درون ده مي آوردند.معمولاًهرسوارسياه پوش افسار يكي دو چارپاي ديگر را به دنبال مي كشيد.از روي بلند ترين بام روستا ديدن آن همه چارپاي آمادة سوار شدن كه روزيني ها و وپالان هايي رنگ رنگ داشت ديدني بود.
آن دستة ناشناس،از روستايي به نام«درخت توت»آمده بودند تا مهمانان آغُنجي را براي سينه زني و صرف ناهار به آنجا ببرند.معمولاًدر اين گونه مواقع، به بچه ها ميدان كمتري داده مي شد. زيرا كه بزرگترها كار عزاي حسيني را بچه بازي نمي پنداشتند.از بام بلند به زير آمدم و به نزديك آنان رفتم.در آن روز به بچه ها هم به طور جدی تعارف كردند كه براي رفتن به روستای «درخت توت» آماده شوند. ما هم از مادر بزرگ اجازه گرفتيم كه با عزاداران به آن جا برويم. مرا جلو يك خر نشاندند و ابراهيم را جلو خري ديگر.
كاروان سوكواران حسینی، با پرچم ها و علم هايي در دست،سواره و پياده، به سوي روستای«درخت توت» به راه افتاد و نوحه خواني ها و دم گرفتن ها و صلواتهاي دم به دم به آن دستۀ با شكوه حالتي ويژه داد.در آن روز نشاطي غير قابل توصيف به من دست داد.زيرا من و ابراهيم و چندين كودك ديگر در ميان كاروانِ بزرگسالاني بوديم كه براي عزاداري به محلي دور تر از آغُنج مي رفت.
بالارفتن خرها از كوره راه هاي تپه ها و گذشتن از صخره ها و سنگها،صداي سم ها در راههاي كوهستاني،وزيدن نسيمي كه گاهگاه چهره را مي نواخت و افزون بر همۀ اين ها، بي خيالي و آسانگيري كودكانۀ ما واقعاً لذت بخش بود. 
آرامش و صبوري الاغ ها به هنگام بالارفتن و فرود آمدن از فراز و نشيبها ،سان ديدن از صفوف خارها و گل هاي وحشي و شكافتن هواي سكوت آميز و بهت انگيز، لذتي سرشار داشت.ملَخ ها،شاپرك ها،پروانه ها،شانه سر ها،كبك ها،با پروازهاي كوتاه و بلندشان ماية شادي مي شدند وجست و خيز كلپاسه ها و موش خرما ها و مارها ماية وحشت.
كاروان عزادار به «درخت توت»رسيد. عده اي از اهالي روستا ي ميزبان به پيشواز آمدند و خوش آمد گويان مهمانان خويش را گرم بوسيدند.ما را با احترام و تعارف به مسجدي بردند. آن مسجد براي من فضايي غريب و شگفت آور داشت.من و ابراهيم كه شادي بسيار داشتيم،در كنار سفره اي دراز که گسترده بود، نشستيم و پيش از ناهار مانند بزرگترها چاي نوشيديم و خستگي راه را از تن در برديم.
پيش از چيدن ظرف های خوراك در سفره،آفتابه لگن آوردند.همة مهمانان يكي يكي در زير لولۀ آفتابة برنجين، كه در لگن برنجي آب مي ريخت دستهايشان را شستند. و همه با يك حوله كه بر شانه مرد آفتابه چرخان بود دست و صورت خود را خشك كردند.ناهار را كه خورديم،بعد از سينه زني وداع، با چارپایان قبلی به سوي ده آغُنج برگشتيم. من و ابراهیم، هفته ها با ياد آوري آن سفر كه براي ما مسافرت به دياري نا شناخته بود،خوش بودیم

+ عکس از دوست هنرمند:کوروش محدث

+ نوشته شده در  هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 13:46  توسط رضا افضلی  | 

همین شکسته

 

 

همین شکسته، چه بالای استواری داشت

به باغِ پیکرِ خود، رنگ و برگ و باری داشت

 

اگر چه چون سبدی پیکرش شده خالی

به زیرِ برگ، گل و غنچه و اناری داشت

 

میانِ طُرّه ی او باغ های قمصر بود

به گردشِ نگهش، رقصِ شعله باری داشت

 

اقاقیایِ تنش، تا ز باد می رقصید

به هرگذار، زخود رفته، بی قراری داشت

 

به باغِ رخوت پاییزی اش نگاه مکن

که در جوانیِ خود مستیِ بهاری داشت

 

همین که چوب سواری کند به اندک جای

به پشتِ زینِ زمان، شوکتِِ سواری داشت

 

همین که شاپرکی هم گریزد از دستش

به ترکِ خویش ز هر بیشه ای شکاری داشت

 

چو قوی مست به جوباره های سبزه وگل

به راهِ خود ز صفِ عاشقان قطاری داشت

 

اگر چه موی سرش گشته رشته های سفید

به رنگِ ظلمت شب، رقص آبشاری داشت

 

ز دشت، تا زِ برِ کوه یک نفس می رفت

چو یک گوزنِ جوان زور و اقتداری داشت

 

نه زیرِ سینه ز چنگِ غمش خراشی بود

نه روی چهره زخیشِ زمان شیاری داشت

 

به جوی پاک و زلالی که بود آینه اش

چو ماهتاب، ز انوارِ خود نثاری داشت

 

چو می کشید ردای شکوفه را بر سر

هزار عاشقِ خوش نغمه، هر کناری داشت

 

همین که جبر زمانش برد به قلّة موج

به دست پاروی باریکِ اختیاری داشت

 

رضا افضلی چهارم خرداد ماه ۱۳۷۷ مشهد

تصویر خانم سوفیا لورن هنر پیشه مشهور را در کهنسالی بنگرید

+ نوشته شده در  ششم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 19:58  توسط رضا افضلی  | 

 

(سالمندان خانه)


خواهران، آورده مادر را به جایی امن بسپارند
خودکنار (سالمندان خانه)،چون ابرند و می بارند
.
غمگن از هجران مادر، می گذارندش که در آن جا
با پرستاری، پزشکان همچو جان، او را نگه دارند
.

(بچه های خود پدر- مادر شده)دیری ست با زحمت
خود به سوک سور و سات زندگی هاشان عزادارند
.
زین سبب،پیران خودرا باغم و بغض گلو ناگاه 
در پی بیماری مسری زمنزل دور می دارند
 .
با فراموشی (پدر- مادر) ستاده منتظر بردر
تا کناروالدین خسته و بیمار بگذارند
.
با همه بی رغبتی، باغصه ها، از روی ناچاری
می سپارندش به بهیاران که تا اورا نگهدارند
.
وای از این زندگی وین زحمت طفلی، غم  پیری
بردگان در (حبس دنیا)مبتلای رنج و آزارند
 

رضا افضلی  بیست و چهارم فروردین ماه ۱۳۹۹،مشهد

+ نوشته شده در  سی و یکم فروردین ۱۳۹۹ساعت 12:25  توسط رضا افضلی  | 

بهانۀ تو

 

گرفته دلم، بهانۀ تو
خوشا گذري، به خانۀ تو

به زبانِ كوچكِ چلچله
چه مي گذرد؟ ترانۀ تو

شده ام پرندۀ عاشقي
پَرِ او پُر از بهانۀ تو

زبهار و شبنم و بوي گل
گرفته بسي نشانۀ تو

به كجايِ باغِ جهان روم
به سراغِِ آشيانۀ تو

نرسم چو قمريِ گمشده
به كرانِ بي كرانۀ تو

زمانۀ من زمانۀ خس
زمانۀ گل زمانۀ تو

گرفته دلم، گرفته دلم
بهانۀ تو، بهانۀ تو. 

رضا افضلی31/1/60 

http://rezaafzali.blogfa.co

 

 

+ نوشته شده در  شانزدهم فروردین ۱۳۹۹ساعت 17:12  توسط رضا افضلی  | 

تقی کو
نزدیک یک سال است بادریغ از درگذشت آن عزیز می گذرد

 تقی کوآن محمد، آن تقی کو
تقی کفاش "چکش تق تقی" کو
.
بپرسد قمری، آن سوی دکانش
زهمکاران او هردم،تقی کو
.
تقی فرزند رنج کارگاهی
که غایب گشته مانند "بقی" کو
.
تفی دوزنده ی تیماج و شبرو
همان در حرفه ی خود متقی کو
.
همان که با تراش چرم و پادوش
نشان می داد فن و لایقی کو
.
همان با پینه بسته دست زخمی
که بر لب داشت شعر عاشقی کو
.
همان که وقت کارخود سخن داشت
زنظم خواجه ، نثر بیهقی کو
.
تحمل کرد بارعمرهشتاد
ستم ها دید از چرخ شقی کو 
.
رضا افضلی
جمعه هشتم فروردین ۱۳۹۹
در سالگرد دوست شاعرم محمد تقی خاوری به قلم آمد

+ نوشته شده در  چهاردهم فروردین ۱۳۹۹ساعت 14:45  توسط رضا افضلی  | 

فضای تنگِ هستی
..
.
یک بار باشد عمرو، ما دیگر نیاییم
چون رفتگان، در معبرِ هستی نپاییم
/
در این قطارِ جاریِ پیوسته در راه
در فکرِ وضعِ بهتر و تغییر جاییم
/
تا نو شود هردم، فضای تنگِ هستی
بهرِ هوای تازه،دایم همصداییم
/
اطفالمان درخواب و، پاها خسته، بی حِس
در فکرِ فردا و رفاهِ بچه هاییم
/
گرچه جهان جز خستگی چیزی ندارد
در حدّ خود درمانده را، مشکل گشاییم
/
دراین محیطِ بسته،آزادی نباشد
در حسرتِ پروازِ مرغانِ هواییم
/
با آن که دنیا جای شادی هاست، حیفا
خود باعثِ غم ها درین ماتم سراییم
/
باید بپوندیم باهم،همچو زنجیر
گَر که همه، بیگانه ایم و آشناییم
/
ازقدرت الله شریفی، یار دیرین
این بیت را بر گفته هامان می فزاییم:
/
«مثل درختان کنار جویباران
ما با همیم اما زیکدیگر جداییم»*
/
رضا افضلی 20/10/94
*بیت مشهور دوستم قدرت الله شریفی (1394-1314) شاعر تازه درگذشتۀ شیروانی،در راه شیروان وروز تشییع پیکرآن عزیز سرودم

عکس از نوۀ دختری و بزرگ استاد:
جناب آقای محمد فخرایی

.................................................................................................

+ نوشته شده در  دوازدهم اسفند ۱۳۹۸ساعت 13:52  توسط رضا افضلی  | 

فضای تنگِ هستی
..
.
یک بار باشد عمرو، ما دیگر نیاییم
چون رفتگان، در معبرِ هستی نپاییم
/
در این قطارِ جاریِ پیوسته در راه
در فکرِ وضعِ بهتر و تغییر جاییم
/
تا نو شود هردم، فضای تنگِ هستی
بهرِ هوای تازه،دایم همصداییم
/
اطفالمان درخواب و، پاها خسته، بی حِس
در فکرِ فردا و رفاهِ بچه هاییم
/
گرچه جهان جز خستگی چیزی ندارد
در حدّ خود درمانده را، مشکل گشاییم
/
دراین محیطِ بسته،آزادی نباشد
در حسرتِ پروازِ مرغانِ هواییم
/
با آن که دنیا جای شادی هاست، حیفا
خود باعثِ غم ها درین ماتم سراییم
/
باید بپوندیم باهم،همچو زنجیر
گَر که همه، بیگانه ایم و آشناییم
/
ازقدرت الله شریفی، یار دیرین
این بیت را بر گفته هامان می فزاییم:
/
«مثل درختان کنار جویباران
ما با همیم اما زیکدیگر جداییم»*
/
رضا افضلی 20/10/94
*بیت مشهور دوستم قدرت الله شریفی (1394-1314) شاعر تازه درگذشتۀ شیروانی،در راه شیروان وروز تشییع پیکرآن عزیز سرودم

عکس از نوۀ دختری و بزرگ استاد:
جناب آقای محمد فخرایی

.................................................................................................

+ نوشته شده در  دوازدهم اسفند ۱۳۹۸ساعت 13:51  توسط رضا افضلی  | 

عصیانگری آدم و حوا
.
.

عشق به زمین بود که از ره به درم کرد
از (حورکده) عازم سیر و سفرم کرد
.
عاصی شدم از خوردن آن میوه ی ممنوع
آن قصه روان سوی بهشت دگرم کرد
.
آن گندم و آن سیب اگر بود بهانه
انگور زمین بود که خونین جگرم کرد
.
درروی زمینی که دران باده حرام است
خود وسوسه ی میکده بی خواب وخورم کرد
.
اکناف زمین عشوه ی بس حور وپری داشت
عشق آمد و مجنون صفت و در به درم کرد
.
رفتم که ستم را ز همه خاک بشویم  
حاصل نشدم هیچ و زبد هم بترم کرد 
.
بودم به جوانی، همه عشق و همه شادی
عمرم که فزون گشت، طبیعت دگرم کرد
.
از چابکی انداخت مرا، روز و مه و سال
محتاج دوای سر و پا و کمرم کرد
.
از دیده درخشانی و شفافی آن برد
کم کم چو درختی کهن و بی ثمرم کرد
.
آغاز جوانیم پرش داد و پر و بال 
آخر ز پرش خسته و بی بال و پرم کرد
.
بس کاست زدیدن، که برد حس شنیدن 
ایام، کرم کرد و به یک باره کرم کرد
.
هرچیز که او داد، گرفت از تن و جانم
با تجربه ها، صاحب صد گنج زرم کرد 
.
عصیانگری آدم و حوا ست چو ارثم
من هیچ نکردم، که ژنی از پدرم کرد

رضا افضلی مشهد،هفدهم‌ بهمن ماه ۱۳۹۷

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
 

+ نوشته شده در  بیست و نهم بهمن ۱۳۹۸ساعت 22:22  توسط رضا افضلی  | 

پشت دیوار بلند سن

......‌

کارگردان،

پشت دیوار بلند سن، نشسته

می دهد فرمان

یک یک آدم ها

با سفارش های او بر صفحۀ خاطر

به روی صحنه می آیند

می گریند، می خندند

پاره ای دست گروهی را 

با زنجیر می بندند.

آن که غالب

وان که مغلوب است

بازی اش خوب است

کارگردان را

بازی دلچسب و مطلوب است.

ای تماشاگر!

ای زدیدِ صحنه ای خرسند

وز نگاه پرده ای غمگین

خود به روی صحنه ای شاید.

رضا افضلی ششم شهریور1352

نقل شده از مجموعة شعر (در شهر غمگرفته ی پاییز)

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

تصویر پسرم محمد افضلی طراح صحنه، با همکارانش در حال تدارک فیلم برداری در تهران

+ نوشته شده در  بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۸ساعت 10:17  توسط رضا افضلی  | 

صبح برفی خیابان یانگ


سپیده دم چه شکوهی ست درخیابان ها
به برفبار شعف ها ست در دل و جان ها
.
سپید گشته زبرف شبانه بام و درخت
شده به رنگ شکر سقف ها و ایوان ها
.
ز بس که برف فزون گشته بر سر نرده
شکفته شاخه ی قندیل روی گلدان ها
.
پیاده ها همه با چترهم سپید ابرو
زبرفباد سپید است تیره مژگان ها
.
به صبح برفی و سرما و ابرهای نفس
گرفته جان دوباره امید انسان ها
.
سواری است پی هم، به شاهراه شلوغ
 روان به روی خیابان و پیچ میدان ها
.
به سوی مقصد خود می روند و می آیند
دوسوی (یانگ) روانند و  گرم جولان ها
.
یکی رود سوی کار و،یکی رود به سفر
یکی مسافر شهری و آن بیابان ها
.
 دویده خون شعف از حضور مردم شهر 
 درون پیچ و خم کوچه و خیابان ها
.
دوباره زنده شده آرزو که پاره کند
زیاس های سمج، دامن و گریبان ها
.
امید بازفرستاده خلق را از نو 
به سوی روز دگر، بهر تازه پیمان ها
.
سپیده سر زده تا آدمی به برای حیات
دهد به کوشش و شادی و عشق جولان ها

رسیده صبح دگر در میان معبر برف
که شور وحال دواند به قلب انسان ها

رضا افضلی تورنتو هفتم فوریه ۲۰۲۰ جمعه هجدهم بهمن ۱۳۹۸

+ نوشته شده در  بیست و ششم بهمن ۱۳۹۸ساعت 19:40  توسط رضا افضلی  | 

اي كودك نيامده


اي كودك نيامده دنيا از آن توست
فردا ميان پنجة خورشيد سان توست

وقتي كه گم شدند سواران ميان مِه
هنگام شاد تازي اسب جوان توست

اين پله هاي بَر شده تا قلّه هاي فخر
از خشتِ رنجِ روز و شب دودمان توست

دست هزار نسل، كه خاكسترند و گل
بافنده هاي طوقة رنگين كمان توست

فردا بهار و شادی و زیبایی و شکوه
بی شک نصیب نسل تو و کودکان توست

                                         رضا افضلی  9/4/70

....................................................................................................................................................

+ نوشته شده در  بیست و دوم بهمن ۱۳۹۸ساعت 0:16  توسط رضا افضلی  | 

مرد بی پا

.

مردی رسید بر سرقله، که پا نداشت
شد قهرمان و هیچ، برآن ادعا نداشت
.
در سنگ های پشت سرش، رنگ سرخ ماند
جز دست و ران، برای صعودش عصا نداشت
.
از صخره ها گذشت و به تن داع لاله داشت
جز لاله های له شده در زخم ها نداشت
.
پاهای خود به خاک زمین دفن کرده بود
تندیس درد بود و به همره دوانداشت
.
در قمقمه رطوبت آهی نمانده بود
هربار می مکید به غیر هوا نداشت
.
می کردناله ها و  گهی خواهش کمک
فریاد می کشید، ولیکن صدا نداشت
.
خود را کشان به قله رسانید و بی گمان
بودش نفس به سینه و در خویش و نا داشت

می خواست پرچمی بزند فتح‌ قله را
جز تکه پیرهن به سر چوب جا نداشت
.
با پا توان به قله رسیدن ولی شگفت
بر قله می نشست دلیری که پا نداشت


رضا افضلی پانزدهم خرداد ماه ۱۳۹۸

.
درجوانی خوانده بودم:

مردی که پانداشت بر قله ای بلند به سختی صعود کرد

+ نوشته شده در  دهم بهمن ۱۳۹۸ساعت 6:48  توسط رضا افضلی  | 

پایان و آغاز
...
..
پایان، هماره نقطۀ آغاز دیگر است
حتّی سکوت، مادر آوازِ دیگر است
/
باران که ایستاد، ببین زیر هر درخت
در شاخه های اشک چکان، ساز دیگر است
/
این آسمان آبی فیروزه گون مدام
جولانگهِ پرندۀ طنّازِ دیگر است
/
هر بوته ازبهشتِ بهاران ِعشوه گر
در انتظار عاشقِ گلباز دیگر است
/
در هر گلی که می نگری روی شاخه ای
سرگرمِ رقص و دلبری و ناز دیگر است
/
رنگین کمانِ دستۀ پروانه را ببین
دررنگ های هر پَرِشان، رازِ دیگر است
/
پایان همیشه ختم به آغاز می شود
پایان کهنه جلوۀ آغارِ دیگر است
/

رضا افضلی 27/6/94


...........................................................................................................
 

+ نوشته شده در  یازدهم دی ۱۳۹۸ساعت 21:33  توسط رضا افضلی  | 

پایان و آغاز
...
..
پایان، هماره نقطۀ آغاز دیگر است
حتّی سکوت، مادر آوازِ دیگر است
/
باران که ایستاد، ببین زیر هر درخت
در شاخه های اشک چکان، ساز دیگر است
/
این آسمان آبی فیروزه گون مدام
جولانگهِ پرندۀ طنّازِ دیگر است
/
هر بوته ازبهشتِ بهاران ِعشوه گر
در انتظار عاشقِ گلباز دیگر است
/
در هر گلی که می نگری روی شاخه ای
سرگرمِ رقص و دلبری و ناز دیگر است
/
رنگین کمانِ دستۀ پروانه را ببین
دررنگ های هر پَرِشان، رازِ دیگر است
/
پایان همیشه ختم به آغاز می شود
پایان کهنه جلوۀ آغارِ دیگر است
/

رضا افضلی 27/6/94


...........................................................................................................
 

+ نوشته شده در  یازدهم دی ۱۳۹۸ساعت 21:29  توسط رضا افضلی  | 

گربه ی خانگی

گربه ی خانگی، بزرک شده 
لقمه ها خورده و سترگ شده
اوفتاده به جان لقمه دهان
تا دردشان،چو شیر وگرگ شده

رضا افضلی، تورنتو بیست ششم دسامبر سال ۲۰۱۹ 
مبلادی، برابر با پنجم دی ماه ۱۳۹۸

+ نوشته شده در  پنجم دی ۱۳۹۸ساعت 23:25  توسط رضا افضلی  | 

خر و زنجير داد

دژخيم را بگوي

ديگر مرا به هيچ گزارش نياز نيست

تعدادِ پوكه ها
 
وان فوج ها مقابرِ مشكوك

آمارِ كشتگان را
 
در صفحه ی بزرگِ زمين ثبت كرده است

تاريخ!
 
مي خواستم كه حرف مرا باز پس بري
 
در بارگاهِ كسري

يك بار هم اگر شده بي تعظيم
 
از قولِ من بگويي 

ديگر درين زمانه
 
افسانه هاي آن خرو زنجيرِ داد را 

حتّي خرِ خُلي
 
                     باور نمي كند.

                         رضا افضلی20/6/57

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالبم
.................................................................................................................

+ نوشته شده در  دهم آذر ۱۳۹۸ساعت 10:19  توسط رضا افضلی  | 

رؤيا


پايينِ دارِ قالي

         گلهاي تاول است كه مي رويد

                                           بر دست هايِ طفل

چرخيدنِ گلولة نخ ها

رؤياي توپ بازيِ او را

                              تعبير مي كند.

همراه با مُعّلمِ محنت

روزِ بلند را

همچون حروفِ ابجدِ رنگين

                                 بر فرش مي نگارد

رقصِ گلوله هاي مُلّون

                              در آسمانِ ذهن

پروازهاي بادكنك را

                         تصوير مي كند. 

 
رضا افضلی 16/12/59 
      
تصویر: برگرفته از اینترنت

+ نوشته شده در  هفتم آذر ۱۳۹۸ساعت 0:6  توسط رضا افضلی  | 

مهبانوی آلزایمری
 

نسیان پیری تا شدت، ناگه هماغوش
زیبای من! کردی مرا چون خود فراموش

پیری چو نوشاندت زنسیانخانه اش می
زایل شدت یک باره، عقل و دانش و هوش
.
هرچیز را نسیان پیری می زداید
باخود برد احساس و درک واقع و گوش
.
فرقی ندارد شادی و غم ها برایت
آگه نیی از مطبخ و ازسفره و توش

فرزندهامان را زخود رانی همیشه
در روز مادر هم نمی گیری درآغوش
.
ای دلبرزیبا که باشی، نیمه من
 کردی چرا در آخر عمرم سیه پوش
.
تشخیص روز و سال را، ازتو نخواهم
آخر نوه هارا چرا رانی از آغوش
.
وقتی به یاد تو نیایم، پیش رویت
هرلحظه میرم زان نگاه مات و خاموش
.
یادت نمی اید زدوران گذشته
آن روزهای شادی و عیش خوش و نوش
.
یادت نمی آید که می رفتیم باهم
در باغ شاداب جوانی دوش بر دوش
.
می گفتی ام: تا زنده باشم‌‌۰‌‌ کس نیارد
سازد ترا از خاطرم محو و فراموش
.
دیدی فراموشت شدم، اکنون که باشی
همچون سیه مستان بی خود، منگ و مدهوش

مهبانوی آلزایمری در پیش مردش
یک دم نیارد زین سخن ها خم به ابروش


رضا افضلی دوشنبه سوم مهر ماه ۱۳۹۶
 
.

+ نوشته شده در  دوم آذر ۱۳۹۸ساعت 23:23  توسط رضا افضلی  | 


*ترجمه های استاد حسن لاهوتی 
از شعرهای رضاافضلی

*دریچه ای بر آغاز:

حضرت افضلی بزرگوار
از ابراز لطفتان ممنونم. خداوند سرکار را سلامت بدارد.
یادگار من و شما همین کلماتند. ما می رویم و اینها خواهند
ماند. آری سخن است که می ماند.
                                            (حسن لاهوتی)
1/
* آرزوي درخت
زان پيشتر كه بشكنيد شاخة مرا
و برآتشم حلقه زنيد
بايد يقين كنيد
چراغِ ميوه هام 
ذايقه اي را
               روشن نمي كند
و سايه سار ندارم.
مي خواهم
              پرنده اي فراري
در برگ هاي من آشيانه بسازد.
از چوبم گهواره بسازيد
                        نه تابوت!
از من كبريتي بسازيد
كه فتيلة زندگي را روشن مي كند.
ريشه ام را در خاك
                           باقي گذاريد
تا از خانة همسايه
                        سر بر آورم.       
29/1/59 رضا افضلی

The Tree Desires 
By Reza Afzali
Tr. Hassan Lahouti
Before breaking my bough into pieces,            
Before gathering around the fire I make
Make sure
That my glowing bulbs of fruit 
Do not kindle your sense of taste;
 That my leaves 
Do not spread shade over the soil.
My desire: 
A fleeing bird nests among my leaves;
My trunk goes for a cradle, not a coffin.
Make me a matchstick           
 That brightens the wick of a life 
Leave my roots in the soil;
That I may spring up over the neighbor’s house. 

2/
*ماهی
برکه ای شفاف چون صبحی زلال
رقصگاه ماهیان رنگ رنگ
تا به اعماق زلالش آشکار
ذره ذره ریگ ریگ و سنگ سنگ
              *
در میان گلّه های ماهی اش
می درخشد ماهی گلفام من
هر زمان توری به راهش افکنم
می گریزد با شتاب از دام من
            *
تور من سنگین بر آمد بارها
دل به رقص آمد ز شوق و شور خویش
تا کشیدم با امیدش روی خاک
از وزغ لبریز دیدم تور خویش
            ***
یأس می گوید که دندان طمع
برکنم از ماهی و دور افکنم
آرزو گوید که صد بار دگر
تا به چنگش آورم تور افکنم.
18/3/64 رضا افضلی

The Fish
By Reza Afzali
Tr. Hassan Lahouti

There’s a pond, clear as a bright dawn,
With colorful fish dancing all around,
With  pebbles, boulders, tiny particles,
َAll displayed transparently, deep down.

In the pond, several schools of fish reside,
My roseate desire shines brilliantly, inside.
 To catch it, I cast my net, time and again,
Oh! It hastily escapes, and, my attempts are all in vain. 

Several times, my net emerged with a full load, 
And, my heart was beating in its high ecstasy,
When I pull up the net, in my earnest hope, 
Oh! I find it filled with frogs, clinging to the rope. 

“Covet the fish no more, leave them to the pond!”
This is despair’s sympathetic utterance.
I’ll try a hundred times to finally net the fish,
Following hope’s encouraging insistence.
3/
*مسافت
ميانِ خيمه ی مجنون و خيمه ی ليلي
مسافتي ست كه چون طولِ آه كوتاه است
چه رفته است كه عاشق در اين رهِ نزديك
چو باد مي رود امّا، هنوز در راه است
18/1/67 رضا افضلی 
استاد لاهوتی این شعر را ، به دوشکل،  به زبان انگلیسی ترجمه کرد که با درود به روان استاد، هر دو ترجمه را برای استفاده ی زباندانان اهل مقایسه، نقل می کنم:
 
(1)
By Reza Afzali
Tr. Hassan Lahouti
DistanceThere is a distance as short as a sigh,  
Between the two tents, Majnoon’s and Leili’s;
The lover travels swift as the wind,
Alas! He does not reach the end, 
Though too short the road seems.

(2)
Distance
Between the tents of Leili and Majnoon
There is a distance as short as a sigh
Though the lover travels swift as the wind
and the goal is close, he can't reach the end
 
4/
*پنبه درگوش 
به:حسن لاهوتی

درانقلابِ دف ها 
درگوش پنبه كرديم
تا رقصمان نگيرد
در کِشت، ره نرفتیم
تا زير پنجة ما
نو رُسته اي نميرد
ما دشتِ زندگي را 
بی وقفه ره سپرديم
بسیارجوی و چشمه 
در راه اگر شمردیم
لب هاي خشكِ خود را 
عطشان به خانه برديم.
3/12/72 رضا افضلی

By: Reza Afzali*
Tr. Hassan Lahouti
 
Cotton in the Ears
To Hassan Lahouti

In the revolution of drums,
We thrust cotton into our ears,
In order that we would not start to dance;
We did not walk on the cultivated land,
In order that a newly grown seedling would not die,
Under our toes;
We ceaselessly crossed the plain of life,
We counted up many streams and fountains on our way,
We took our dry lips home, unquenched, though. 

5/
*مقصد 
مقصدي ندارد اين قطار

در كنار ريل هاي روز و شب 
انتظار و انتظار
نو شود مسافران
بس كند پياده و سوار
آن كه را نَدَش 
ب

ر

كسي نگشته آشكار 

مقصدي ندارد اين قطار.
31/1/76 رضا افضلی

                            
This train is bound for nowhere 
By:reza Afzali
Tr: Hassan Lahouti
By the rails of day and night,
Waiting, waiting,
The passengers renew, 
Since many debark, many board. 
The one who conducts it,
Is visible to none,
This train is bound for nowhere.  

6/
*سیل زرنگار
خزان آورده سيل زرنگاري
كه مواجش كند طوفانِ هاري
به هر واگن، هزاران برگ دارد
چو بادي مي رسد مثلِ قطاري
17/ 9/77 رضا افضلی   

Gilded Torrent 
By: Reza Afzali
Tr.: Hassan Lahouti 
Autumn has brought a gilded torrent;
Waved by a ferocious storm;
When a wind comes like a train,
It has thousands of leaves in each wagon.  

7/
*ایمان
وقتی به راه خود 
ایمان ندارد آب
در بستر لجن
تن می دهد به خواب
 14/8/79 رضا افضلی
Faith
By:reza Afzali
Tr: Hassan Lahouti
 When water has no faith in its own course, 
It will soon succumb to sleep in a bed of slime.

8/
* زیر خاکستر

از ریش تراشم  
               خاکستر
         می ریزد                                         
 ازدلم
              آتش
 من 
       آتش زیرِ خاکسترم
1/2/83 رضا افضلی
Under the ashes
 By:reza Afzali 
Tr: Hassan Lahouti
 Ashes spill out from my razor, Fire from my heart; 
I am a glowing ember under the ashes
///

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
 

+ نوشته شده در  سی ام آبان ۱۳۹۸ساعت 19:21  توسط رضا افضلی  | 

چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۸/مشهد قدیم از رهگذر مثنوی
کد خبر: ۹۳۱۲۲۷ آبان ۱۳۹۸ - ۰۷:۰۲
درباره دفتری از رضا افضلی، شاعر پیش‌کسوت مشهدی
گروه ادبیات و اندیشه| منظومه «مشهدی‌های قدیمی» دفتر شعری از رضا افضلی است. در این کتاب، شاعر پیش کسوت مشهدی کوشیده است تاریخچه شهری و فرهنگی و اجتماعی و تغییرات ۱۰۰ سال گذشته مشهد را در قالب مثنوی ارائه دهد. به گفته افضلی، او در این منظومه طبق دیده‌ها و شنیده‌ها و پژوهش‌های خود، با یادآوری گذشته‌های دور شهر، به تغییرات و تحولات شهر مشهد اشاره کرده است. در بخش‌هایی از کتاب، شرح چگونگی سفر‌های قدیم و شکل کاروان سرا‌ها و بازار‌ها و ساختمان‌ها آورده شده است. همچنین به مشاغل قدیمی و فراموش شده مانند نعل‌بندی، درشکه سازی، بش زنی، حلبی سازی، هیزم و زغال فروشی، نمدمالی، روغن‌گری، دلاکی، خون گیری، زالوفروشی، سقایی، رمالی، آیینه بینی، دعانویسی و نوع زندگی و آداب و رسوم ازیادرفته مشهدی‌ها پرداخته شده است.
سرگرمی هایی، چون گل بازی، معرکه گیری، مارگیری، حقه بازی و زبان‌های فراساخته زرگری و لاتی و دیگر تفریحات مردم از دیگر موضوعاتی است که سراینده «مشهدی‌های قدیمی» به آن توجه کرده است.
به جز این‌ها می‌توان به فراوان شدن خودرو و پیدا شدن پیشه‌های نو و تبدیل شدن کاروان سرا به گاراژ و ... اشاره کرد.
در این دفتر از هنر و فرهنگ نیز غفلت نشده و محافل هنرمندان مانند انجمن فرخ و کافه داش آقا و سینما‌های خیابان ارگ وصف شده است.
کتاب بخشی نیز برای یادداشت‌ها دارد که در آن واژه‌ها و اصطلاحات و شعر‌ها و آداب و رسوم مردم و بازی‌های کودکان در قدیم توضیح داده شده است و شخصیت‌ها به اختصار معرفی شده اند. بیت‌های زیر، نمونه‌ای از منظومه مدنظر و توصیفی از نقالی در قهوه خانه‌های قدیم است:
به قلبِ قهوه خانه، پیر ِنقّال
به سر دستار دارد، بر کمر شال
فکنده از دو سو، مو‌های بسیار
که باشد نقره افشانی نگونسار
عصا زیرِ بغل، از نَقلِ خود مست
بکوبد ناگهان برهم کفِ دست
چنان تازد به میدانِ سخن گرم
که دل‌ها را کند در چنگِ خود نرم
سخن گوید ز مکرِ خیلِ نامرد
حدیثش نیست، غیر از قصه درد
به آوازی گهی زیر و گهی بم
بگوید قصه سهراب و رستم
سخن گوید ز رفتاری که تقدیر
کند با نوجوان و کودک و پیر
مجسم می‌کند، تیر و کمانی
به دستِ پرتوان پهلوانی
نشان گیرد عصایش را چو زوبین
به نامردان کند صد بار نفرین
پَرانَد گُرز و زوبین را به پندار
توگویی هست خود در جنگِ اشرار
لبش را گاه سازد با زبان‌تر
سخن گوید ز برقِ تیغ و خنجر
چنان هر صحنه را سازد مُجسم
که گویی می‌رسد با رخش، رستم
«مشهدی‌های قدیمی» را انتشارات طنین قلم در حدود ۲۵۰ صفحه به چاپ رسانده است. (موجود در کتابفروشی امام،چهارراه کوی دکترا،مشهد)

لینک کوتاه: https://shahraranews.ir/0002QC

کلیه حقوق این سایت متعلق به شهر آرا بوده و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: ایران سامانه

+ نوشته شده در  سی ام آبان ۱۳۹۸ساعت 2:37  توسط رضا افضلی  | 

این قوطیَک
...
..
در دست دارد انسان، «جام جهان نما» را
جامی که آرزو بود پیران رهنما را
/
دیگر نه پیر، حتی هر کودک و جوانی
آرد به پیش چشمان حال و گذشته هارا
/
این قوطیَک به آنی معجز کند که انسان 
بیند دران پزشک و درمان و هم دوا را
/
 در هر کرانه انسان در شهر و در بیابان 
دارد به دست دایم یاری گره گشا را
/
هرزنده ای که باشد این جام در کنارش
بیند به یک اشاره دیدار آشنا را
/
جمشید جم چوبیند این جام را به پیشش
دیگر به کف نگیرد جام جان نما را 
/
آن که به دست گیرد این جعبه را ، به آنی
دارد تآتر و موزه هم سیرک و سینما را
/
 گرگاه آدمی را،خواب وخوری نباشد
کس نشنود به خانه از هیچکس صدارا
/
رضا افضلی بیست دوم جولای 2016 برابر با اول مرداد ماه 1395
تورنتو کانادا
/
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
 

+ نوشته شده در  بیست و هفتم آبان ۱۳۹۸ساعت 13:26  توسط رضا افضلی  | 

سال ها از در گذشت (فریدون صلاحی عزیز)گذشت

برای شرکت در اندوه بزرگِ همسرو فرزندان وخویشانِ
دوستِ ازدست رفته مان:
فریدون صلاحی
28/8/87     

بیرون نهاده صلاحی،زین دیرِدیرینه پا را
سوزانده چون«شعله»1 سوکش، بیگانه و آشنا را
افتاده مدهوش و بیخود، در دامنِ خاکِ مادر
مرگش زخاطر زدوده، درمان و درد و دوا را
ابرِ زمانه گرفته، اهلِ صفا را نشانه 
هرجا که بیند نجیبی، بارد تگرگِ بلا را)
چون ابرِ آبان بگرید، چَشمانِ فرزند و جُفتش
یارانِ همدل ببارید، چون چشمِ آنان خدا را
او رفته است و زدل ها، یادش نرفته که از خود
برجا نهاده نجابت، مهر و وفا و صفا را
مهمانِ جشنِ ابد را، رو سوی دنیا نباشد     
برده زخاطر وجود و، آب و زمین و هوا را
افتاده از پا صلاحی، چون ساعدی2، روی صحنه
برده ز خاطر چو کاتب، «از پا نیفتاده ها»3 را
بس قصّة ساعدی را، بُرده صلاحی به صحنه
آن صحنه های چو تُندر، توفنده و پر صدا را
بینندة هر نمایش،گوید فِری ! ای فریدون
ای آن که در عصرِ ظلمت، جان دادی آن صحنه ها را
او درگروهِ بِنامش4، گردانده انواعِ بازی
هم تجربت کرده نقشی، در پردة سینما5 را
در «برکۀ»6 شعرِ صافش، لرزد صفای جوانی
در جُنگِ آن روزِ استان7، شعرش بجوید شما را.
 رضا افضلی 28/8/87   
1-«شعله»: تخلّص شعری فریدون صلاحی
2-ساعدی:غلامحسین ساعدی، نمایشنامه نویس مشهور و کاتب نمایشنامة« از پانیفتاده ها»
3-«ازپانیفتاده ها»: یکی از نمایشنامه های پر سرو صدایی که فریدون صلاحی کارگردانی کرده بود
 4-گروه تآتر نیما
فریدون صلاحی با تجربه سرپرستی تروپ هنری شهرزاد این بار در سال ۱۳۴۸ یعنی در همان اوایل تاسیس مرکز آموزش، گروه تئاتر نیما را بنیان گذارد. از دریچه‌ها، روسری قرمز، بلبل سرگشته، حالت چطوره مش رحیم، پاانداز، گلدونه خانم، پاتوق، تفنگ شکاری و از پا نیفتاده‌ها از جمله ۱۶ نمایشی بودند که توسط گروه تئاتر نیما به روی صحنه رفت. یکی از نمایش‌های برجسته این گروه «روسپی بزرگوار» نوشته ژان پل سارتر و ترجمه دکتر بهمن نوائی با کارگردانی فریدون صلاحی بود که در تالار شیر و خورشید به اجرا درآمد. بازیگران این نمایش را رویا صابری، رضا صابری، مصطفی هنرور، رضا کاوسی، منصور قطب، فلاحی و احمد خازنی تشکیل می‌دادند.از دیگر هنرمندان گرو ه تئاتر نیما میتوان از رضا رضاپور.مهدی صباغی. اصغر رمضانزاده.محمد تقی نژاد.مرتضی ناجی.رضا جوان. محمد روزبهی.محمودنیکوکار.احمد رضاقوچانی.محمد صفار.علی اصغر شاه میرزائی.جواد علیزاده.حمید مازار.ارسلان رمضانیان. اصغر توسلی .ابراهیم حاجی زادگان . حسین اکبری . محمد علی بهاردوست.و رضا درباری نام برد. به نقل از (محمد روزبهی)
5-نقشی، درپردة سینما: بازی فریدون صلاحی در فیلم «یاردرخانه» به کارگردانی خسرو سینایی
6-«برکه» نام مجموعة شعر فریدون صلاحی چاپ 1343
7-جُنگِ آن روزِ استان: شعرهای فریدون صلاحی در «شعر امروز خراسان» تالیف آزرم و سرشک، چاپ 1342آمده است
تصویر این بنده:سر مزار «فریدون صلاحی» 
عکس از آقای علیرضا اعلمی
مشهد/خواجه ربیع/ انتهای باغ دوم/ دست چپ/ زیر ایوان غرفه43
 

...................................................................................................................................

+ نوشته شده در  بیست و دوم آبان ۱۳۹۸ساعت 19:45  توسط رضا افضلی  | 

میهمانم لیک

میهمانم لیک، فرصت نیست صاحب خانه را
تا که بنشیند به گپ، یک شام یا صبحانه را

خانه اش کمتر بباید،کار دارد، کارو کار
گر بیاید هم کمی، برمی رسد رایانه را

 ناشنیده نغمه ی شاد قناری در  قفس
می رود اما نهد آذوقه ، آب و دانه را

ذهن ودستش بس که باشد گرم، کی فرصت شود  
تاسخن گاهی بگوید گرم سازد چانه را
.
قوطیک گشته انیس هرکسی در این زمان 
آشنا سازد به یک آن، مردم بیگانه را

این چنین که خلق دنیا باهم و دور از هم اند
کس ندیده قربت و حرمان آزادانه را
.
عاشق و معشوق پیش هم ولی دور از همند
جمله وبگردند و نابینا رخ جانانه را

زیر بار زندگی هر شانه ای خم گشته است
کس ندارد شوق سرهشتن به روی شانه را
.
قوطیک در دست ها گیج است و خلقی با کلیک
برپیامک ها دهد پیغام بی صبرانه را

رهنمای هرکسی در قرن نو (پیر وب) است
خلق می پرسد از او  تاریخ و هم افسانه را
.
گرچه شمع موم زان عهد دیرین بوده است
گر شود روشن، گریزاند زخود پروانه را

رضا افضلی
جمعه اول نوامبر سال  ۲۰۱۹ برابر با دهم ابان ماه ۱۳۹۸
تورنتو کانادا
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی

.

+ نوشته شده در  شانزدهم آبان ۱۳۹۸ساعت 7:22  توسط رضا افضلی  | 

به هموطنان عزیز ایرانی مهاجر
هالووین*

..
بس که ازتکرار زیبایی به مغرب خسته اند
صورتک های خشن بر دست و صورت بسته اند
/
اهل مغرب را تنوع، ترسناک است و شگفت
گاه با رویای پر وحشت زبستر جسته اند
/
تا که خوش باشند در جشنی، به رنگ و با گریم
کرده عضوی زخمدار و آن دگربشکسته اند
/
صورتک بر چهره ها، با رختِ های هالووین
طبق سنت چیز هایی هم به آن ها بسته اند
/
عقربی چسبانده مردی شادمان زیر یقه
همرهانش همچو او با زلف دسته دسته اند
/
جشن غربی هاست، اما شرقیان بهر طرب
چون کریسمس ها، به جشن هالووین پیوسته اند
/
رسم ها ی مشترک باشد به دنیا بی شمار
فی المثل «قاشق زنی»« نوجامگی» زان دسته اند

درشب اعیاد مغرب، بی خودان مشرقی
گه زجا برخاسته رقصان و گه بنشسته اند
/
عاشقان شعر مولانا، به رقصی چون سماع
هرکجا باشند، بر ساز ودفی وابسته اند
/
عاشقان شعر خیام و سرود باربد
مثل حافظ جمله اززهد و ریا بگسسته ان
/
خلق ایرانی به نوروز و به یلدا ،مهرگان
هرکجا باشند، ازآلام هستی رسته اند
/
یک شنبه 9/8/95رضا افضلی
*هالووین یک جشن مسیحی غربی و بیشتر سنتی می‌باشد که مراسم آن سه شبانه روز ادامه دارد و در شب ۳۱ اکتبر (دهم آبان) برگزار می‌شود. بسیاری از افراد در این شب با چهره‌های نقاشی شده، لباس‌های عجیب و غریب و غیرمرسوم می‌پوشند و کودکان برای قاشق زنی برای جمع‌آوری نبات و آجیل به در خانه دیگران می‌روند. جشن هالووین بیشتر در کشورهای انگلستان، ایرلند، اسکاتلند، آمریکا، کانادا، فنلاند، سوئد و آلمان مرسوم است. این جشن را مهاجران ایرلندی و اسکاتلندی در سده نوزدهم با خود به قاره آمریکا آوردند.
یکی از نمادهای هالووین یک کدوتنبل (یا به لاتین kurbis) است که درون آن را خالی کرده و برای آن چشم و ابرو و دهان به صورتی ترسناک درمی‌آورند و با روشن کردن شمع در درون کدوتنبل به آن جلوه‌ای ترسناک می‌دهند.
فعالیت‌های هالووین شامل است: حضور در صحنه‌های جشن در خیابانها و مراکز شهر با لباس رنگارنگ و عجب و غرب و چهره‌های ترسناک و نقاشی شده، تزئین، کنده کاری کدو تنبل و روشن کردن شمعی درونش همچو فانوس، آتش بازی، روشن کردن چراغهای کوچک همچو ریسه و سیب بازی «در یک تشت پر از آب چند سیب می‌ریزند و بچه‌ها با دهان باید سیبهای شناور در آب را بیرون بکشند» و بازی‌های فالگیری و غیب گویی و پیش گویی کردن، شوخی و جوک تعریف کردن، بازدید از جاهای خالی از سکنه وترسناک، گفتن داستانهای ترسناک و تماشای فیلم‌های وحشتناک.
در بسیاری از نقاط جهان، مراسم دینی مسیحی اجرا می‌شود، از جمله حضور در مراسم کلیسائی و دعا خوانی با روشن کردن شمع بر سر قبر مردگان، گر چه در جای دیگر بصورت یک جشن سکولار است و جانبه تجاری دارد. برخی از مسیحیان در طول تاریخ در این روزها خوردن گوشت در شب امتناع می‌ورزند، یک سنت در خوردن غذاهای خاص در این روز که به شب زنده داری می‌پردازند، خوردن سیب و سیب زمینی و پن کیک یا کیک روح می‌باشد./از ویکی پدیا
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین وبلاگم

+ نوشته شده در  دهم آبان ۱۳۹۸ساعت 2:1  توسط رضا افضلی  |