بیستمین جلسه دوره مان را در سه شنبه 91/5/20 برگزار کردیم . پس از آنکه من ده غزل از صائب خواندم , دوستان به شعر پرداختند .
1- آقای افضلی : چارپاره ای با عنوان "غار از صعود "
با قله نهان شده در خیمه های مه کوهی کنار بیشه سبز ایستاده است
2- آقای خیبری , غزل :
اکنون اگر چه پنجره ها بازند اما محاط نرده و سربازند
3- آقای یاوری , شعری طنزآمیز
4- خانم جلالی , غزلی از پدر خود :
دیگر نه تو آن دلبر و دل نیز نه آن دل تو از ستم افتادی و از آه و فغان دل
5- آقای سالک , چند بیت از یک غزل :
تنها تر از منی و دلت با دل من است کتمان مکن , بگو که دلت مایل من است
6- آقای سنجری , یک شعر نو و غزلی که به من لطف کرده :
علتش را کسی نمی داند , با گل روسری سخن گفتن
با تمام وسایل خانه , به زبان دری سخن گفتن
7- و با این غزل من , جلسه به پایان رسید :
ای شب بی روزن تاریک , ماه من کجاست ؟
مانده ام تنها , رفیق نیمه راه من کجاست ؟
دست بر دیوار سایم از هجوم تیرگی
آنکه روشن بود از او شام سیاه من کجاست ؟
قهقه کبک دری , باشد زیاد از سر مرا
ای عزیزان ! خنده های گاه گاه من کجاست ؟
قاصدی خواهم سبک پرواز تر از برق و باد
ناله ها بغض گلو گیرند , آه من کجاست ؟
خواستم بر خود نظر اندازم و ممکن نشد
نیست گر محو خیال او , نگاه من کجاست ؟
چون پیاده , پیشمرگم عرصه شطرنج را
ای سواران , خانه تان آباد ! شاه من کجاست ؟
چون غریبان , گر به شهر او نهم روزی قدم
ناشناسم , از که پرسم خانه خواه من کجاست ؟
سرد شد در دوستی , پشتم به هر کس گرم بود
بی پناه افتاده ام , پشت و پناه من کجاست ؟
تا به کی سر بر سر زانو نهم در کنج غم ؟
آنکه می شد شانه او تکیه گاه من کجاست ؟
91/4/29
سلام برادر مهربانم
حرف دل ها با زبان شعر چه زیباست ٬از مصرع اول که می خوانم در آخرین مصرع دعا گویتان می شوم .
مثل همیشه بر دل نشست .
خواستم بر خود نظر اندازم و ممکن نشد
نیست گر محو خیال او , نگاه من کجاست ؟
ممنون برادر ٬ممنون
سلام و صدسلام خواهرگرامی ام طهورا! ازلطفتان سپاسگزارم
سلامت باشید!
سلام بانو جان
آنکه می شد شانه ی او تکیه گاه من کجاست...؟
غیر از صعود
رضا افضلی
با قلّة نهان شده در خیمه های مِه
کوهی کنارِ بیشة سبز ایستاده است
مردی ز رنجِ خستگیِ راههای سخت
نزدیکِِ قلّه پشت به یک صخره داده است
تا آمدم به دامنة سبزِکودکی
در موج موجِِ سبزه و گلها رها شدم
از چشمة زلال، ننوشیده جرعه یی
بازی کنان روانه سوی صخره ها شدم
گم شد پدر، میانة پسکوچه های مِه
دیگر به غیرِ خاطره از او نشان نماند
دیگر به پیشِ چشم، به جز پنبه های ابر
بر پشتْ بامِ گنبدیِ آسمان نماند
از پلّکانِِ کوه، فراز آمدم به رنج
جان برده از کمندِ سیه فامِ مارها
با پایِ چاک چاک، ز خرسنگ های تیز
با دستِ پرخراش، ز پیکانِ خارها
بعد از گذار، زآن همه وحشت، نیافتم
در اوج هم ز گمشدة خود نشانه ای
این جا پر از عفونتِ منفورِ لاشه هاست
هر گوشه کرکسی که رَوَد سوی لانه ای
دل را هوای دامنه، از سر نمی رود
این جا نشان ز چشمه و آب و گیاه نیست
خواهم که بازگردم، آن جا که چشمه بود
اما به جز صعود بر این قلّه راه نیست
غیر از صعود/ سروده رضا افضلی( 5/10/66 )به نقل از کتاب پاژ/شماره5/تابستان1371
پایینِ کوه، کودکِ من بانگ می زند
از راه دور، دستِ اشارت جوابِ من
ابری سپید در وسطِ خیمه ای بلند
گویی فکنده بسترِ برفینِ خواب من.
5/10/66
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/
سلامم را سپرده ام به نسیمی که از ترقس می آید (کوهی در صنوبر) ودر دامنه های کوه پیاز عطر گلهای وحشی به آن افزوده شده است تا برساند به تو بزرگ مرد دشت آبستن تا بشنوی دلتنگیهایم را.
بیا تا با تو گویم رازهایم دل پر درد دارم با وفایم
خلیلی
خلیلی گرامی! سپاسگزارم
سلام استاد
فوق العاده زیبا بود
خیلی خیلی ممنونم
پاینده باشید
یاحق
همشهری گرامی ، اسکندری! سپاسگزارم