افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

سومین جلسه سه شنبه شب 91


جلسه دیشب ما تقریبا خلوت بود و نیم ساعتی به خاطر جمع شدن عده بیشتر , صبر کردم . پس از حافظ خوانی من , نوبت به دوستان رسید .

1-      آقای افضلی , غزلی با حال و هوایی خاص :

            ما که هستیم ؟ مردمی هشیار             اهل ایران جاودان بیدار

            نیک پندار و نیک پی گفتار              نیک هنجار و مینوی کردار

2-      آقای خیبری : چند رباعی

3-      آقای ناصری : شعری طنز با ردیف " این هم یک دروغ "

4-      خانم سمرجلالی : غزلی از محمد علی بهمنی

5-      خانم موسوی زاده : دو شعر برای کودکان ( نه برای ما !) ایشان در زمینه شعر کودک خوب کار می کنند .

6-      خانم تتاردار : یک قطعه ادبی

7-      آقای جبروتی , غزل :

ای خوش آن خوابی که زجر صبح بیداری ندارد     ای خوش آن مستی که در پی رنج هشیاری ندارد

8-      آقای گرامی , غزل :

نیاز  و ناز مبارک ! سلام حضرت ناز !             شدم خراب ز عشقت , مرا دوباره بساز

9-      و با غزلی که من برای دوستان خواندم , جلسه به پایان رسید :

 

گذشت زمان را به خاطر ندارم

که عشقت نگه داشته در بهارم

چه زین بیشتر , می توان خواست دیگر

مرا دوست داری , ترا دوست دارم

چو ابرم که بی گریه صافش نبینی

فسونی بدم , تا که من هم ببارم

ز چشم تو بینند خوب و بدم را

که من جای پای تو , پا می گذارم

نهال امیدم کشیده ست قامت

چرا سجده شکر , هر دم نکارم ؟

ز بازار , دست تهی بازگشتم

که چیزی ندیدم که آید به کارم

بپیما به من , چند جام از نگاهت

وگرنه , به یک بوسه بشکن خمارم !

دل آزرده از من مشو , گر هنوزت

همان یار دیرین خود می شمارم

به خلق خدا , اعتمادم نباشد

ترا من به دست خدا می سپارم

الا رهروان عدم , وقتتان خوش !

بجز عشق , با خود چه باید بیارم ؟...

24/1/91

یاد مدهوشی ( گزارش دومین جلسه سه شنبه شب 91)


91/1/24

"چند روز " این مثنوی تاخیر شد ! باز بدبختانه جلسه ما یکی از یاران قدیمی خود را از دست داد : دکتر محمد حبیب اللهی , استاد زبانشناس , نبیره حاج میرزا حبیب خراسانی , با آنکه به سبب بیماری مرتب در جلسات ما شرکت نمی کرد , ولی وجودش بسیار مغتنم بود و خیلی خوب شعر می سرود . در شبانگاه 17 فروردین به سکته قلبی درگذشت . خدایش بیامرزاد !

پس از آنکه فاتحه ای برای آن عزیز خواندیم , من به قرائت ده غزل از حافظ مشغول شدم . آن گاه دوستان به شعرخوانی پرداختند .

1-      آقای افضلی که مدتی در تهران بوده اند , پس از دیدار از قطعه هنرمندان در بهشت زهرا شعری ساخته بودند :

بر سر تربت صد سال هنر آمده ام           با غم ریخته از دیده تر آمده ام

2-      آقای آرمین : دوبیتی که به خاطر فرارسیدن نوروز ساخته و با " همراه " برای دوستان فرستاده بودند :

ای حریر نفس باد صبا پیرهنت                  وی به گلزار طرب , لاله و گل در سخنت

خرم و شاد بمانی چو بهاران و مدام       گل لبخند بریزد همه جا از دهنت

3-      آقای خیبری : شعر کوتاهی در مورد سیزده به در

4-      آقای عبداللهیان – که پسرخاله استاد دکتر شفیعی کدکنی هستند و به تازگی از تهران آمده بودند – از قول دکتر تعریف کردند که دختری به ایشان مراجعه کرده تا استاد راهنمایی او را در نگارش پایان نامه اش بپذیرند و هنگام رفتن , شعری به دست دکتر داده است . به خاطر استاد نمانده بوده که شعر را چه کرده اند , ولی پنج بیت از آن را از حافظه برای آقای عبداللهیان خوانده بودند و ایشان هم از بر خواندند ( در همین جا دعا می کنم که خدا این حافظه حیرت انگیز را سالهای سال برای استاد نگه دارد !)

در شهر ما این نیست رسم و راه دلداری        

باید بدانم تا کجاها دوستم داری

بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق         

یا نوشدارو باش , یا زخمی بزن کاری

من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد      

خو کرده با آداب و تشریفات درباری

هرکس نگاهت کرد , چشمش را درآوردم      

شد قصه آقا محمد خان قاجاری

شعر از سرم چون چادرم هرگز نخواهد رفت     

باید برای چادرم حرمت نگه داری

5-      خانم ریگی نژاد , غزل :

دیروز , روز آخر اردیبهشت بود                  دیروز گام آخر این سرنوشت بود

و به خواهش من غزلی دیگر هم خواندند :

انگار یک نفر به دلم چنگ می زند             شب می رسد و بخت مرا رنگ می زند

6-      خانم سلطانی فر , غزل :

در ابتدای پریدن , دو بال را چیدند             و بعد بر من بی بال خسته خندیدند

7-      خانم نسرین خواجه : چند شعر کوتاه

8-      دوشیزه غزاله قلوانی : غزلی از حامد عسکری

9-      خانم سمر جلالی : شعری از پدرشان خواندند که در رثای پدر خود سروده بودند :

به انتظار چه مانی , پدر نمی آید                 عبث نشسته ای این جا , دگر نمی آید

10-  خانم تتاردار : قطعه ای ادبی

11-   آقای گرامی : غزل

ای که تب در همه ابیات غزل می ریزی          بر لبم بوسه بزن تا که نگویم چیزی

12-  آقای سعید سلطانی فر : غزلی از شادروان عماد خراسانی

13-  آقای ناصری : شعری از استاد جاودان یاد ملک الشعرای بهار

14-  آقای نجف زاده ازغندی , غزل :

مشت من وا می شود , مست از دهانم ریخته        آسمان ابلیس را در استکانم ریخته

15-  آقای باقرزاده : شعری که مرحوم محمد حبیب اللهی برای ایشان ساخته بود و جواب خودشان

16-   در پایان , من غزل ضمیمه را خواندم و پس از آن هم غزلی به لهجه تربتی .

چو یادهای فروخفته در فراموشی

زنغمه خوانی من , مانده است خاموشی

گذشت از من و یادش نمی رود از دل

به داد من برس ای نعمت فراموشی !

چو رفت صبح جوانی که بازگشتش نیست

چه سود می دهدم همچو شب سیه پوشی ؟

نشد که غفلت من رو نهد به هشیاری

به خواب مرگ فتادم ز خواب خرگوشی

ز من مپرس کیم , گر وصال دست دهد ؟

خراب نشاه آن چشم , بی قدح نوشی

ز بیم غیر , نهان ماند زیر لب رازم

مگر اجازه دهد گویمش به سر گوشی

شب فراق , نماند تهی بر و دوشم

اگر که سر نکشد یادش از هم آغوشی

نگاه دوست , که با هوش دشمنی دارد

کشد ز جام نخستین , مرا به مدهوشی

اگر که سرو , روان هم شود , چگونه رسد

به سرو ناز منش , ادعای همدوشی ؟

91/1/9



 

خنده مثل صبحدم


سازکن سخن ، که دم نمی زنم

بــزم ِچیـــده را به هم نمی زنم

 

جزبه یـــــاد تو نفس نمی کشم

می کُشی مــــرا و دم نمی زنم

 

گرنه کمترم ز سایه ات ، چرا

پـــا به پــــای تو قدم نمی زنم؟

 

دارم ازلب تــــو بوسه ها طمع

گرچه دم ز بیش و کم نمی زنم

 

بوسه ای که رنگی ازهوس دَروست

بــــر لب تــو ای صنم نمی زنم

 

شعرهای من،تمام وصفِ توست

جـــز به عشق تـــو قلم نمی زنم

 

خـودفریبی ام چه سود می دهد؟

رنگِ خــوشدلی به غم نمی زنم

 

گـــــرقضا به دست من دهد قلم

سرنـــــوشتِ بد ، رقم نمی زنم

 

گرچه شب تمام شد ، ولی ز بیم

خنـــده مثـــل ِصبحـدم نمی زنم

   

   *******

ساز ِچرخ اگرخوش است،پا بکوب

مـن ، رفیق! دست هم نمی زنم

 

         1390/6/31

جهانگرد , مانند آفتاب ...


از بس هــوا ز بختِ بدم سرد می شود

در نوبهار، سبزه ی من زرد می شود

مانَد اگــــرکه دشمنـــــی ِآسمان به جا

دست و دلم ز کارجهان سرد می شود

خاکِ وجـــودِ ما چو نیاید به هیچ کار

همــــراهِ باد می رود و گرد می شود

گردردِ عشق از سر ما ســایه کم کند

بسیـــــاردردمند که بی درد می شود

راهش نمی دهند ،به هردرکه روکند

بیچاره ای که ازدر دل طرد می شود

بی یار ِخود مباش که درنردِ روزگار

قتلش سزاست،مهره اگرفرد می شود

مردِ جـــوان زیاد نشسته به جای ِپیر

تا از میـانشان که جوانمرد می شود؟

تغییـــر ِحــــال می دهم ازیادِ هجریار

برگ از نهیبِ بادِ خزان زرد می شود

شعری که سوزعشق درآن جان دمیده است

ماننـــــدِ آفتـــــاب ، جهانگرد می شود

 

   1386/4/18

اولین جلسه سه شنبه شب سال 91


نخستین جلسه سه شنبه ما در سال نو – که به نسبت خلوت تر هم بود – در ساعت 5 آغاز شد . جالب آنکه خانمها زودتر از آقایان آمده بودند . هنگامی که من خواندن ده غزل حافظ را به پایان رساندم , شعرخوانی دوستان شروع شد .

1-      خانم تتاردار : یک قطعه نثر زیبا

2-      آقای تقی خاوری : یک شعر نو , با این سرآغاز :

شکوفه ریخت فروردین , میان کاسه اسفند

3-      آقای ناصری : یک شعر طنز در مورد گرانی

4-      خانم خواجه : چند قطعه کوتاه ادبی ( دلنوشته ؟)

5-      خانم اربابی : دو قطعه دوبیتی و سپس غزلی با این مطلع :

بگذار برقصد دل , تا بشکند این هنجار       قد می کشم اما نه , می ترسم از این دیوار

6-      خانم سمرجلالی : شعری از سیاوش کسرایی

7-      آقای عرفانیان , غزل :

می آید از دشت سحر , عطر بهاران          در کوچه می پیچد صدای پای باران

8-      آقای یاوری : شعری طنز در خصوص سیزده به در

9-      آقای باقرزاده : شعری که چند سال پیش در سفر ژاپن سروده بودند .

10-   در آخر من دو غزل خواندم که دومی اش را اول می نویسم ! آن دیگری بماند برای هفته بعد . چون استاد حسین سمندری , دوتار نواز خوب خطه باخرز درگذشته بود , دوستان خواستند تا من شعر تربتی خود را هم خطاب به او – سروده شده در سال 70 – بخوانم . آغاز ان چنین است :

استا حسین ! دست ودلم سرده حکم یخ        دو تارتر بیار و به جونم الو بزن

جلسه مان با قطعاتی که آقای جمالی و بعد آقای کهیازی با تار نواختند , پایان گرفت و این بود غزلی که به سمع دوستان رساندم :

 

جانم از رنج فراقت به فغان افتاده

آه از این درد , که دیری ست به جان افتاده !

دل من غرقه خون است , چه گویم زین بیش ؟

تیر عشقی که فکندی , به نشان افتاده

دیده از وعده دیدار , ندارد آرام

کار من باز به چشم نگران افتاده

سخن از عشق تو با غیر نگفتم , اما

بر زبان همه این راز نهان افتاده

من نگویم که که دل از راه طلب , پای کشید

این قدر هست که از تاب و توان افتاده

به چه ماند رخ زیبای  تو در چشم ترم؟

عکس ماه است که در آب روان افتاده

نیست از شورش بلبل به بهاران کمتر

عشق ما گرچه به ایام خزان افتاده

رفته ام از خود و امید به برگشتم نیست

همچو موجی که ز دریا به کران افتاده

دلم از دین چه ثمر دید , که بیند از کفر ؟

از یقین جسته و در دام گمان افتاده

91/1/13

شعر تربتی استاد را با صدای خودشان از اینجا بشنوید .