بی‌تابِ تب شدی، تب و تاب آفریده شد

خوب است برویم سراغ دوازدهمین شعر کتاب «غزل‌های عزیزم». شعرها در کتاب به ترتیب تاریخ مرتب شده بودند. کارهای جدید در ابتدا و کارهای قدیمی در انتهای کتاب قرار داشتند. من در انتشار شعرها در این‌جا ترتیب تاریخی را رعایت می‌کنم. این غزل را در پاییز ۱۳۸۷ گفته بودم. پنج بیت بیشتر نبود اما در بازبینی نهایی پیش از چاپ، تصمیم گرفتم یک بیت دیگرش را هم حذف کنم. تا چه قبول افتد و که در نظر آید.

بی‌تابِ تب شدی، تب و تاب آفریده شد
غرقِ عرق شدی و گلاب آفریده شد
 
آتش گرفته بود گُلِ گونه‌های تو
اشکت بر آن چکید و شراب آفریده شد

هفت آسمان ستاره شمردم، نیامدی
در شب گریختی و شهاب آفریده شد

بیدار بود شوق تماشای چشم تو
پلکی به هم فشردی و... خواب آفریده شد

#بهمن_صباغ_زاده
#غزل_های_عزیزم

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

بهمن صباغ زاده

یادداشتی در مورد جلسه‌ی بهشتیِ انجمن قطب به تاریخ ۱۴۰۰/۰۲/۱۸

وقتی ساعت چهارِ عصر، صدای رعد خوابم را پاره کرد، فکرش را هم نمی‌کردم بشود جلسه را در فضای باز رباط تهمینه برگزار کرد. بعد از آن هم یک باران رگباری و کوتاه شروع شد. تربتی‌ها به این باران‌های بی‌دوام بهاری «پَـْیَه» می‌گویند. ساعت پنج که به رباط تهیمنه رسیدم هوا واقعا بهشتی بود. آفتابِ بعد از باران، همراه بوی گل و نم خاک در فضای تاریخی رباط معجزه کرده بود. جلسه‌ی امروز از آن جلسه‌های خاطره‌انگیز بود.

شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۱۸ تربت حیدریه اقامتگاه بومگردی تهمینه

#یادداشت_ها
#بهمن_صباغ_زاده
#انجمن_قطب
#اقامتگاه_بومگردی_تهمینه

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

اقامتگاه بومگردی تهمینه

 

غزل صباغ زاده

 

اقامتگاه بومگردی تهمینه

 

 

 

 

 

شده باز ابر باران‌زای تو امشب وبال من

  

خوب، وقت آن رسیده که باز نگاهی بیندازیم به کتاب «غزل‌های عزیزم». پیش از این ده غزل از این مجموعه را به اشتراک گذاشته بودم و حالا می‌رویم سراغ یازدهمین کار که مربوط به شهریور ۱۳۸۷ است. تا چه قبول افتد و که در نظر آید.

شده باز ابر باران‌زای تو امشب وبال من
و باران می‌چکد بر شیروانیِ خیال من

گرفته رنگِ چشمانِ تو حالِ آسمانم را
هوای شرجی شب‌های گیلان است حال من

شبیخون لبِ سرخ تو راه خواب را بسته
چه ظلمی کرده لب‌های تو بر چشمان لال من

نترس از اشک! با جرأت تکان ده شانه‌هایت
تمام غصه‌ها جا می‌شود در دستمال من

بیا دار و ندارم را بگیر و دل به من بسپار
تمام شعرهایم مال تو اما تو مال من

#بهمن_صباغ_زاده
#غزل_های_عزیزم

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌ها:
مصرع دوم بیت سوم در ابتدا به صورت «چه ظلمی می‌کند لب‌هات بر چشمان لال من»  بود. شکل محاوره‌ای کلمه‌ی «لب‌هات» به دلم نمی‌چسبید و بارها و بارها این مصرع را عوض کردم تا به صورت فعلی درآمد.
این عکس مربوط به اول اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰ و مراسم بزرگداشت سعدی در کتابخانه‌ی بهشتی تربت حیدریه است. عکس را دوست شاعرم میثم تاتاری  گرفته است.

بهمن صباغ زاده

کارگاه شعر

به نظر من انجمن‌های ادبی بهترین جا برای رشد شعر است اما یکی از مشکلات همیشگی انجمن‌های ادبی کمبود زمان است. گاهی برای درک بهتر شاعر از نقدِ منتقد، لازم است کمی به مبانی شعر برگردیم و این اتفاق در انجمن ادبی نمی‌افتد زیرا صحبت‌های مقدماتی زمان‌گیر است و برای شاعران حرفه‌ای کسل‌کننده.
این نقص به راحتی در کارگاه‌های شعر جبران می‌شود تا شاعران به سطحی برسند که حضور در انجمن‌های ادبی برای‌شان دلپذیر شود. به راحتی نقدها را درک کنند و اصطلاحات فنی ادبیات را متوجه شوند.
با دوستانم در انجمن شعر و ادب دانشگاه دولتی تربت حیدریه می‌خواهیم یک دوره کارگاه شعر داشته باشیم. این‌روزها امکان دیدار چهره به چهره میسر نیست و ناچاریم کارگاه را در فضای مجازی پیش ببریم. بستر اینستاگرام برای این‌کار در نظر گرفته شده تا همه‌ی دوستان به راحتی بتوانند در کارگاه شعر شرکت کنند.

https://www.instagram.com/cafe_ketab_t.h

#کارگاه_شعر
#بهمن_صباغ_زاده
#انجمن_قطب

 

کارگاه شعر بهمن صباغ زاده

 

کارگاه شعر بهمن صباغ زاده

 

کارگاه شعر بهمن صباغ زاده

 

کارگاه شعر بهمن صباغ زاده

 

کارگاه شعر بهمن صباغ زاده

 

کارگاه شعر بهمن صباغ زاده

 

https://t.me/bahman_sabaghzade

بر دشت خشک دفتر من جویبار باش

و در ادامه آخرین کارم را خواهید خواند که شنبه در جلسه‌ی انجمن شعر و ادب قطب در جمع شاعران همشهری‌ام خواندم. این شعر را اسفندماه ۱۳۹۹ روی کاغذ آوردم اما یکی دو مصرعش را عوض کردم تا به صورتی در آمد که می‌بینید. تا چه قبول افتد و که در نظر آید.

بر دشت خشک دفتر من جویبار باش
بر شانه‌ات شکوفه بریز و بهار باش

گرم است خانه، پیرهن آبی‌ات کجاست؟
بنشین کنار دستم و دریاکنار باش

دل را به آسمان بسپار و پرنده شو
خود را رها کن از همه جا آبشار باش


امشب عجیب حال غزل دست داده است
ای چشم خسته با غزل تازه یار باش

خودکار جان! برقص که میدان برای توست
مانند شعر در دل من بی‌قرار باش

آخر چگونه می‌شود از شعر بگذرم؟
آه ای شکوه جاری من! بی‌گدار باش

#بهمن_صباغ_زاده

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت:
عکس را از قاب دوربین شاعر همشهری خانم سیده مهناز مهدوی می‌بینید به تاریخ ۱۴۰۰/۰۱/۲۱ در باغملی تربت حیدریه
مجری جلسه خانم زهرا کرمانی که در عکس دیده می‌شوند از دیگر شاعران خوب تربت حیدریه هستند.

بهمن صباغ زاده

شده باز ابر باران‌زای تو امشب وبال من

خوب، وقت آن رسیده که باز نگاهی بیندازیم به کتاب «غزل‌های عزیزم». پیش از این ده غزل از این مجموعه را به اشتراک گذاشته بودم و حالا می‌رویم سراغ یازدهمین کار که مربوط به شهریور ۱۳۸۷ است. تا چه قبول افتد و که در نظر آید.

شده باز ابر باران‌زای تو امشب وبال من
و باران می‌چکد بر شیروانیِ خیال من

گرفته رنگِ چشمانِ تو حالِ آسمانم را
هوای شرجی شب‌های گیلان است حال من

شبیخون لبِ سرخ تو راه خواب را بسته
چه ظلمی کرده لب‌های تو بر چشمان لال من

نترس از اشک! با جرأت تکان ده شانه‌هایت
تمام غصه‌ها جا می‌شود در دستمال من

بیا دار و ندارم را بگیر و دل به من بسپار
تمام شعرهایم مال تو اما تو مال من

#بهمن_صباغ_زاده
#غزل_های_عزیزم

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌ها:
مصرع دوم بیت سوم در ابتدا به صورت «چه ظلمی می‌کند لب‌هات بر چشمان لال من»  بود. شکل محاوره‌ای کلمه‌ی «لب‌هات» به دلم نمی‌چسبید و بارها و بارها این مصرع را عوض کردم تا به صورت فعلی درآمد.
این عکس مربوط به اول اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰ و مراسم بزرگداشت سعدی در کتابخانه‌ی بهشتی تربت حیدریه است. عکس را دوست شاعرم میثم تاتاری  گرفته است.

بهمن صباغ زاده کتابخانه شهید بهشتی

درگیر چشم‌های تو بودم زمان گذشت

و باز یکی از کارهای جدیدم

درگیر چشم‌های تو بودم زمان گذشت
با جادوی تو می‌شود از این جهان گذشت

با لاک‌های رنگی تو می‌شود گرفت-
دست تو را و از پل رنگین‌کمان گذشت

جادوی عشق مرز خیال است و خاطره
باور نمی‌کنم که چه مابین‌مان گذشت

دستم نمی‌رسد به تو ای ماه مهربان
اما خیالم از سر هفت آسمان گذشت


دزدیده در تو خیره شدن شر شده ولی
از خیر چشم‌هات مگر می‌توان گذشت؟

#بهمن_صباغ_زاده
https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت:
عکس را از قاب دوربین شاعر همشهری آقای میثم تاتاری می‌بینید. این عکس در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۱۶ در جلسه‌ی انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه گرفته شده است در کتابخانه‌ی شهید بهشتی.

بهمن صباغ زاده کتابخانه شهید بهشتی

اردیبهشت

نفس باد صبا مُشک‌فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

اردیبهشت به خونه‌ی ما هم سرک کشیده. کُنده‌ی پیر توی باغچه جوونه زده و جوجه‌موسیٰ‌کوتقی‌ها از  تخم دراومدن. بله، عالَم پیر جوون شده.
بهمن صباغ زاده ۱۴۰۰/۰۲/۰۷ تربت حیدریه

#یادداشت_ها
#بهمن_صباغ_زاده

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌ها:
بیت آغازین از حافظ است.
خراسانی‌ها به یاکریم می‌گویند «موسیٰ‌کوتِقی» (musâkuteqi). وقتی این پرنده آواز می‌خواند صدایی از او برمی‌آید شبیه به آن‌که بگوید «موسیٰ! کو تقی؟» در باورهای عامیانه آمده است که سه برادر بودند به نام‌های کریم و موسی و تقی که بازی‌کنان از خانه دور شدند. تقی گم شد. کریم که بزرگتر بود آرزو کرد که کاش پرنده می‌شد، پرواز می‌کرد و دنبال تقی می‌گشت. آرزوی او برآورده شد اما او هنوز برادرش را نیافته است و دنبال او می‌گردد. کو به کو و خانه به خانه می‌رود و می‌گوید: «موسیٰ! کو تقی؟»

 

موسی کو تقی

 

حدیثه سادات مهدوی

امروز (شنبه ۱۳۹۹/۰۱/۰۷) حدیثه‌سادات مهدوی نوجوانِ دوست‌داشتنیِ انجمن شعر و ادب قطب همراه خودش تعدادی کارت دعوت آورده بود. او این کارت‌ها را طراحی کرده بود تا رهگذران و کسانی را که از دور به جمع شاعران نگاه می‌کنند به جلسه دعوت کند.

#نوروزگاه
#انجمن_قطب
#حدیثه_سادات_مهدوی

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت:
بعضی حرکت‌های خودجوش مثل طراحی این کارت‌ها واقعا حال آدم را خوب می‌کند. سرجوشِ مهربانی است، همین‌طوری یک‌دفعه و بی فکرِ پیش بیرون می‌زند.

 

حدیثه سادات مهدوی

 

حدیثه سادات مهدوی

 

بهمن صباغ زاده سیده مهناز مهدوی پروین جهانشیری حدیثه سادات مهدوی

نقاشی غزل کوچولو

دیشب دخترم غزل کوچولو با دوستش سوگل تو «پاتوق کودکان» نوروزگاه نقاشی کشیدن. من گرفتار بودم و فرصت نکردم نقاشی‌شون رو نگاه کنم. خوشبختانه بچه‌ها نقاشی‌ها رو با خودشون آوردن خونه و سر فرصت غزل نقاشی‌ش رو به من نشون داد.

+ بابا! ببین چی کشیدم.
- آفرین! چه چاقه!
+ عروسه. لباسش پُفه.
- چه جالب!
+ ولی خجالتیه خیلی.
- چرا؟
+ خجالت کشیده بده به داماد گُلشو؛ پشتش گرفته.
- آها این پشتشه.
+ اگه جلو بگیره که همه می‌بینن. بچه‌جان!

بهمن صباغ زاده ۱۴۰۰/۰۱/۰۷

پی‌نوشت:
با دیدن نقاشی غزل و شنیدن حرفاش یاد فصل اول کتاب شازده کوچولو افتادم: «بزرگ‌ترها اگر به خودشان باشد هیچ‌وقت نمی‌توانند از چیزی سر درآرند. برای بچه‌ها هم خسته کننده است که همین جور مدام هر چیزی را به آن‌ها توضیح بدهند./ شازده کوچولو؛ آنتوان دو سنت‌اگزوپری؛ ترجمه‌ی احمد شاملو»

#نوروزگاه
#غزل_صباغ_زاده
#شازده_کوچولو

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

غزل صباغ زاده

 

 

 

 

 

 

 

سوم نوروز ۱۴۰۰ با دوستان در بوستان

سوم نوروز ۱۴۰۰ با دوستان در بوستان
بر مزار حضرت فردوسی، شجریان، اخوان و دیگر شعرای شهیر خراسان

#بهمن_صباغ_زاده
#رضا_نجاتیان
#اسد_اسدی
#فردوسی
#مشهد

https://t.me/bahman_sabaghzade

بهمن صباغ زاده

 

آرامگاه فردوسی

 

استاد شجریان آرامگاه

 

بهمن صباغ زاده

 

 

جشن نوروزی ۱۴۰۰

تو در جهان غریبی، غربت چه می‌کنی؟/ قصد کدام خسته‌جگر می‌کنی؟ مکن...

سال ۱۳۹۹ هم با تمام بدی‌ها و خوبی‌هایش گذشت، سالی که در تمام جهان با بیماری کرونا گره خورده بود و تاثیری عمیق بر زندگی مردم دنیا گذاشت. در پایان سال با همکاری معاونت فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی، انجمن مثنوی‌خوانی و انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه مراسمی داریم با عنوان «جشن نوروزی ۱۴۰۰»
برگزارکنندگان برنامه، شاعران و میهمانان هنرمندمان در تالار همایش‌های دانشگاه علوم پزشکی تربت حیدریه دور هم جمع می‌شوند تا برنامه‌ای شایسته تهیه کنند و این برنامه را از طریق صفحات اینستاگرام به چشم و گوش شما برسانند. پرسش و پاسخ از طریق کامنت‌های پخش زنده‌ی اینستاگرام در جریان خواهد بود. منتظر نگاه گرم‌تان هستیم.

شعرخوانی، سخنرانی، مثنوی‌خوانی، پرسش و پاسخ، نقالی، اجرای موسیقی و...
🌸 شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۲۳ ساعت ۱۸:۰۰ تا ۲۰:۰۰
🌸 اجرا در سالن همایش‌های دانشگاه علوم پزشکی تربت حیدریه و پخش از صفحات اینستاگرام

www.instagram.com/reza.nejatiyan
www.instagram.com/torbatheydariyeh_mefda
 
#انجمن_مثنوی_خوانی
#انجمن_قطب
#اطلاعیه

https://t.me/bahman_sabaghzade

جشن نوروی ۱۴۰۰ انجمن قطب انجمن مثنوی خوانی تربت حیدریه

شب کرده این روزها را آن چشم‌های سیاهت

خوب برویم سراغ کتاب «غزل‌های عزیزم» و کارهای قدیمی‌ام که یکی یکی به صف ایستاده‌اند تا در کانال بگذارم‌شان. رسیده بودیم به سال ۱۳۸۶ که سال پُرکاری برای من بود. حدود چهل غزل از سال ۸۶ دارم که از بین آن‌ها تنها سه غزل را برای کتاب انتخاب کردم.

شب کرده این روزها را آن چشم‌های سیاهت
صد گونه طرح گناه است بر گونه‌ی بی‌گناهت

رنگین‌کمان می‌شوم من، وقتی که باریده باران-
بر شانه‌های سپیدت از گیسوان سیاهت

دریای شور شمال است، آواز در دیلمان است
موسیقیِ آب و آتش، تصنیف خیس نگاهت

پل زد طلب تا فنا را، ابروت، آری به هم ریخت
محراب بدمستی‌ام را آرامش خانقاهت

نمناک چشمانت اوج طوفان قهر خداوند
سیمرغ آمین پریده‌ست زیر پر مرغ آهت

در جذبه‌ی اصطکاکت، آتش زدی کهربا را
سنگین‌تر از هر چه کوه است عشق سبک‌تر ز کاهت

مهرماه ۱۳۸۶

#بهمن_صباغ_زاده
#غزل_های_عزیزم

پی‌نوشت:
عکس از خانم بهاره جعفری، نویسنده‌ی خوب همشهری. اردیبهشت ۱۳۹۹ جلسه‌ی انجمن شعر و ادب قطب، رباط تهمینه

 

بهمن صباغ زاده رباط تهمینه

 

ندارد زَهره رستم بگذرد از خوان چشمانت

مدتی‌ست کارهای کتاب «غزل‌های عزیزم» را به نوبت در کانال می‌گذارم و حالا رسیده‌ایم به منتخبی از کارهایم که در سال ۱۳۸۶ روی کاغذ آمده است. زمانی به ذهنم رسید که غزلی بسازم که قافیه‌هایش فقط یک کلمه باشد در معنی‌های مختلف و کلمه‌ی خوان/خان را انتخاب کردم.

ندارد زَهره رستم بگذرد از خوان چشمانت
دولولی تشنه‌ی شلیک دارد خان چشمانت

کسی جان در نبرده‌ست از نگاه بدتر از تیرت
که چرخانده‌ست آن را مارپیچ خانِ چشمانت

چه باریک است مرزِ بینِ مستی و مسلمانی
که محراب است ابرویت مرا، میخانه چشمانت

اگر چه هفت پشت من نمک‌گیر تواند، امّا
نخورده هیچ‌کس نان و نمک از خوان چشمانت

دوتار چوب توتم را مقامی کوک خواهم کرد
مرا بگذار تا باشم دوبیتی‌خوانِ چشمانت

شهریور ۱۳۸۶

#بهمن_صباغ_زاده
#غزل_های_عزیزم

پی‌نوشت:
زمانی که این کار را نوشتم برایم فقط حکم چالش و تمرین را داشت.

 

بهمن صباغ زاده بهار 1399

بابای گرفتار و دختر خلاق؛ چند جمله به مناسبت روز پدر

بابای گرفتار و دختر خلاق؛ چند جمله به مناسبت روز پدر

وقتی پشت کامپیوتر می‌نشینم کلی کار دارم که باید انجام بدهم. مهم‌ترینش چک کردن پیغام‌ها در شبکه‌های اجتماعی و جواب دادن به آن‌هاست. بعد می‌روم سراغ نوشتن مطالب ادبی و طراحی پوسترهای اطلاعیه و کارهای دیگر. در این مدت غزل کوچولو منتظر است که کار من تمام شود و کامپیوتر را در اختیارش بگذارم.

من غرق کار می‌شوم و غزل کوچولو هم سرش را با من گرم می‌کند. هر چند دقیقه یک‌بار هم می‌گوید: «تکون نخور بابا» و در نهایت از پرفورمنسش عکس می‌گیرد. بعد از این که چند عکس از چند زاویه گرفت، می‌رود سراغ ایده‌ی جدید و طرح جدید.


#غزل_صباغ_زاده
#بهمن_صباغ_زاده
#یادداشت_ها

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

بهمن صباغ زاده غزل صباغ زاده

 

بهمن صباغ زاده غزل صباغ زاده

هر چه که به هم ساز یَه وِر هَم نِمِبندِم؛ یادداشتی به مناسبت روز جهانی زبان مادری به قلم بهمن صباغ ز

هر چه که به هم ساز یَه وِر هَم نِمِبندِم؛ یادداشتی به مناسبت روز جهانی زبان مادری به قلم بهمن صباغ زاده

در تقویم فرهنگی جهان روز بیست و یکم فوریه از طرف یونسکو به عنوان روز جهانی زبان مادری نامگذاری است. جای خوشحالی است که توجه مردم جهان با این نامگذاری به ارزش زبان‌ها، گویش‌ها و لهجه‌ها جلب می‌شود و لااقل بهانه‌ای است تا راجع به آن صحبت کنیم.

ما در خراسان بزرگ هم زبان داریم، هم گویش و هم لهجه. توضیح این که چگونه این دسته‌بندی انجام شده است شاید کمی فنی باشد و حوصله‌ی خواندنش را نداشته باشید اما اگر خیلی خلاصه بگویم در تقسیم‌بندی‌هایی که زبان‌شناسان انجام داده‌اند زبان شامل تعداد محدودی ‏قاعده‌‌ی آوایی، معنایی و دستوری است که همراه تعداد محدودی واژه می‌تواند بی‌نهایت جمله بسازد و این بی‌نهایت جمله بر اساس دستور زبان ساخته می‌شود. گویش‌ها لزوما منشعب از زبان نیستند و می‌توانند همراه زبان اصلی و رسمی از یک زبان قدیمیِ مادر سرچشمه گرفته باشند و در نهایت لهجه‌ها شاخه‌هایی از زبان هستند.

در این میان، آن‌چه بر زبانِ مردم تربت حیدریه جاری می‌شود (البته نه تربتی‌های امروز که لهجه‌ای بین تهرانی و مشهدی دارند، منظورم تربتی‌های لااقل شصت هفتاد سال پیش است) گویش تربتی است.
گویش تربتی هم قاعده‌های دستوری خودش را دارد و هم کلمات مخصوص خودش را. مثلا شما «خَـْگُفتُم» را با «خواهم گفت» مقایسه کنید. می‌بینید که در اولی خواه بر سر بُنِ ماضی فعل آمده است و بعد شناسه‌ی فعل به آن اضافه شده است و در دومی خواه بر سر شناسه‌ی فعل آمده و بعد بُنِ ماضیِ فعل به آن اضافه شد. در مورد کلمات مخصوص هم لیست بلندبالایی از کلمات و اصطلاحات مخصوص مردمان تربت حیدریه را می‌توانم فهرست کنم مثل «دِس‌وِرباد» به معنی ولخرج «اَجیر» به معنی هوشیار در مقابل «خُو۪مَلیک»‌ به معنی خواب‌آلوده، یا اصطلاحاتی مثل «وِردار کِردَن» به معنی دوام آوردن و به طول انجامیدن یا «وِر سَر اَمیَن» به معنی دیده شده و به نظر رسیدن و ...

خلاصه گویش تربتی و خیلی دیگر از گویش‌های خراسان بزرگ مثل گویش سمرقندی، نیشابوری، بلخی و هراتی برگرفته از فارسیِ دَری هستند که زبان فارسی امروزه هم از همان سرچشمه آب می‌خورد. توجه به این گویش‌ها یکی باعث شناخت و درک بیشتر ما از زبان مادر می‌شود و دیگر این‌که در واژه‌سازی به کمک زبان اصلی و رسمی می‌آیند.
سرودن شعر گویشی و حفظ اُو۪سَـْنِه‌ها با همان روایت گویشی باعث می‌شود گویش‌ها بیشتر زنده بمانند و زیر فشار زبان اصلی و رسمی از بین نروند.

در پایان درود می‌فرستم به روان تمام کسانی که خیلی زودتر از ما متوجه اهمیت حفظ گویش‌ها شدند و عمر گرامی را در این راه صرف کردند و راهی ساختند که امروز هم راه‌رو دارد و از خدا می‌خواهم قدم‌های کسانی را که در این راه گام برمی‌دارند استوارتر کند.

بهمن صباغ زاده
۱۳۹۹/۱۲/۰۲ خراسان، تربت حیدریه

#یادداشت_ها
#بهمن_صباغ_زاده
#گویش_تربتی
#روز_جهانی_زبان_مادری

https://t.me/bahman_sabaghzade
 
پی‌نوشت‌ها:
عنوان نوشته مصرعی از شعر تربتی استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان است که در بیتی گفته است «هر چه که به هم ساز یَه وِر هم نِمِبندِم/ ما تربِتیا وِرنِمِگم سُفتُم و رُفتُم» یعنی ما تربتی‌ها در سرودن همین‌طور سَرسَری کلمات را پشت سرِ هم ردیف نمی‌کنیم.
«اُو۪سَـْنَه» در گویش تربتی به معنی قصه و داستان است.

 

بهمن صباغ زاده روز جهانی زبان مادری

به بند آورده‌ای بنده‌ترینِ بنده‌هایت را

باز برویم سراغ یکی از کارهای خودم. این غزل را در اردیبهشت ۱۳۸۶ گفته‌ام. خودم هم نمی‌دانم در آن زمان چرا این‌طوری غزل می‌گفتم، درکم در آن زمان از غزل معاصر با چیزی که الان می‌فهمم تفاوت داشت. در این غزل صنایعی مانند واژه‌آرایی و جناس خیلی پررنگ هستند و تصاویر هم میل به غزل کلاسیک دارند.

به بند آورده‌ای بنده‌ترینِ بنده‌هایت را
ز خاطر برده‌ای بیمار قند خنده‌هایت را

چه دشوار است وقتی مهر باطل می‌زنی بر دل
چه راحت بایگانی می‌کنی پرونده‌هایت را

نمی‌پوشاند اندام تو را تن‌پوشِ تنهایی
دوچندان خیل خواهش خواهنده‌هایت را

به دست باد بسپار آبشار گیسوانت را
بیا سرمست‌تر کن از طرب آکنده‌هایت را

به شمشیر نگاهت قبضه کن بازار و بازی کن
بیفشان دست و سر بنداز سربازنده‌هایت را

کمان بگشای و اندک کن کمی اندوهِ انبوهِ
دل از جان شسته‌هایت را، ز جان دل‌کنده‌هایت را

#بهمن_صباغ_زاده
#غزل_های_عزیزم

پی‌نوشت‌ها:
مولانا گفته است: «گفت که سرمست نه‌ای، رو که از این دست نه‌ای/ رفتم و سرمست شدم، از طرب آکنده شدم»

 

بهمن صباغ زاده
بازی کردن در گویش مردم خراسان به معنی رقصیدن نیز هست.

انجمن شاعران نوجوان آفتاب

اگر بخواهید آینده‌ی شعر خراسان را ببینید، باید سری بزنید به کارگاه‌های آموزش شعر دانش‌آموزی استان.

پنجشنبه ۱۳۹۹/۱۰/۲۵ مهمان دوستانم در انجمن شاعران نوجوان آفتاب بودم.

#بهمن_صباغ_زاده

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

انجمن ادبی نوجوانان آفتاب بهمن صباغ زاده

پشت صحنه‌ی برنامه‌ای راجع به فرهنگ شفاهی تربت حیدریه، سه شنبه ۱۳۹۹/۱۰/۲۳ در مجموعه تاریخی گردشگری رب

پای کرسی، شعر و اوسنه، چای گرم و نگاه کردن در چشم‌های مهربان دوستان

پشت صحنه‌ی برنامه‌ای راجع به فرهنگ شفاهی تربت حیدریه، سه شنبه ۱۳۹۹/۱۰/۲۳ در مجموعه تاریخی گردشگری رباط تهمینه

#بهمن_صباغ_زاده
#رباط_تهمینه

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

رباط تهمینه بهمن صباغ زاده محمدرضا کرمانی حامد صادق پور

 

رباط تاریخی تهمینه شب شرق پشت صحنه بهمن صباغ زاده

 

حسین شعبانی بهمن صباغ زاده

 

رباط تهمینه پشت صحنه شب شرقی بهمن صباغ زاده

چه تدبیری کنم این هر شب از دست تو بارش را؟

یکی دیگر از غزل‌های کتاب «غزل‌های عزیزم» را با هم می‌خوانیم.

چه تدبیری کنم این هر شب از دست تو بارش را؟
که گود انداخته شب‌گریه پایِ چشمِ بالش را

تبِ تو تا جهنّم بُرد برصیصای عابد را
نگاهت جا به جا انداخت از پا عشقِ سرکش را

مرا سرکوب کن با کودتای سرخ لب‌هایت
که عاصی می‌کنم هر شب پلیس ضد شورش را

دلت را هُرم خورشید کویر لوت سوزانده
طلبکار است چشمانت خراج طوس و طالش را

به عشق موسم برداشت، دل را آب می‌دادم
مترسک کاشتی این بایرِ هر ساله آیش را

#بهمن_صباغ_زاده
#غزل_های_عزیزم

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت:
همان‌طور که قبلا هم گفته‌ام فقط بعضی از کارهای قدیمی‌ام را انتخاب کرده‌ام و در کتاب «غزل‌های عزیزم» آورده‌ام. شاید از هر ده غزل یکی دو تا را انتخاب کرده باشم. این هم کارهایی است که در سال ۱۳۸۵ سروده‌ام. کسانی که با غزل من آشنا هستند تفاوت زبان این شعر را با زبان امروزم به راحتی متوجه می‌شوند. آن زمان صنایع ادبی در شعرم خیلی پررنگ‌تر از الان بود. اگر بخواهم صادق باشم خیلی «گُل‌درشت» صنایع ادبی را به کار می‌بردم. 😊

 

غزل‌های عزیزم

 

بهمن صباغ زاده چه تدبیری کنم این هر شب از دست تو بارش را

امشب شبِ شکستن دستانِ آخر است

یکی دیگر از غزل‌های کتاب «غزل‌های عزیزم» را با هم می‌خوانیم:

امشب شبِ شکستن دستانِ آخر است
ای ابرِ غم ببار، که بارانِ آخر است

دندانِ چاهِ کینه دلم را جویده است
آری، شکست خورده‌ام، این خوانِ آخر است

امشب تمام سطح قفس را دویده‌ام
در پرسه‌های شهر خیابان آخر است

قسمت نبود بودن و باید طمع بُرید
چاره فقط کشیدنِ دندانِ آخر است

قلب بهار یخ زده، سرما نوشته است
بر ردّ پای گرگ: «زمستان آخر است»

رستم هزار زخم به دل دارد و هنوز
دیو سپید منتظر خوان آخر است

#بهمن_صباغ_زاده
#غزل_های_عزیزم

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌ها:
این هم از کارهای قدیمی است که انتخاب کرده‌ام و در کتاب «غزل‌های عزیزم» آورده‌ام. تاریخ سرودن این کار ۱۳۸۵/۰۶/۰۱ است.

 

بهمن صباغ زاده

 

غزل‌های عزیزم بهمن صباغ زاده

 

 

 

برنامه‌ی «شب‌چراغان» به مناسبت شب چله در کتابخانه‌ی شهید بهشتی تربت حیدریه

عصر پنجشنبه ۱۳۹۹/۰۹/۲۷ با شاعر خوب همشهری سرکار خانم سیده مهناز مهدوی و کارکنان کتابخانه‌ی شهید بهشتی در برنامه‌ی زنده‌ی اینستاگرامی «شب‌چراغان» به مناسب شب چله

#انجمن_قطب
#بهمن_صباغ_زاده
#سیده_مهناز_مهدوی
#کتابخانه_شهید_بهشتی
#تربت_حیدریه

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

فایل صوتی برنامه شب چراغان

https://t.me/bahman_sabaghzade/9458

 

 

بهمن صباغ زاده شب چله کتابخانه شهید بهشتی

 

بهمن صباغ زاده

 

سیده مهناز مهدوی

 

بهمن صباغ زاده مریم تورچی

معرفی کتاب «مجمع‌الجزایر گولاگ»

معرفی کتاب «مجمع‌الجزایر گولاگ» به قلم بهمن صباغ زاده

 

کتاب «مجمع الجزایر گولاگ» پیرم کرد. اولین بار بود که خواندن یک کتاب هفتصد-هشتصد صفحه‌ای این‌قدر طولانی شد. معمولا کتابی با این حجم را در یک ماه می‌خوانم اما این شش ماه طول کشید. در این شش ماه چند کتاب دیگر را به موازات این کتاب خواندم اما تمام کردن این کتاب خیلی سخت بود. از نظر بار عاطفی و روانی سنگین‌ترین کتابی بود که تا حالا خوانده بودم. شما با خواندن این کتاب همراه سولژنیتسین به اردوگاه‌های کار اجباری استالینی می‌روید و همراه او رنج می‌کشید. نویسنده‌ی کتاب «سولژنیتسین» تجربه‌های شخصی‌اش را از اردوگاه‌های کار اجباری با درک و دریافتش از جامعه‌ی آن روز شوروی در هم آمیخت و در قالب این کتاب دمید. تجربه‌های بسیار تلخی که برایش جایزه‌ی نوبل ادبیات را به ارمغان آورد.
با این کتاب در پادکست بی‌پلاس آشنا شدم. پادکستی عالی که با لحن گرم علی بندری آدم را به دنیای کتاب‌ها می‌برد و می‌گرداند.
فورا فایل پی‌دی‌اف کتاب را تهیه کردم و مشغول خواندن شدم اما همان‌طور که علی بندری می‌گفت پیدا کردن نسخه‌ی کاغذی کتاب اصلا کار ساده‌ای نبود. بالاخره به همت دوستان کتابدارم نسخه‌ی کاغذی کتاب به دستم رسید. اشکال از فایل پی‌دی‌اف نبود. خواندن کتاب کاغذی هم به سختی و به کندی فایل پی‌دی‌اف بود. مطالب کتاب بود که نمی‌گذاشت کتاب را مثل یک رمان عادی دستت بگیری و در آن غرق بشوی. دوست داشتی کتاب را ببندی و زود از دنیای کتاب فرار کنی.
نمی‌دانم خواندن این کتاب را چطور به دوستانم توصیه کنم. کتابی که خودم را حسابی چلاند و درد و رنج‌هایی ناشناخته را به روحم وارد کرد. ترجمه‌ی عبدالله توکل خیلی روان نیست یعنی با قلم مترجمان امروزی فاصله دارد.
من هر چقدر سعی کنم نمی‌توانم کتاب را به خوبی علی بندری معرفی کنم پس اکتفا می‌کنم به بازنشر معرفی کتاب «مجمع الجزایر گولاگ» در پادکست بی‌پلاس.

بهمن صباغ زاده


#معرفی_کتاب
#بهمن_صباغ_زاده
#مجمع_الجزایر_گولاگ
#الکساندر_سولژنیتسین

https://t.me/bahman_sabaghzade

مجمع الجزایر گولاک معرفی بهمن صباغ زاده

بخشی از متن کتاب:

بی‌گمان فرض این بود که بازداشت و محاکمه‌ی اینان به سبب خودِ دین و مذهب صورت نمی‌گیرد، که برای آن صورت می‌گیرد که اعتقادهایشان را به بانگ بلند اعلام می‌دارند و فرزندان‌شان را با همین فکر پرورش می‌دهند. چنان که «تانیا خودکه‌ویچ» نوشته است: «می‌توانی نمازت را به آزادی بخوانی/ اما به این شرط که جز خدا کسی نشنود» و این شعر برایش ده سال آب خورد...

#معرفی_کتاب
#بهمن_صباغ_زاده
#مجمع_الجزایر_گولاگ
#الکساندر_سولژنیتسین

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

 

من ساکنِ جزیره‌ی کشتی‌شکسته‌ها

من ساکنِ جزیره‌ی کشتی‌شکسته‌ها
تو نوعروسِ بندرِ در گِل نشسته‌ها

رقاص شب‌نشینی خرچنگ‌های مست
من از تبار از دهن کوسه جَسته‌ها

در این قبیله یک شبه پابند شد دلت
بستند چشم‌های تو را دست‌بسته‌ها

بر صخره‌های دور و برت خُرد می‌شود
آواز بازمانده از این خیل خسته‌ها


این شعر عاشقانه به دستت نمی‌رسد
دریا دلش پُر است ز بطری‌شکسته‌ها


#بهمن_صباغ_زاده
https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌ها:
این غزل شاید مربوط به پانزده-بیست سال پیش باشد یعنی تقریبا اوایلی که با غزل معاصر آشنا شده بودم. در زمان خودش بد نبود اما با زبان غزلم در سال‌های اخیر فاصله دارد. یکی از دوستان خواسته منتشرش کنم. گفتم: چشم!
تصویر «شب‌نشینی خرچنگ‌ها» از استاد محمدعلی بهمنی است که در غزلی مشهور گفته: «به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی/ چگونه رقص کند ماهیِ زلال‌پرست؟»
عکس مربوط به کشتی یونانی جزیره‌ی کیش است از قاب دوربین آقای ایوب قادری.

کشتی یونانی کیش عکس از ایوب قادری

 

 

«قطب تربت» منتشر شد

اولین پیش‌شماره‌ی فصلنامه‌ی انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه با نام «قطب تربت» منتشر شد

در این شماره می‌خوانید:
فرهنگ قهرمان، آماده‌ی انتشار
به روایت تصویر (یادی از یزدانبخش قهرمان)
شناسنامه‌ی ادبیات شهر دست کیست؟
اشعاری از شاعران همشهری (سیدعلی موسوی، نرگس رنجبر، سیده مهناز مهدوی، حجت یدالهی، رضا آرشی، رضا رستم زاده، مهدی اسماعیلی منظری، مریم احمدزاده، پروین جهانشیری، محمد امیری، ملیحه یعقوبی، فرزانه علمداران، حنانه پوررضا، زهرا آرین نژاد، میثم تاتاری، زهرا کرمانی، ایمان فرستاده، مطهره حسن زاده، بهمن صباغ زاده، محمود شریفی، احمد نجف زاده، اسدالله اسحاقی، علی اکبر عباسی، مهدی حسن زاده، احسان احمدیان، غلامرضا اعتقادی، محمد جهانشیری، راضیه عمرانی، بی‌بی‌زهرا بهشتی، علی نشاط، مریم شیبانی، امیرسجاد صباغ زاده، میرزاحسین شعبانی، زینب نجفی، اعظم خندان، معصومه سادات اسدیان، معین جلالی و ملیحه قدرت پناه)
یک دهه مثنوی‌خوانی در تربت حیدریه
معرفی استعدادهای نوظهور شعرخوانی در تربت حیدریه
گزارش محافل انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به قلم شاعران
و...

نشریه به صورت الکترونیکی عرضه خواهد شد. برای دریافت نشریه مبلغ ۵۰۰۰ تومان به شماره‌ی کارت 6037697440887054 به نام استاد احمد نجف زاده‌ واریز کنید، عکس فیش را به تلگرام بهمن صباغ زاده ارسال و فایل نشریه را دریافت کنید.
@bahmansabaghzade

برای حمایت از انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه نشریه‌ی قطب را بخرید.
#انجمن_قطب

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

قطب تربت

 

هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق

ما در پیاله عکس رُخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شُرب مدام ما
هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما...
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده برِ جانان پیام ما...
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما...
حافظ ز دیده دانه‌ی اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما...

#حافظ
#محمدرضا_شجریان
https://t.me/bahman_sabaghzade

پ ن: تصویرِ استاد اثر کارتونیست مشهور معاصر بزرگمهر حسین پور است.

درگذشت استاد محمدرضا شجریان

 

یادداشتی به مناسبت هفته‌ی ملی و روز جهانی کودک

یادداشتی به مناسبت هفته‌ی ملی کودک

غزل کوچولو خیلی به زندگی ما رنگ داده است. صحبت کردن و بازی کردن با او را خیلی دوست دارم. وقتی صحبت می‌کند آدم را با ذات ساده‌ی انسان مواجه می‌کند. انسان بدوی، بدونِ کلک، بدونِ شیله پیله. غزل در یک کلام خودش است، نه آن‌چه من می‌خواهم و نه آن‌چه مادرش می‌خواهد.
من با غزل یک بار دیگر کودکی را تجربه کردم. یک بار دیگر سخن گفتن یاد گرفتم، یک بار دیگر راه رفتن یاد گرفتم، یک بار دیگر دوچرخه‌سواری یاد گرفتم.
غزل بی‌پروا و شجاع است، روحیه‌ای که من اصلا در کودکی نداشتم. خیلی راحت عشقش را ابراز می‌کند، خیلی راحت خواسته‌هایش را مطرح می‌کند. خیلی خوب می‌تواند آدم را قانع کند، این‌ها چیزهایی است که من در چهل سالگی‌ام ندارم.
برعکسِ من اصلا به شعر علاقه ندارد. گمان می‌کنم نسبت به هم سن‌وسال‌هایش موسیقی را کمتر درک می‌کند. همان چند شعر کودکانه‌ای را هم که یاد دارد معمولا غلط می‌خواند و به راحتی از وزن خارج می‌شود. اما هر چه بگویید قوه‌ی تخیلش قوی است. می‌تواند یک ساعت یک داستان عجیب و غریب را روایت کند و مخاطبش را مشتاق نگاه دارد. بیشتر اهل ساختن داستان است تا حفظ کردنش.
تخیل بالا کمکش می‌کند که خیلی راحت نقش بازی کند. شعبده‌باز می‌شود. حقه‌های ساده را با چنان ژست‌های عجیب و غریبی اجرا می‌کند که فکر می‌کنی دیوید کاپرفیلد است. وقتی کارش تمام می‌شود من با چشم‌ها و دهان باز نگاهش می‌‌کنم و او هم کیف می‌کند. معلم می‌شود. قصاب می‌شود. مامور کنتورخوان می‌شود. گاهی می‌رود توی قالب شخصیت‌های فیلم‌ها.
در فیلم دیدن کمی سلیقه‌اش عجیب است، همان‌قدر که کارتون مینیون‌ها را دوست دارد فیلم‌های صامت چاپلین را هم دوست دارد. عاشق نگاه‌های عزت‌الله انتظامی در فیلم گاو داریوش مهرجویی است وقتی که او را صدا می‌زنند: مش حسن! و او سرش را از آخور بلند می‌کند و همان‌طور که علوفه می‌جود می‌گوید من مش حسن نیستم!

غزل کوچولو آزاد بار آمده است، خیلی رها و شاد زندگی می‌کند. نسبت به هم‌سن‌وسال‌هایش کمتر درگیر آداب و رسوم است. بیشتر اوقات کاری را می‌کند که دلش می‌خواهد. کنترلش برای من و مادرش گاهی سخت می‌شود اما ارزشش را دارد. کاش همه‌ی بچه‌های دنیا می‌توانستند خوشی‌های غزل کوچولو را تجربه کنند.

بهمن صباغ زاده
۱۳۹۹/۰۷/۱۶ خراسان، تربت حیدریه


#غزل_صباغ_زاده
#بهمن_صباغ_زاده
#یادداشت_ها

https://t.me/bahman_sabaghzade

 

غزل صباغ زاده نیوشا شالچیان سوگل نانوا

 

یادداشتی به بهانه‌ی پانزدهم مهرماه روز تولد سهراب سپهری

یادداشتی به بهانه‌ی پانزدهم مهرماه روز تولد سهراب سپهری

بیست و سه-چهار سال پیش بود. اسماعیل کتاب راز گل سرخ را می‌خواند و ذوق می‌کرد. جلد نارنجی و آبی‌اش پر رنگ‌تر از همیشه در ذهنم است. صبح‌ها کنار مبانی برق و مدارهای جریان متناوب، راز گل سرخ را هم برمی‌داشت و به هنرستان می‌آورد. می‌گفت: «ببین بهمن! دچار یعنی عاشق، و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد. این به نظرت یعنی چی؟» بعد ساعت‌ها می‌نشستیم راجع به ماهیت عشق صحبت می‌کردیم. سعی می‌کردیم بفهمیم این‌که ماهی عاشق دریا باشد خوب است یا بد. در عشقش غرق است اما در عین حال به وصلش نمی‌رسد. به کجا برود که عشقش را پیدا کند؟
و بعد اسماعیل حکیمانه می‌گفت: «ببین بعدش نوشته: نه؛ وصل ممکن نیست، همیشه فاصله‌ای هست. یعنی حتی ماهی هم اگه عاشق دریا باشه باز فاصله هست. فاصله همینه که غرق باشی و نفهمی غرقی»
چه روزهایی بود. چقدر سهراب سپهری آرامش‌بخش بود. دو نوجوان با موهای تراشیده زیر آفتاب مهربان پاییز در حیاط هنرستان می‌نشستند و از زیبایی‌های شعر سهراب سپهری لذت می‌بردند.

یکی دو روز قبل از این‌که به آلمان مهاجرت کند یک کارتن خاطره همراهش آورد. همان اسماعیلِ همیشگی بود که سعی می‌کردم غمش را پشت شوخی‌هایش پنهان کند. کارتن پر از خاطره را در صندوق عقب ماشین من گذاشت. تعدادی نامه، عکس، نوار کاست، کتاب و کلی چیزهای ارزشمند دیگر که دوست داشت پیشِ من بماند. راز گل سرخ را هم برای من گذاشته بود.
از جلد و شیرازه‌ی کتاب راز گل سرخ چیز زیادی باقی نمانده است. به اسماعیل فکر می‌کنم. حق با سهراب بود: همیشه فاصله‌ای هست...

بهمن صباغ زاده
۱۳۹۹/۰۷/۱۵ خراسان، تربت حیدریه

https://t.me/bahman_sabaghzade

#سهراب_سپهری
#اسماعیل_مهری
#بهمن_صباغ_زاده
#یادداشت_ها

 

دچار یعنی عاشق

 

بیرونِ خانه آجر و سیمان و آهن است

جلسه‌های شعر و انجمن‌های ادبی از بزرگ‌ترین نعمت‌هایی است که نصیب شاعران می‌شود. با دوستان یک‌دل می‌نشینی و از شعر سخن می‌گویی، نقد و نظرهای ایشان را می‌شنوی و شعر خودت را از دریچه‌ی چشم دیگران می‌بینی و از همه مهم‌تر انگیزه پیدا می‌کنی برای مطالعه و سرودن بیشتر. آخرین کارم را در ادامه با هم می‌خوانیم. در این کار هم نقدها و نظرهای دوستانم بسیار راه‌گشا بود. تا چه قبول افتد و که در نظر آید.


بیرونِ خانه آجر و سیمان و آهن است
اما در این‌طرف که تویی باغ و گلشن است

جاری‌ست رود شعر، زمانی که گیسویت
مانند آبشار سرازیرِ دامن است

عطر حضور تو همه‌جا شعر می‌دَمَد
این خانه نیست، آه، غزلخانه‌ی من است

دنبالت آمدم که بگردم به دور تو
پروانگی نتیجه‌ی آن پیله بودن است

با خوانشِ تو مستِ غزل‌های سعدی‌ام
آری، به راستی شب ما روز روشن است

#بهمن_صباغ_زاده
https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌ها:
مصرع آخر شعر تضمینی است از غزل شیخ اجل سعدی شیرازی که گفته است: امشب به راستی شبِ ما روزِ روشن است/ عید وصال دوست علیرغم دشمن است.

و در ادامه چند عکس جدید. ممنونم از محبت دوستان که لطف می‌کنند و جویای احوال می‌شود. در شهر کوچکی که من زندگی می‌کنم همه چیز آرام است. هرچند چهره‌ی ما تماشایی نیست اما اطاعت امر دوستان است که مثل همیشه به من لطف دارند.

 

غزل صباغ زاده

 

بهمن صباغ زاده

 

بهمن صباغ زاده

 

بهمن صباغ زاده تهمینه کرمانی اقامتگاه بومگردی تهمینه

 

 

 

 

مردی دیدم نشسته بر سینه‌ی راه

بهمن صباغ زاده

چندی پیش جناب استاد محمدرضا خسروی محبت کرده بودند و با توجه به عکس کانال تلگرامم رباعی‌ای زیبا سروده و برایم فرستاده بودند. ماجرای این عکس به پاییز ۱۳۹۳ برمی‌گردد. از سفرِ یزد برمی‌گشتیم. عصرِ خنکِ مهرماه، خسته از رانندگی در کنار جاده‌ی اصلی، جاده‌ای متروکه به چشمم خورد و تصمیم گرفتم در آن قدمی بزنم. همسرم این عکس را از من گرفت. جناب استاد در رباعی‌شان اشاره دارند به رباعی مشهور منسوب به خیام که گفته است: رندی دیدم نشسته بر خِنگِ زمین...

مردی دیدم نشسته بر سینه‌ی راه
انگار که نیست از خطرها آگاه
گفتم که بلند شو از این جا گفتا
لاحول و لا قوۃ الا بالله

محمدرضا خسروی
یازدهم تیرماه ۱۳۹۹

#محمدرضا_خسروی
#بهمن_صباغ_زاده

https://t.me/bahman_sabaghzade