افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

کعبه آرزو

بیست و هفتمین جلسه ادبی ما در تاریخ 9/8/91 برگزار شد . پس از صائب خوانی , دوستان به قرائت اشعار پرداختند .

1-      آقای افضلی , غزلی در مورد سه شنبه شب ها :

سه شنبه است و سر بزم قهرمان دارم     هنوز تا بروم , ساعتی زمان دارم

2-      آقای خیبری , غزل :

خنده کرد و گفت دانی چشم تر داریم دوست    سوز سینه , خون دل , داغ جگر داریم دوست

3-      آقای عبداللهیان , قصیده جغد جنگ از استاد جاودانیاد , بهار را خواندند .

4-      دوشیزه حانیه دری , غزل :

این دختر دلتنگ را طی می کنم با تو       دلتنگم و دل می سپارم باز , اما تو

این روزها هر عابری مثل تو می خندد      هر جاده ای کج می کند راه مرا تا تو

و غزل دیگر :

اندازه صد سال نوری از دلت دورم       باید همیشه دور باشم از تو , مجبورم

5-      خانم نسرین خواجه , چند دلنوشته , از جمله :

مادرم

رنگ آرزوهایش را می بافد

دلم

رنگ آرزوهایش را می پوشد

پدرم

رنگ آرزوهای زن بیوه همسایه را بو می کشد

و برادرم

رنگ آرزوهایش را

با طناب دار

آویزان می کند !

***

می دانم بنفشه گل بهار است

اما

.

.

.

من گلی که در کوه می روید ,

تنها !

6-      خانم سمرجلالی , غزلی از شادروان امید :

کفر گیسوی جانان , چیره شد به ایمانم       تر شد ای مسلمانان , تر ز باده دامانم

7-      خانم کاظمیان , غزلی از خانم ریگی نژاد :

پلکی به هم زدیم و گذشت از عمر , این روزهای سر به گریبانی

                                   تنها تر از پرنده زخمی بال , عریان تر از درخت زمستانی

8-      آقای گرامی , یک رباعی :

این جاده ز درد , پیچ و تابی دارد     یعنی که چو من حال خرابی دارد

بسیار دلم شکست تا دانستم             هر چهره برای خود نقابی دارد

و غزلی :

هنوز از بوسه های دیشبت مستم          چنان هستم که دل افتاد از دستم

9-      و با غزلی که من خواندم , جلسه پایان گرفت .

 

ای آن که شب با خیالت , تا صبح در گفتگویم

دانم که یک شب محال است , بنشین دمی روبه رویم

دستی بکش بر سر من , گاهی نوازش ضرور است

چون کودک بغض کرده , هر چند چیزی نگویم

حدی ست سنگین دلی را , مشکن من سست جان را

گیرم که مردم نگویند , تو سنگی و من سبویم

مگذار پیش رقیبان , از شرم رویم شود زرد

دیدی گر از من خطایی , آن را میاور به رویم

دور از تو ای راحت جان , بغضی شد اما گلوگیر

گر رفت پایین به ظاهر , آب خوشی از گلویم

روزی که دل رفت از دست , گفتم به اندک زمانی

طشتم فروافتد از بام , ریزد به خاک آبرویم

یک بوسه از آن لب لعل , نذر من بینوا کن

تا سر به پایت گذارم , تا دست از جان بشویم

از شش جهت مردمان را , بینم روان رو به مقصد

من رو به سوی تو دارم , ای کعبه آرزویم !

با تو رسیدم به آغاز , ای آخرین عشق , ورنه

راهی رسیده به پایان , آبی گذشته ز جویم

89/7/11

 

نظرات 9 + ارسال نظر
طهورا یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ب.ظ

دستی بکش بر سر من , گاهی نوازش ضرور است

چون کودک بغض کرده , هر چند چیزی نگویم

سلام برادر مهربانم !ممنون
خیلی زیباست .

بزرگ دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

ای آن که شب با خیالت , تا صبح در گفتگویم

دانم که یک شب محال است , بنشین دمی روبه رویم

استاد بی نهایت از شعر لذت بردم
ممنونم

حمید اسکندری تربتی دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ب.ظ

سلام استاد

بسیار زیبا بود
ممنونم

یاحق

رضا شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:07 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

اسم من هم در میان شاعران هست البته شعر من نیست
لذت بردم

محمد قهرمان یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ب.ظ

متشکرخواهرگرامی ام ، طهورا!

محمد قهرمان یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ

سپاسگزارم آقابزرگ عزیز!

محمد قهرمان یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ب.ظ

اسکندری گرامی! ممنونم! زنده باشی!

محمد قهرمان یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ب.ظ

آقارضای گرامی! مگررضانام مستعارشماست؟ شمادرخانه ی ماشعرخوانده اید و من نام شماراازقلم انداخته ام؟ گمان نمی کنم کسی شعری بخواندو من نام و بیت اول شعرش رایادداشت نکنم. من شمارانمی شناسم.

رضا افضلی سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ http://rezaafzali.blogfa.com

سه شنبه



سه شنبه است و سرِ بزمِ «قهرمان» دارم

هنوز تا بروم، ساعتی زمان دارم



عروسِ شعر اگر بس کند خود آرایی

خیال بردنِ دل های عاشقان دارم



به عشق، با غزلی عشوه گر زدفتر خود

به بزم شعر تن و روح شادمان دارم



برای آن که به پیری دگر نیندیشم

به شور شعر دلِ خسته را جوان دارم



به آستانه نشستم چه سال ها کامروز

به صدر مجلس «پیرغزل» مکان دارم



به پاسِ تار تنیدن به پیلة خلوت

هزار طاقة رنگینِ پرنیان دارم



زِ رَه نوردی یک عمر در سطور کتاب

کمی به کرسی تعلیمِ خود توان دارم



زِهمنشینی نام آوران علم و ادب

هزار خاطره در ذهن خود نهان دارم



زِ خوشه چینی بس کهکشان، به دامن جان

ستاره های درشتِ نُه آسمان دارم



اگرچه قفل شده هر دری که می بینم

کلیدِ عرش، به رامشگهِ زبان دارم



شده است عادت من لقمه های زحمت خویش

اگرامیریِ میراثیِ بیان دارم



به اوج خلوت شب ها، به خوابگاه خیال

زماه و اختر بیدار، دیدبان دارم



درین امارت بی طَمطراقِ بی لشکر

نه آرزوی نگهبان، نه بیم جان دارم



رضا افضلی26/4/91

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد