افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

کودکانه دوستت دارم


می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

عهد کن تا دیگر از هجران نیازاری مرا

کاشکی بر سینه تو سرگذارم ، تا دلت

گویدم با هر تپیدن ، دوست می داری مرا!

ای که از لیلی فزون دانم ترا در عاشقی

کمتر از مجنون درین وادی نپنداری مرا

ما طریق عشق را باید که با هم طی کنیم

چون رفیق نیمه ره ، در راه نگذاری مرا

کهنه سازی از نوا افتاده ام ، در گوشه ای

بوسه بر دستت زنم ، گر در فغان آری مرا

می شوم هر روز از جان سیرتر از دوری ات

در فراق خود ، به کام مرگ نسپاری مرا !

بغض دارم در گلو چون ابر پاییزی هنوز

برق را خوانم به یاری ، گر نمی باری مرا

ای که دایم بینمت در پیش چشم خویشتن

کاش روزی ، لحظه ای پیش نظر آری مرا

کودکانه دوست می دارم ترا " ده تا " اگر

تو بزرگی ، می توانی صفر بشماری مرا


90/2/5


بال شکسته




بال شکسته را سرپرواز ِدیگر است

پایان ره ، اشاره به آغاز دیگر است

 

از دل به لب نمی رسدم سرّعشق تو

رازی که آیدم به زبان ، راز دیگر است

 

وقتی که پیش من نکنی باز ، لب به حرف

آن چشم ، از اشاره ، سخنساز دیگر است

 

گر بــود معجـــز دم جان بخـــش بامسیح

جان یافتن ز بوسه ات اعجاز دیگر است

 

تنـــها خــــرابِ زلــزله ی عشــق نیستم

سیل سرشک ، خانه برانداز دیگر است

 

از پرده های دل بگذر نـــرم چون نسیم

مطرب! بهوش باش ، که این ساز دیگر است

 

بر روی کس ، خدا در رحمت نبسته است

هرســـو که رو کنیـم ، در باز دیگر است

 

ای تنگ چشم ، خرمنت ازبرق اگرکه جَست

آهِ فقیـــر ، بــــرق سبکتـــــاز دیگر است

 

مرد از فنـــای جسم نترسد ، که مرگ را

لطفِ حیــــاتِ تــازه و آغــاز دیگر است

 

این مصرع از که بود که آمد به خاطرم؟

"هر نــاز او ، مقدّمه ی ناز دیگر است"

 

   1389/8/6

سه شنبه شب و استاد قهرمان


دختر مهربانم , نرگس !  می دانی من یک دوره ادبی دارم که در عصرهای سه شنبه برگزار می شود و پنجاه و اندی از عمرش می گذرد . از پنج شش ماه پیش , بانوان هم به این انجمن راه یافته اند وگرنه قبلا مردانه بود ! البته گاهی شاعره هایی – معمولا از تهران – به این دوره آمده بودند . سالها پیش , در آغاز جلسه , برای حاضران شاهنامه می خواندم . دو بار تا مرگ رستم رسیدیم , اما دیگر دست و دلمان سرد شد و از دل و دماغ افتادیم . سپس خواندن صائب و سایر شعرای سبک هندی را شروع کردم . در آن زمان , هنوز صائب خودم به چاپ نرسیده بود . بعدها که منتخبی از صائب به نام " مجموعه رنگین گل " فراهم آوردم  , با آن آغاز می کردم. سپس به خواندن ابیات برگزیده صائب از نسخه خودم که یکی دو جلدش منتشر شده بود , پرداختم . آن گاه "خلوت خیال " ( برگزیده مفصل تری از صائب ) و در آخر " صیادان معنی " ( منتخبی از اشعار سخن سرایان سبک هندی ) را به تدریج خواندم . و چه دردسر , حالا در هر جلسه با قرائت ده غزل از حافظ شروع می کنم  . سپس از دوستان می خواهم از سمت چپ , به ترتیب  اگر شعری دارند , بخوانند . نمی دانم چرا از چپ ؟ شاید چون خودم چپ دست هستم . یادم نمی رود که در کلاس اول ابتدایی در تربت , چه قدر اذیتم کردند تا به نوشتن با دست راست مجبور شدم . باری جلسه دیشب تقریبا خلوت بود و بیش از 13 – 14 نفر حضور نداشتند . باید مطلع شعرهای خوانده شده را با ذکر نام شاعر , از دفعه دیگر یادداشت کنم و ضمن گزارش هفتگی  بنویسم . خودم آخرین نفری هستم که شعر می خوانم و غزل خداحافظی (!) هم به حساب می آید . چون پس از آن , دوستان کم کم متفرق می شوند . در حال حاضر , فقط می توانم غزل خود را بنویسم که آخرین سروده ام نیز به حساب می آید :

ای چشم مرا روشنی ز تو , مانند نگه در نظر بیا

تا چند بمانم در انتظار , همچون خبر خوش ز در بیا

وقتی که زمستان فکند بار , با خشکی و عریانی است کار

مانند درختان میوه دار , تا هست مرا برگ و بر بیا

سامان سفر ساز کن دگر , شاید که تسلی شود دلم

یا با خبرم کن ز آمدن , یا سرزده و بی خبر بیا

ای عشق تو دربند بند من ! درمان دل دردمند من !

هرگونه که خواهی بیا , ولی , ناز قدمت ! زودتر بیا

فالی که برای سفر زدی , خوب آمد و سرما بهانه شد

اکنون که هوا رو به گرمی است , پروا چه کنی از سفر ؟ بیا

صد شکر که سبز است همچنان , نخل قدت از آّب چشم من

از یاد مبر باغبان خود , ای غرق شکوفه , به بر بیا !

ای مهر تو افزون ز مادران , آن جوجه که بودت به زیر پر

از بخت بد افتاد بر زمین , رفتش رمق از بال و پر , بیا

***

فردا که رسد یار من ز راه , با روی درخشان چو آفتاب

شرمنده شوی پیش این و آن , هان ای شب هجران به سر بیا

مانند دعا – گرچه بی اثر – پشتم به تو در عشق گرم بود

ای آه , کجا بال می زنی , از ناله ندیدم اثر , بیا


90/11/15

پی نوشت :

انشاله از این به بعد , چهارشنبه ها , گزارش جلسه های ادبی استاد قهرمان را به قلم خود استاد مهربان دوست داشتنی خواهیم خواند . این اولین گزارش ارسالی از مشهد , بلوار معلم ...... بود . امید که شما هم لذت ببرید از شنیدن و خواندنش . گزارش ارسالی را با دستخط خود استاد ببینید از اینجا و اینجا .

بازیچه زندگی



از خاطر عزیزان ، گردون سترد ما را

هر کس به یاد ما بود ، ازیاد برد ما را

خوبان گنه ندارند گر یاد ما نکردند

چون شعر بد به خاطر نتوان سپرد مارا

با اصل کهنه خویش دلبستگی نداریم

آسان توان شکستن چون شاخ ترد مارا

ما برگهای زردیم ، افتاده بر سر هم

در قتلگاه پاییز ، نتوان شمرد ما را

سرجوش عمر خود را ، چون گل به باد دادیم

در جام زندگانی ، مانده ست درد ما را

کودک مزاجی ما ، کمتر نشد ز پیری

بازیچه می فریبد ، چون طفل خرد مارا

گردون چو دایه پیر بی مهر بود و بی شیر

شد زهر خردسالی ، زین سالخورد مارا

باقی نماند از ما ، جز مشت استخوانی

از بس که رنج پیری ، در هم فشرد مارا

چون شاخه های سر سبز، از سرد مهری دهر

آبی که خورده بودیم در رگ فسرد مارا

خون شهید عشقیم بر خاک ره چکیده

پامال اگر توان کرد ، نتوان سترد مارا

ما قطره های اشکیم بر چهره ی یتیمان

چون دانه های باران ، نتوان شمرد ما را

با این دغل حریفان ، بازی به دستخون است

وز نقش کم نمانده ست ، امید برد ما را

گو جان خسته ما ، با یک نفس برآید

اکنون که آتش عشق در سینه مرد مارا

چون سایه در سفرها پابند دیگرانیم

هر کس به راه افتاد ، با خویش برد ما را

جنون عشق



بدرود نگفته سفر مکن , ای بدرقه ات اشک و آه من

ترسم که به راه جنون فتد , ناگاه دل سر به راه من

دیروز به حرفی ز روی مهر , می بردی ام از دل غبار غم

ظلم است که رحمت نیاوری , امروز به حال تباه من

آمد اگر از تو شکایتی , یک بار ز دل تا سر زبان

اقرار به جرم نکرده را , خواندی ز لب عذرخواه من

شادابی ایام نوبهار , در دام غرورم فکنده بود

رفت آنهمه سرسبزی ام ز دست , پامال خزان شد گیاه من

از پاکی دامن , تو برگ گل , من پاک نظرتر ز شبنمم

آغوش تو کی می شود شبی , تا صبحدمان خوابگاه من ؟

هر روز اگر منکران عشق , گویند گناه است عاشقی

گویم که شود کاش بیش از این , سنگینی بار گناه من !

می خواستم از برق آه خود , در هستی او آتش افکنم

شب آمد و صد گونه عذرخواست , شد ضامن بخت سیاه من

***

با جلوه آن روی تابناک , هر نور شود کورسو و بس

با ماه بگویید بر میا , کامد به در از خانه , ماه من !

از دیدن او بازگشته ای , ناز قدم تو ! خوش آمدی !

بر دیده خود می نشانمت , ای دسته گل , ای نگاه من !


1389/5/13