افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

باب آشنایی




غمم چون بگذرد از حد , زمردن شاد خواهم شد

به یک جان دادن از صد دردسر , آزاد خواهم شد

درین دوران که آتش را ز شدت آب می سازد

اگر سنگین تر از خاکم , سبک چون باد خواهم شد

ز نرمی رویگردان بودم اول از دل آزاری

ندانستم که آخر دشنه ی فولاد خواهم شد

خراجی بست بیش از دخل بر ملک وجود من

خراب عامل جورم , کجا آباد خواهم شد؟

ندانم تیشه را بر ریشه می باید زدن یا سر؟

ز رسم کار چون آگه شدم , فرهاد خواهم شد

چو استعداد من گل کرد در مشق جنون , گفتم

که گر شاگردی مجنون کنم , استاد خواهم شد

فتد هر روز خشتی تازه از بنیاد سست من

ندانستم که این سان زود بی بنیاد خواهم شد

من از بی دست و پایی های خود چون سایه دانستم

که از افتادگی , پامال صد بیداد خواهم شد

به نرمی هرچه پندت می دهم , نشنیده می گیری

رسانم تا به گوشت خویش را , فریاد خواهم شد

ز دل تا لب شکایت چیده ام بر روی هم از تو

ولی گر وا کنم لب , گنگ مادرزاد خواهم شد

به راه بی سرانجامی که بوی خون از آن آید

چو می باید روان شد , هرچه بادا باد , خواهم شد !

اگر رفتم  , نخواهم رفت زود از خاطر یاران

به هر محفل که خالی ماند جایم , یاد خواهم شد

1374/11/11

به عنوان سرآغاز


یارب از سرمستی غفلت به هوش آور مرا

از شراب معرفت , چون خم به جوش آور مرا

تر کن از اشک ندامت , چشم خواب آلوده را

مشت آبی بر رخم افشان , به هوش آور مرا

گوشمال چرخ , سازم را به قانون کرده است

زخمه ای بر تار جان زن , در خروش آور مرا

گرچه مهمان توام , از خود ندارم اختیار

خواه زهرم پیش رو نه , خواه نوش آور مرا

چون گل رعنا ندارم با دورنگان نسبتی

پیش رنگین جامگان , یک رنگ پوش آور مرا

باید این پژمرده گل برچیده گردد از بساط

مرحمت فرما به یاد گلفروش آور مرا

راه ها در پرده دارد دستگاه رحمتت

نغمه ای از لطف عام خود به گوش آور مرا


1377/8/4

  * اولین غزل از کتاب حاصل عمر