افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

سودای عاشقی

 


دارم ترا از جان و دل دوست , می گویم و پروا ندارم

اما تو هم ای جان بگو فاش , گر در دل تو جا ندارم

با من مگوی از ننگ و از نام , چون طشتم افتاده ست از بام

در عشق تو بیزارم از پند , وز بند هم پروا ندارم !

ای غافل از حال خرابم , امروز و فردا تا کی و چند ؟

امروز می خواهم بیایی , من صبر تا فردا ندارم !

دین داشتم زین پیش و عقلی , عقلم فدای غمزه ات شد

اما چه آمد بر سر دین ؟ دارم هنوزش یا ندارم ؟

در خواب شب دل خون شد از بیم , یارب به بیداری نبینم

خورشید می تابد , ولی من در سایه ات ماوا ندارم

در عشقبازی هر فریقی , در پیش می گیرد طریقی

من راه مجنون می سپارم , در پیری و همتا ندارم

هر گه گذارم پا به بازار , افتد به دنبالم خریدار

دارم چو دل کالای نابی , اما سر سودا ندارم

دست از من شیدا بدارید , پند شما جز دردسر نیست !

صبر است تنها چاره هجر , ای دوستان ! اما ندارم


89/9/25

روشنی دیده

در خیال من نمی گنجد که آزارت کنم

ناز از حد برده ای , خواهم خبردارت کنم

می برد در عشق , عقل من اگر چه پارسنگ

می زند گاهی نهیبم تا که هشیارت کنم

دوستت دارم , ولی کم کن غرور خویش را

تا سرو جان را به شور و شوق , در کارت کنم

در گذر از من , که ترسم نگذرد از من خدا

با دو حرف , از خود اگر دلسرد و بیزارت کنم

تلخی پند مرا هرگاه شیرین یافتی

می توانم باز هم از شور , سرشارت کنم

لام تا کام از لبم دیگر کلامی نشنوی

زان که خواهم گوش جان را وقف گفتارت کنم

کاش یک شب سر به زانویم گذاری بهر خواب

صبحدم با بوسه ای از خواب , بیدارت کنم

وعده خود را به جای آور که دوشم خسته شد

گفته بودی کز غم هجران سبکبارت کنم

مردم از امروز و فردا کردنت , آخر بگو

کی توانم دیده را روشن ز دیدارت کنم

یاد بادا روزهای اولین عشقمان!

می روم تا همچنان با خویشتن یارت کنم


 استاد محمد قهرمان

90/7/18

گزارش رونمایی از " روی جاده ابریشم شعر "


روز شنبه 25 شهریور 91 در خانه شعر و ترانه ی صدا و سیما , هفتمین نشست " ترانه سرای ماه " به رونمایی از کتاب جدید استاد محمد قهرمان به نام " روی جاده ابریشم شعر " اختصاص یافت . در ابتدای مراسم محمد علی بهمنی با خواندن یکی از غزلهای خود در مورد استاد قهرمان گفت :

"امروز اتّفاق شگفتی است که استاد در جمع شاگردان خود هستند. من اعتراف می‌کنم چه در مکتب ایشان باشم، چه نباشم، هر زمان که مجموعه استاد را باز می‌کنم، همان حس شاگردی را نسبت به ایشان دارم. من هر زمان که استاد را زیارت کردم، همان لحظه یا چند ساعت بعد صاحب یک غزل شدم."



سپس آقای مرتضی کاخی دیگر همشهری خوب استاد و از شاعران توانای کشورمان فرمودند : " استاد قهرمان از ارزش‌های روزگار ما هستند. ما همیشه نزد ایشان دست تمنا می‌بریم و دست پر برمی‌گردیم. ...استاد قهرمان با این‌که خودشان شعر نو نمی‌گویند و در زمینه شعر کلاسیک فعالند؛ اما هیچ‌گاه متعصب نبوده‌اند‌ و همواره افراد با سلایق و سبک‌های شعری مختلف توانسته‌اند نزد استاد شعر بخوانند. "

آقای مصطفی محدثی خراسانی نیز درباره استاد محمد قهرمان گفتند :" تمام جویبارهای شعر از کرامت استاد قهرمان سرچشمه می‌گیرد. "



سپس یک گروه موسیقی از مرکز موسیقی و سرود به خوانندگی جمال الدین منبری و تار نوازی استاد محمد دلنوازی و تنبک آقای بنی حسینی به اجرای برنامه و خواندن دو غزل از کتاب جدید استاد پرداختند .



پس از آن آقای علی موسوی گرمارودی با اشاره به مراسم بزرگداشت استاد در مهرماه 90 و تارنوازی استاد کیوان ساکت , شعری را در مورد سه تار ایشان بیان نمودند. در ادامه برنامه آقای امیری اسفندقه ( مجری برنامه ) شعری از حامد علیزاده را که برای غزل ( نوه استاد قهرمان ) سروده شده بود قرائت نمودند .

سپس علیرضا بدیع به خواندن یک قصیده و یک غزل پرداخت و پس از آن یکی دیگر از شاگردان ترانه سرای استاد بهمنی شعر خود را قرائت نمود . آقای بیژن ارژن , شاعر خطه کرمانشاه هم چند رباعی را تقدیم جمع نمودند .



آنگاه خانم سعیده موسوی زاده , غزل زیبای خود را در مورد استاد قهرمان که به لهجه مشهدی سروده شده و در آن به کتابهای استاد نیز اشاره شده است با لهجه شیرین خود قرائت نمودند.



و سپس آقای محمدرضا طاهری ( متخلص به حسرت و از یاران دیرین استاد ) قصیده ای را که برای نکوداشت استاد در سال 1384 که در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شده بود را برای جمع خواندند .

در پایان استاد محمد قهرمان دو غزل جدید و یک شعر تربتی خود را با صدای گرمشان برای جمع قرائت نمودند .



جلسه با رونمایی از کتاب استاد قهرمان به پایان رسید و آقای حسین تقی پور , رئیس مرکز موسیقی صدا و سیما , با اهدای یک تار دست ساز استاد بهرامی به استاد قهرمان از ایشان تقدیر و تجلیل به عمل آورد . لازم به ذکر است که استاد نیز این ساز را به مرکز موسیقی اهدا نمودند

و سپس حیاط زیبای خانه شعر و ترانه و حوض آب و میزهای چیده شده چای و نسکافه وشیرینی و  نان و پنیر و سبزی و همه خاطرات زیبایی که در ذهن تمامی حاضران در جمع رقم خورد .


پی سهبا نوشت :

شرمنده که دیر رسیدم و به سخنان استاد بهمنی عزیز نرسیدم و نشد که عکسی به یادگار بگیرم از ایشان ! حیف ...

جنبش بال پری ( بیست و سومین جلسه سه شنبه شب )

بیست و سومین جلسه خود را در سه شنبه 14 شهریور برگزار کردیم . چون صائب خوانی را به پایان بردم , دوستان به قرائت شعرهای خود پرداختند .

1-      آقای افضلی شعری برای جلسه بزرگداشت استاد ابراهیمی خطاط  هنرمند , به سال 80 در بجنورد :

خط می نویسی , روی غم پا می گذاری      غم را به قلب نقطه ها جا می گذاری

2-      آقای جلالی شعری در سوگ شادروان دکتر خانلری :

چه غریبانه برین خاک , درافتاد عقاب     داد پرواز بدین گونه مگر داد عقاب؟

3-      آقای ابراهیمی , غزلی از مرحوم صاحبکار :

فضای دل نشود روشن از هنر ما را     که نیست جز هوس اندیشه دگر ما را

4-      آقای محمدی , غزل :

به یمن عید بیا رویت هلال کنیم     نظر به گوشه ابروی بی مثال کنیم

5-      آقای ناصری , غزل :

به صحرای دل از گلهای شادی گلشنی دارم     به باغ نور با امید فردا روزنی دارم

6-      خانم خان بیگی , غزلی از آقای بابک دولتی :

خاتون ! خودم کتیبه ای از آهم , دیگر ز تو ملال نمی خواهم

حرفی بزن ! سکوت تو پیرم کرد , من واژه های لال نمی خواهم

7-      آقای سنجری , غزل :

من اولین چکیده این خشکسالی ام    شاعر شدم , برای همین دست خالی ام

8-      آقای گرامی , غزل :

هنوز از بوسه های دیشبت مستم      چنان مستم که دل افتاد از دستم

9-      آقای مرتضی توسی , شاعر جوان تبریزی و دوست آقای سنجری , غزل :

مثل یک قصه که می خواست به پایان برسد

وصل می رفت که یکباره به هجران برسد

10-  من در پایان به آگاهی دوستان رساندم که سه شنبه آینده جلسه تعطیل خواهد بود و نیز یکی دو هفته بعدی , چون به سفر می روم .

غزلی که خواندم :

 

ای صدایت برده از سر , هوش من !

جنبش بال پری در گوش من !

شب , خیالت داشت با من گفتگو

صبح شد تعبیر , خواب دوش من

بوسه گرمت رسید از راه دور

در سخن آمد لب خاموش من

می شود آرام , از گفتار تو

فکر بر هم خورده ی مغشوش من

دوش تو سنگین ز بار غم مباد !

غم اگر داری , بنه بر دوش من

گر چو کودک سر به دامانت نهم

کم شود شاید خروش و جوش من

برنگشتم تشنه از دیدار تو

جام سرشار نگاهت , نوش من !

از تو , ای تغبیر خواب انتظار !

کی شود پر , خلوت آغوش من ؟

91/5/7

 

حیرت دیدار ( بیست و دومین جلسه سه شنبه شب )

بیست و دومین جلسه ما در سه شنبه 7 شهریور 91 برگزار گردید . آقای افضلی که معمولا آغاز شعرخوانی با ایشان است در سفر بودند . بنابراین پس از صائب خوانی من دیگران اشعار خود را قرائت کردند .

1-      آقای عرفانیان , غزل :

از بام نقره فام سحرها سخن مگو         دیگر ز نبض روشن فردا سخن مگو

2-      آقای ابراهیمی , شعر آقای افضلی را خواندند :

کی آسمان آبی , پیراهن جهان شد        آویز گردن او , صد رشته کهکشان شد

3-      خانم خواجه , چند دلنوشته , نمونه ای از آنها :

 اگر خواستی به دیدنم بیایی

گوشواره ای از جنس احساس بیار

تا گوشهایم

نوازش نگاهت را بشنود

****

پائیز که می رسد

دل عاشق برگ به تپش می افتد

فکر می کند

زمین جای زیستن است,

اما افسوس !

راه برگشتی به شاخه ندارد !

4-      خانم خان بیگی , غزلی از آقای غلامرضا طریقی :

گفتن این که دوستت دارم , اولین راه و آخرین راه است

ای فدای بلندی قدت ! عصر , عصر پیام کوتاه است

5-      آقای ناصری , غزل :

عاشقم , حال تباهم را نمی پرسی چرا ؟       قصه روز سیاهم را نمی پرسی چرا ؟

6-      آقای سنجری , شعری کوتاه برای امید :

بخواب امید شعر من , در آغوش خراسانت      که بی تو گریه ها کردیم با سوز زمستانت

7-      آقای گرامی , غزل :

دارد همه غمهای جهان رو به من امشب       ای ماه نداری سر پیدا شدن امشب

8-      و با این غزل من جلسه خاتمه پذیرفت :

 

آن رفته به غربت چو به یاد وطن افتاد

شوق آمد و زد شعله و در جان من افتاد

درمان نکند سود , که دانم تب عشق است

این آتش سوزنده که در جان و تن افتاد

شد چشم من از جامه خوش نقش تو روشن

چون دیده ی یعقوب که بر پیرهن افتاد

لب  , رنجه توان کرد به پرسیدن حالش

گر عاشق بیچاره تو از سخن افتاد

از حیرت دیدار , دگر بسته نگردد

آیینه چشمی که ترا بر بدن افتاد

با آنکه گذشتم چو نسیم از بر تو نرم

گیسوی تو چون موج , به چین و شکن افتاد

بر راز کسی , چشم بدان پرده نپوشد

آن بوسه که چیدم ز لبت , در دهن افتاد !

ای دیده , به عبرت نگران باش چو در باغ

بالید نهالی و درختی کهن افتاد

شیرازه جمعیت ما , زود ز هم ریخت

انگار که در قافله مان راهزن افتاد

91/5/5