افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

عشق مادرزاد ( بیست و یکمین جلسه سه شنبه شب )

از راست به چپ : آقایان خیبری , سالک , ابراهیمی , افضلی , استادقهرمان , عرفانیان , ناصری , سنجری و جوادزاده


بیست و یکمین دوره ادبی ما , در سه شنبه 31 مرداد 91 برگزار شد . خوشبختانه دخترم نرگس هم که زحمت وبلاگ افسون غزل بر دوش اوست , در این جلسه حضور داشت . پس از صائب خوانی من , دوستان اشعار خود را قرائت کردند :

1-      آقای افضلی , شعری در سوگ امید :

                            ایران

در چادری کبود به شیون نشسته است

2-      آقای عرفانیان , غزل :

از این مغاک تیره دلم را رها کنید          با صبح و با سپیده مرا آشنا کنید

3-      آقای خیبری , شعری برای امید :

در لاک خود فروشده ای ای مرد         مهمان رسیده است زجا برخیز

گر خفته ای به خاطر خود , باشد          اما بیا به خاطر ما برخیز

4-      آقای ابراهیمی , غزلی از شادروان کمال :

تا که نقش تو در دل است مرا          کام دل از تو حاصل است مرا

5-      خانم نرگس ثمری , شعری از روح اله صالحی :

بشکن در عمق آینه ها شک را           رنگی بکش دو چشم عروسک را

6-      خانم نسرین خواجه , چند دلنوشته و این هم نمونه ای از آنها :

از تکرار خودم خسته شدم

یک آغوش می خواهم .

کسی تنهایی دارد قرض بدهد ؟!

7-      خانم کاظمی , غزلی از حمیدرضا برقعی :

نمازم را قضا کرده , تماشا کردنت ای ماه    بماند بین ما این رازها , بینی و بین الله

8-      آقای ناصری , غزل :

از میان رهسپاران رهنمایی برنخاست     قافله سالار ره پیما ز جایی بر نخاست

9-      آقای سالک , غزل :

تو اگر چه رفتی و من دل بی قرار دارم     چه کنم که بازگردی , تویی اختیاردارم

10-  آقای سنجری , شعری نو برای زلزله زدگان

11-   و من با این غزل جلسه را به پایان بردم :

 

از سفر باز آمدی , اما نکردی یاد من

تا بماند همچنان غمگین , دل ناشاد من

گر چه دانم گردش چشمت خرابم می کند

رونقش بادا فزون , میخانه آباد من !

نام مجنون زنده خواهد شد زمن , بار دگر

بس که در علم جنون گل کرده استعداد من

از اسارت , خویش را می داشتم پیوسته پاس

ناگهان شد عشق , طوق گردن آزاد من

ناله ها سرکردم و خود را به نشنیدن زدی

آب شد از شرمساری , ناله چون فریاد من

یک سر سوزن جدایی نیست ما را درمیان

در رگ و در پی دویده , عشق مادرزاد من

گر شکار افکن تویی , من آهوی این وادی ام

تیر دلدوز تو جان بخش است , ای صیاد من !

زندگانی , وا نکرده چشم خود را بستن است

خنده آید برق را بر عمر بی بنیاد من

مشت خاکی خورد خون , عمری به نام زندگی

کس نمی داند چه حکمت بود در ایجاد من

دولت تو , ای سلیمان , تکیه گر بر باد داشت

چشم بگشا تا ببینی دولت بر باد من

91/5/3

رفیق نیمه راه ( بیستمین جلسه سه شنبه شب )

بیستمین جلسه دوره مان را در سه شنبه 91/5/20 برگزار کردیم . پس از آنکه من ده غزل از صائب خواندم , دوستان به شعر پرداختند .
1- آقای افضلی : چارپاره ای با عنوان "غار از صعود "
    با قله نهان شده در خیمه های مه        کوهی کنار بیشه سبز ایستاده است
2- آقای خیبری , غزل :
                        اکنون اگر چه پنجره ها بازند    اما محاط نرده و سربازند
3- آقای یاوری , شعری طنزآمیز
4- خانم جلالی , غزلی از پدر خود :
             دیگر نه تو آن دلبر و دل نیز نه آن دل     تو از ستم افتادی و از آه و فغان دل
5- آقای سالک , چند بیت از یک غزل :
           تنها تر از منی و دلت با دل من است       کتمان مکن , بگو که دلت مایل من است
6- آقای سنجری , یک شعر نو و غزلی که به من لطف کرده :
          علتش را کسی نمی داند , با گل روسری سخن گفتن
                                              با تمام وسایل خانه , به زبان دری سخن گفتن

7- و با این غزل من , جلسه به پایان رسید :

ای شب بی روزن تاریک , ماه من کجاست ؟
مانده ام تنها , رفیق نیمه راه من کجاست ؟
دست بر دیوار سایم از هجوم تیرگی
آنکه روشن بود از او شام سیاه من کجاست ؟
قهقه کبک دری , باشد زیاد از سر مرا
ای عزیزان ! خنده های گاه گاه من کجاست ؟
قاصدی خواهم سبک پرواز تر از برق و باد
ناله ها بغض گلو گیرند , آه من کجاست ؟
خواستم بر خود نظر اندازم و ممکن نشد
نیست گر محو خیال او , نگاه من کجاست ؟
چون پیاده , پیشمرگم عرصه شطرنج را
ای سواران , خانه تان آباد ! شاه من کجاست ؟
چون غریبان , گر به شهر او نهم روزی قدم
ناشناسم , از که پرسم خانه خواه من کجاست ؟
سرد شد در دوستی , پشتم به هر کس گرم بود
بی پناه افتاده ام , پشت و پناه من کجاست ؟
تا به کی سر بر سر زانو نهم در کنج غم ؟
آنکه می شد شانه او تکیه گاه من کجاست ؟
                  91/4/29           

ساحل نشین بی خبری ( نوزدهمین جلسه سه شنبه شب )

نوزدهمین جلسه ادبی ما در عصر سه شنبه 91/5/17 برگزار شد . شب احیا بود و خلوت . بیش از شش نفر نبودیم . پس از صائب خوانی من , دوستان آغاز کردند :

1-      آقای افضلی , دو غزل :

شراب کهکشان را از خم شب سر کشیدم من

به مهتاب تفکر , تا سحر خلوت گزیدم من

و :

همین شکسته , چه بالای استواری داشت 

                                           به باغ پیکر خود , رنگ و برگ و باری داشت

2-      آقای خیبری , غزلی به یاد شادروان عماد  :

ای شاعر غریب دیار هنر , عماد !      مظلوم این زمانه بیدادگر , عماد !

3-      آقای عبداللهیان , همان شعر قبلی را که کامل تر کرده بودند , خواندند .

4-      خانم سمرجلالی , غزلی از خانم سیمین بهبهانی :

دیگر نتوانم که جوانی کنم ای دوست       یا قصه از ازان افتد و دانی کنم ای دوست

5-      آقای سالک که معمولا شعر نمی خواند , به درخواست من چندبیت از غزلی و نیز یک رباعی قرائت کرد :

پروانه ها رفتند و ما پر , وا نکردیم 

ماندیم و از پرپر شدن پروا نکردیم

ما بر فراز آرزوها پر فشاندیم

عمری ست پروازی چنین زیبا نکردیم

دیوانه بازیهای دل , دیوانه مان کرد

ما با دل دیوانه هم بد تا نکردیم

و رباعی :

از جنس سراب , آب نوشاند مرا

در هاله اضطراب پوشاند مرا

هر روز به یک بهانه تبخیرم کرد

چون آب شدم , دوباره جوشاند مرا

6-      و در آخر من با این غزل جلسه را به پایان بردم :


شب گر چه مژده داد که آن ماه می رسد

مردم ز انتظار , کی از راه می رسد ؟

گر همچو من ستاره خردی فتد به خاک

آیا غمی به خاطر آن ماه می رسد ؟

نزدیک او نبرده به سر , از دو روز پیش

هجر دراز مدت جانکاه می رسد

نقش است بر زمین نگهم پیش او ز شرم

چون بنده ای که دیر به درگاه می رسد

در انتظار بوسه شیرین آن لبم

مانند میوه ای که به دلخواه می رسد !

آگاه نیست کس , که رسد عشق کی ز راه

طوفان و زلزله ست که ناگاه می رسد

تنها به دست درد , رهایم نمی کنند

گاهی که ناله دیر کند , آه می رسد

با چشم بسته , عشق سلامت برد ترا

در وادیی که چاه پی چاه می رسد

ساحل نشین بی خبری باش و دل مخور

موج بلا به مردم آگاه می رسد

91/4/27

ترانه عشق ( هجدهمین جلسه سه شنبه شب )

هجدهمین جلسه ( سه شنبه 91/5/10 ) من صائب خواندم و سپس دوستان اشعار خود را ارائه کردند :

1-      آقای افضلی  , غزل :

مرا به مزرعه روشن ستاره ببر        برای چیدن گلهای بی شماره ببر

2-      آقای خیبری , غزل :

فتنه ای رفت ز در , فتنه دیگر آمد      خانه پرداختم از افعی و اژدر آمد

3-      آقای ناصری , غزلی به لهجه گلمکانی

4-      خانم خواجه , چند دلنوشته , از جمله :

قاصدکها را پرواز بده

حتما بوی دستهایت

مرا به آغوش تو خواهند رساند !

5-      خانم موسوی زاده که از تهران آمده بودند , چند شعر کودک خواندند .

6-      دوشیزه غزاله قلوانی , غزلی از نجمه زارع :

ای شهرزاد چشم تو درد آشنای من     آیا رسیده است به گوشت صدای من ؟

7-      خانم ریگی نژاد , غزل :

رد پایی به صحرا می گذاری     مرا با خویش تنها می گذاری

و به خواهش من , دو غزل دیگر هم خواندند :

اگر چه امیدی به ساحل ندارم      دلم را به دریای تو می سپارم

و :

امشب از شور عشق سرشارم       به تو و یاد تو گرفتارم

8-      آقای سنجری , چند شعر کوتاه و نیز غزل :

آخر افتاد , اگر چه سخت افتاد    پشت پای تبر , درخت افتاد

و :

چون اترکم شدی تو , به تسخیر جویبار      شیران شاجهان تو , یا مست , یا خمار

9-      آقای نجف زاده , غزل :

خانه سنگین است , سرما می خورم         در عبور از کوچه تیپا می خورم

و :

تلخی شعرتان شکرگیر است          بوسه در ارتفاع پامیر است

10-  و طبق معمول , من آخرین نفر بودم :

 

رفتی ز بس به غربت و ماندی

داد مرا به عرش رساندی !

خود , پرکشان به اوج رسیدی

اما مرا به خاک نشاندی

در جستجوی خویش , به هر سو

سرگشته ام چو باد دواندی

من سایه تو بودم و افسوس

دنبال خود مرا نکشاندی

از خاطرم شبانه گذشتی

صد ره مرا ز خواب جهاندی

از بیم آنکه باز نگردد

این باز رام را نپراندی

یک بار در برم ننشستی

نزدیک خود مرا ننشاندی

همچون ترانه های قدیمی

بردی مرا زیاد و نخواندی

***

زان روز یاد کن که به رویم

آبی ز جوی عشق فشاندی

با نرمی نوازش باران

چون سبزه ام ز خاک دماندی

تو آفتاب و من ثمر خام

رنگم زدی به روی و رساندی

صاف است ذهن من , که تو آنرا

از هر چه غیر خویش , تکاندی

دیدی زمن خطا و گذشتی

هرگز مرا ز خویش نراندی

قربان شوم ترا , که بجز عشق

از هر چه درد بود , رهاندی !

91/4/26

هفدهمین جلسه ادبی ( سفرنامه ازغند )


هفدهمین دوره ادبی ما در عصر سه شنبه سوم مرداد برگزار شد . جلسه ای خلوت بود . چون روزه گیران نمی آیند . برخی هم معذورند که باید بساط سایرین را آماده کنند . عده ای نیز به ضیافت می روند . در تعریف رمضان به طنز گفته اند که ماه میهمانی خداوند در خانه دیگران است ! باری , پس از صائب خوانی من , دوستان به شعر پرداختند .

1-      آقای افضلی , قصیده :

تکرار شود مرگ , حیات هنری را       آرد ز پی خویش , رسوم حجری را

و یک تک بیت :

وقتی به راه خود , ایمان ندارد آب      در بستر لجن , تن می دهد به خواب

و نیز شعری نو با این سرآغاز :

مقصدی ندارد این قطار

2-      آقای خیبری , دو رباعی و یک غزل :

بعد از می و ترانه , تفنگ است همدمم        یار منند هر سه , گه شادی و غمم

3-      آقای عبداللهیان , قطعه ای کوتاه :

مرجع این ضمیر " میم " کجاست ؟    که نهان است در میان تنم

گاه گویم , سرم , دلم , دستم         گاه گویم تمامی بدنم

4-      خانم خواجه , یک دلنوشته

5-      خانم جلالی , شعری از خانم بهبهانی برای امید :

ای قهرمان عرصه شطرنج باخته         وز باختن , حماسه مردانه ساخته

6-      و من شعری را که پس از مسافرت به ازغند , در استقبال از دوستم نجف زاده ساخته بودم :

در چارده تیر , من و اهل دلی چند      رفتیم به همراه نجف زداه به ازغند

 

 

در استقبال از شعر دوست عزیز , عبداله نجف زاده ازغندی :

 

در چارده تیر , من و اهل دلی چند

رفتیم به همراه نجف زاده به ازغند

از واژه ازغند , نجف زاده کند ذوق !

وز شور و شعف , در دل او آب شود قند!

از کند و بخو , باک ندره نجف ما

غفل که بری , ور حد ازغند زیه کند !

پیرم من و سخت است برایم سفر دور

دل گرچه رضا داد به صد حیله و ترفند

حتی سفری کوته اگر پیش بیاید

گویی که روم پای پیاده به سمرقند !

با یاد پدرجد خود این راه سپردم

آن در خط و در شعر , توانا و هنرمند

ازغند , پدر جد مرا داشته در خود

شادان و دل آسوده و سرزنده و خرسند

گر سال بپرسند , بگویم صد و پنجاه

بل بیش گذشته ست ازان عهد خوشایند

آن " عشق " تخلص , پس از آن رفت به مشهد

در سیصد و پنجش اجل از پای درافکند

دانم که مرا خویش زیاد است درین جا

نشناسمشان حیف و مرا هم نشناسند

زین خطه , جوانی که به خاک دگر افتد

دارند عزیزش همه چون شاخه پیوند

تا چشم بد از چهره ازغند شود دور

هر روز , بخوری بدمانید ز اسپند

خواهم به دعا , همچو هوای خوش و پاکش

سرسبزی مردان و زنانش ز خداوند

بادا دل این قوم , پر از شادی و رامش

خالی لب این جمع مبادا ز شکرخند

پیوسته سرش سبز و جوان باد دل او

آن سایه فکن سرو کهنسال برومند

تا در حق این مردم آزاده بگوید

عمر همگی باد فزونتر ز صد و اند !

کام تو پراز قند , نجف زاده , که گفتی

" ازغند من ! ازغند من ! ازغند من ! ازغند !"

 

91/4/18