افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

وداع آخر


تا دهد بار دگر دولت دیدار تو دست

دری از مرگ مگر بر رخ خود باز کنم

من که یک چشم زدن فاصله دارم با تو

کاش مانند نگه سوی تو پرواز کنم


وداع آخرین با استاد همیشه قهرمان, سه شنبه صبح از در سرای امیدی که بسته شد, تا آرامگاه همیشه اش, در کنار دوست دیرین, مهدی اخوان ثالث .

با دلی خونین به وداع آخرین قهرمان مهر و ادب خواهیم شتافت .

بهار گل افشان

هنوز از بوی گیسویی پریشان می توانم شد
به روی خوب چون آیینه حیران می توانم شد
ز پیری گرچه خاکستر نشسته بر سر و رویم
چو اخگر شسته رو از باد دامان می توانم شد
پس از عمری زند گر خنده ای آن گل به روی من
به چندین رنگ چون بلبل غزل خوان می توانم شد
به جرم ناتوانی کاش از چشمم نیندازد
که بر گردش توانم گشت و قربان می توانم شد
به هیچم گر که می دانی گران ای عشق مهلت ده
ز قحط مشتری زین بیش ارزان می توانم شد
جهان گر از بخیلی برنچیند زود خوانش را
دو روزی بر سر این سفره مهمان می توانم شد
مرا کفر سر زلفت ز ایمان باز می دارد
اگر جستم ز دام او مسلمان می توانم شد
میان شادی و غم با خیالت عالمی دارم
ز برق خنده ات چون ابر گریان می توانم شد
ز هجرت خشک تر از شاخه در فصل زمستانم
رسی گر چون بهار از ره گل افشان می توانم شد
به بازی بازی از میدان هستی می روم بیرون
مشو غافل که زود از دیده پنهان می توانم شد

ای طبیب خسته دلان( بیست و نهمین جلسه سه شنبه شب )

 


بیست و نهمین جلسه 91/8/23 نسبتا خلوت بود . پس از صائب خوانی دوستان قرائت اشعار خود یا منتخبات را آغاز کردند .

1-      آقای افضلی , غزل :

خاطرات قدیم یادت هست ؟     باغ عطر و شمیم یادت هست ؟

2-      آقای سنجری , دو شعر سپید

3-      آقای ناصری , یک شعر نیمایی و یک غزل

حلقه دیوانگی با عشوه در گوشم مکن       عشق می ورزم به تو , یک دم فراموشم مکن

4-      خانم سمرجلالی , شعر "شهیدان زنده اند " از شادروان امید

5-      خانم امینی , غزل :

هیچ می دانی که دستم خالی است     آرزوهایم همه پوشالی است

6-      بعد از آنکه من غزل خود را خواندم , آقای جمالی قطعاتی با تار برای دوستان نواختند .

 

همچو نی ز همنفسان , گر دمی جدا شده ام

مانده ام ز نغمه به دور , خالی از نوا شده ام

جنس کاسدم که مرا مشتری به سر نرسد

قیمتم رسیده به هیچ , بس که بی بها شده ام

با شکسته بال و پری می زنم به هم پر و بال

چون دعا ز سینه ی گرم در فضا رها شده ام

چشم و دست پاک مرا بوسه داده غنچه و گل

گر به سیر باغ و چمن همره صبا شده ام

با دل فسرده ی من گرمی یی کن ای غم عشق

با تو در نهایت عمر , تازه آشنا شده ام

نسخه ی شفا منویس , ای طبیب خسته دلان

در گذر زمن که به عشق فارغ از دوا شده ام

جلوه زار آینه را تا درآورد به چه حال

من ز سیر آن گل رو , یک چمن صفا شده ام

از قفس مرا به درآر , یا که همچنان بگذار

من اسیر دام خودم , بسته ی وفا شده ام

 

دود دل( بیست و هشتمین جلسه سه شنبه شب )

بیست و هشتمین جلسه ادبی ما در تاریخ 16/8/91 برگزار شد و پس از طی مقدمات معمول , غزل خوانی دوستان آغاز شد .

1-      آقای افضلی , غزل :

گر امید روشن نتابد به راهت     برد یاسها بر لب پرتگاهت

2-      آقای ناصری , شعری برای شادروان کمال :

مرا همیشه به سر شور عشق خوبان است    فضای سینه من , مهد شعر و عرفان است

3-      دوشیزه دری , چهارپاره ای با این آغاز :

برگرد و در حساب خیالم سپرده باش    من در نگاه جاری چشمت غزل شدم

برگشت خورده ام به جهانی بدون تو    خالی تر از حساب چکی بی محل شدم

4-      خانم دست برآورده , غزلی از آقای محمدعلی بهمنی :

پر می کشم از پنجره خواب تو تا تو    هر شب من و دیدار درین پنجره با تو

5-      خانم سمرجلالی , غزلی از آقای فاضل نظری :

کبریای توبه را بشکن , پشیمانی بس است    از جواهر خانه خالی , نگهبانی بس است

6-      خانم موسوی زاده که از تهران آمده بودند, غزلی به لهجه مشهدی

7-      آقای مجیدباقری , غزل :

بس که داغ افشانده غم بر مزرع بی حاصلم    دست مژگان لاله می رویاند از خون دلم

8-      آقای حامد علیزاده , غزل :

هر که آب و دانه ای یکچند در کامش کنند     زود چون صیدش به چنگ آرند ور دامش کنند

9-      آقای گرامی , غزل :

پیغمبر یک سلام , ماییم       مردی که نشد تمام , ماییم

10-   غزلی از من پایان بخش جلسه بود .

 

آتش و باد نیستم , تا بپرم بر آسمان

آبم و تشنه ی زمین , خاکم و بسته ی زمان

تیرهوایی مرا خاک به سوی خود کشد

از چه روانه می کنم پیک دعا به آسمان ؟

خواهم اگر که ساختن کار چنان که بایدم

عمر وفا نمی کند , مرگ نمی دهد امان

سینه چو نی پر از فغان چشم به ره نشسته ام

هر چه نگاه می کنم نیست نشان ز همدمان

خاطر جمع بعد ازین , دست نمی دهد مرا

رفته حواس من ز جا چون گله آهویی رمان

شاخه و برگ سبز من سایه چو گسترد چه غم

گر به زمین فرو رود ریشه ی من زمان زمان

تن به هلاک داده ام , نیست امید عافیت

چرخ نشسته در کمین , تیر نهاده در کمان

با دل تنگ ساختم غنچه صفت درین چمن

بهره نبرد غیر غم , گل که شکفت شادمان

گر که چو شمع حاصلم , دود دل است , خوشدلم

نورفزای محفلم , چشم و چراغ دودمان

گشت زمانه زیر و رو , رنگ نیامدم به رو

این دل بی نصیب را درد همان و غم همان

درد نمانده با کسی تا غم دیگران خورد

خوی به درد خویش کن دور ز جمع بی غمان

آب و سراب دیده ام در ره و مانده ام دو دل

عمر به سر رسد مرا تا به یقین رسد گمان

فرصت آن که چهره را سرخ کنم ز می , نشد

موی سفید بانگ زد هان که سرآمدت زمان

1369/11/4

کعبه آرزو

بیست و هفتمین جلسه ادبی ما در تاریخ 9/8/91 برگزار شد . پس از صائب خوانی , دوستان به قرائت اشعار پرداختند .

1-      آقای افضلی , غزلی در مورد سه شنبه شب ها :

سه شنبه است و سر بزم قهرمان دارم     هنوز تا بروم , ساعتی زمان دارم

2-      آقای خیبری , غزل :

خنده کرد و گفت دانی چشم تر داریم دوست    سوز سینه , خون دل , داغ جگر داریم دوست

3-      آقای عبداللهیان , قصیده جغد جنگ از استاد جاودانیاد , بهار را خواندند .

4-      دوشیزه حانیه دری , غزل :

این دختر دلتنگ را طی می کنم با تو       دلتنگم و دل می سپارم باز , اما تو

این روزها هر عابری مثل تو می خندد      هر جاده ای کج می کند راه مرا تا تو

و غزل دیگر :

اندازه صد سال نوری از دلت دورم       باید همیشه دور باشم از تو , مجبورم

5-      خانم نسرین خواجه , چند دلنوشته , از جمله :

مادرم

رنگ آرزوهایش را می بافد

دلم

رنگ آرزوهایش را می پوشد

پدرم

رنگ آرزوهای زن بیوه همسایه را بو می کشد

و برادرم

رنگ آرزوهایش را

با طناب دار

آویزان می کند !

***

می دانم بنفشه گل بهار است

اما

.

.

.

من گلی که در کوه می روید ,

تنها !

6-      خانم سمرجلالی , غزلی از شادروان امید :

کفر گیسوی جانان , چیره شد به ایمانم       تر شد ای مسلمانان , تر ز باده دامانم

7-      خانم کاظمیان , غزلی از خانم ریگی نژاد :

پلکی به هم زدیم و گذشت از عمر , این روزهای سر به گریبانی

                                   تنها تر از پرنده زخمی بال , عریان تر از درخت زمستانی

8-      آقای گرامی , یک رباعی :

این جاده ز درد , پیچ و تابی دارد     یعنی که چو من حال خرابی دارد

بسیار دلم شکست تا دانستم             هر چهره برای خود نقابی دارد

و غزلی :

هنوز از بوسه های دیشبت مستم          چنان هستم که دل افتاد از دستم

9-      و با غزلی که من خواندم , جلسه پایان گرفت .

 

ای آن که شب با خیالت , تا صبح در گفتگویم

دانم که یک شب محال است , بنشین دمی روبه رویم

دستی بکش بر سر من , گاهی نوازش ضرور است

چون کودک بغض کرده , هر چند چیزی نگویم

حدی ست سنگین دلی را , مشکن من سست جان را

گیرم که مردم نگویند , تو سنگی و من سبویم

مگذار پیش رقیبان , از شرم رویم شود زرد

دیدی گر از من خطایی , آن را میاور به رویم

دور از تو ای راحت جان , بغضی شد اما گلوگیر

گر رفت پایین به ظاهر , آب خوشی از گلویم

روزی که دل رفت از دست , گفتم به اندک زمانی

طشتم فروافتد از بام , ریزد به خاک آبرویم

یک بوسه از آن لب لعل , نذر من بینوا کن

تا سر به پایت گذارم , تا دست از جان بشویم

از شش جهت مردمان را , بینم روان رو به مقصد

من رو به سوی تو دارم , ای کعبه آرزویم !

با تو رسیدم به آغاز , ای آخرین عشق , ورنه

راهی رسیده به پایان , آبی گذشته ز جویم

89/7/11