افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

مهربانی های برزبان آمده



در امتداد حادثه به هم رسیدیم- حادثه این روزهای تکراری ! آنزمان که زندگی مرا به بودن واداشت وتوآمدی وسلامی گفتی این کوچک ازخودگریزان را و برایش قصه ها گفتی از ........
درتقویم روزهای تکراری ام روز تولد تو رنگ دیگری است.
به قول فروغ:
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها, ز ابرها ,بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پر ستاره می کشانیم
فراتر از ستاره می نشانیم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
...........................................
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره میرسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
.........................................
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
____________________________
تولدت مبارک
جمعه 9/4/1391 - 20:15


عمه طهورا با زبان دل می گویند :

به حرمت طبع بلندت می نویسم با قلمی که تکیه کرده بر قلب خواهرانه ام که لرزش قلم را می داند. نمی نویسم برای تسکین دل یا صرف تملّق یا درازای غلّو، بل بخاطر وسعت دیدگاهت که عشق به زندگانی را برایمان می سرایی....

 برادرم , استاد قهرمان عزیز، تو را که بر اوج قله مهر و شعر و غزل دست یافته ای و سبکبال در نسیم عطر آگین عشق به پرواز درآمده ای، تو را که اگر چه حجم بی مقدار کلامم در برابر بزرگیتان ناتوان است می نویسم.
برادرم هر سه شنبه شب منتظرم از طریق  چشمه ای که از آن آب حیات به لبان خود نوشانیدی، شربت ناب غزل را برایمان پیمانه کنید.
می نوشیم و به شکرانه میلاد این عزیز مهربانی بر سجاده گسترده الهی نماز عشق می خوانیم ....

مهر نوشت: سهبا جان در هر شکرانه نام تو بر زبانم جاریست.



از زبان برادر آسمانی ام , سپهر عزیز بشنوید :

عاشقی صمیمی و دلباخته ای شیداست . دیوانگی هایش ؛ فراتر از مجنون به لیلی اش است ؛

" شدم دیوانه , چون زلفت فروافتاد بر دوشم , اگر بر شانه من می نهادی سر , چه می کردم ؟" نمازش در محراب باورهایش آمیخته به عطر طبیعت است و شبنم وجودش همواره بر گلبرگ ,  پیشانی به سجده می نهد ؛

" آن شبنمم که شد گل , سجاده نمازم , گر همچو قطره ای اشک از چشم شب چکیدم "

بگو به ایران ؛ میراث کهن آرش ؛ که چقدر عاشقانه سرودند دلاورانش شعر شگفت عشق و حماسه را و چه صمیمانه سرود " قهرمان " فرزندش ,

" وطن ای مادر غمخواره ی من "

زنده باد استاد قهرمان و غزل های به یاد ماندنی اش .

تولدت مبارک استاد .




ریحانه عزیز در خلوت تنهایی اش می سراید :


به مردادی ترین روزهای تابستان ِ نیامده سوگند ،
بعضی خاطرات هست که تا عمر دارم مثل گردن آویزی همراهم هستند، همه جا ...
و تصویری سراپا احترام از آدم هایی که هستند تا بشوند جزئی ازصفحات تقویم آبی ام !
خاطره ی آدم هایی که شبیه هیچ کس دیگری نیستند و چند صباحی مهمانم میکنند به یک تعلیق مقدس در دنیایی که همه چیزش به سرعت به نتیجه نزدیک می شود. کسانی که با آن ها ظهر تابستان نترسی از گرمازدگی و صبح زمستان نترسی از سرما خوردگی . آدم های به وقت و به موقع ِ زندگی که طاقت آورده اند بچگی ها و تاب آورده اند لجبازی هایم را.
آمدن و رفتن این آدم ها، بودن و تجربه کردن این خاطره ها که تمام شیرینی است. جای شکر دارد. که  هر چه بود و نبود و هرچه گفتند و شد، همان بود که باید.
اما برای من همین ترس گس و گنگ ماند که مباد دیگر نیابم کسانی که به قدر آن ها عزیز باشند به چشم هایم .
تبریک میگوبم شروع سالی دیگر از نفس کشیدن های شاعرانه تان را در هوای شهرم...



بهمن صباغزاده , همشهری جوان و خوش ذوق استاد اینگونه می گوید :

استاد قهرمان عزیز , تولدتان مبارک
تولدتان بهانه‌ی خوبی است که بگویم خیلی دوستتان دارم و امیدوارم درخت معجزه‌تان همواره بر سر شعر سایبان باشد.
این غزل را دو بار برایتان خوانده‌ام اما باز هم حرف دلم همین غزل است. خودم این غزل را خیلی دوست دارم و کلمه به کلمه‌اش برایم عزیز است:

می‌شود سقف خانه‌ای کوچک, به بلندای آسمان باشد
می‌تواند اتاقی از خانه , همه‌ی وسعت جهان باشد
می‌شود هر سه‌شنبه بعدازظهر، دور خُم جمع شد پیاله به دست
گونه‌ی شعر گل بیاندازد، جویبارِ غزل روان باشد
می‌شود هر چهار فصل خدا، شاخه - شاخه پُر از شکوفه شود
برگ - برگِ درختِ معجزه‌اش بر سرِ شعر سایبان باشد
با غزل‌های سهل و ممتنع‌اش هند یک شعبه از خراسان است
دستِ بیدل به هیچ‌جا نرسد، پای صائب که در میان باشد
- روحشان شاد - "قدسی" و "گلچین" ، "اخوان" و "کمال" و "صاحبکار"
رفته‌اند و سپرده‌اند به او: حلقه‌ی وصلِ شاعران باشد
تربت حیدریه را پُر کرد خط به خطِّ " خِدی خُدای خودُم "
می شود افتخار این خِطّه " حاصلِ عمرِ " " قهرمان " باشد


تولدتان مبارک استاد



پدرجان , روز میلاد شما , روز تولد دنیایی از زیبایی و شور و شعور است که در شما به مهربی نهایتتان , به ادب و تواضع ارزشمندتان و در غزلیات شورانگیزتان , نمایان است .

مهربان پدر , زبان گفتگو ندارم . تنها خواستم پیغام رسان محبت دوستانی باشم که همیشه خواننده سخنان ارزشمندتان هستند و قدردان وجودتان . خواستم بدانید که چقدر دوستتان داریم و همیشه دعاگوی سلامتی و شادمانی تان هستیم .

نظر مهر دیگر عزیزان را هم در این خانه های پر از محبت بخوانید پدرجان :

هفتمین قاب ( فرداد عزیز ) ؛ سرزمین آفتاب ؛ امپراطور بهاران ( روح الله صالحی بزرگوار ) , آقا بزرگ , تمام زندگی ام ( یلداجان ) , حرفهای سپید ( سپیده نازنینم) , دلنوشته های یک دانشجو ( سمیرای عزیزم ) و سایه سار زندگی ( کلبه محقر دختر کوچکتان )


استاد همیشه قهرمانم , استاد افضلی عزیز لطف نموده و تبریک خویش را ملحق به قسمتی از شناختنامه شما نموده اند که آنرا در ادامه مطلب درج می نمایم . ممنون از این عزیز بزرگوار . خداوند حافظ هردوی شما باشد :

  قهرمان غیر از غزل سرایی، در هنر شاعری چهرۀ برجستۀ دیگری هم دارد که باید آن را در اشعار محلّی اش جست....

ادامه مطلب ...

گلهای رنگین غزل



عزیزم ! پای تا سر داغم و پا تا به سر دردم

زیک عاشق شدن ، دیدی به روز خود چه آوردم ؟

غزال من کجا رفتی ، که من حیران و سرگردان

درین صحرای بی پایان ، به دنبال تو می گردم

مرا تا نیمه جانی مانده ، می باید که دریابی

چه حاصل گر کنی یادم ، رود بر باد چون گردم ؟

بخر با بوسه ای در جمع یاران آبرویم را

که با سیلی نباشد سرخ ، زین پس چهره ی زردم

شدم دیوانه ، چون زلفت فرو افتاد بر دوشم

اگر بر شانه من می نهادی سر ، چه می کردم !

مگر وصل تو با نقش موافق راحتم بخشد

که من در ششدر محنت ، کنون چون مهره نردم

نباشد دور اگر افتد غزلهایم پسند تو

که این گلهای رنگین را ، به آب دیده پروردم

مرا گر دوست می داری ، مشو از حال من غافل

به گرمی از درم بازآ ، مکن از عمر دلسردم

طریق عشق را نتوانم از غیرت رها کردن

به پای خود ، ز راه رفته هرگز بر نمی گردم

به دیدارتو ، هر دم می شوم مشتاق تر ای زن !

اگر کم شد خداناکرده شوق من ، مخوان مردم !

روان چون آب خواندم بس خط مشکل ، ولی هرگز

ز خط سرنوشت خویش ، سر بیرون نیاوردم

به صحرای وجود ، از بی نصیبی گردبادم من

که در دستم همان باد است ، اگر خاکی به سر کردم


90/5/5

شکایت دل ( دوازدهمین سه شنبه شب )


دوازدهمین جلسه سه شنبه شب ما در سی خرداد تشکیل شد . پس از صائب خوانی من , دوستان اشعار خود را عرضه کردند .

1- آقای افضلی , غزلواره ای برای رایانه :
در صفحه رایانه , دنبال چه می گردی ؟     این خانه و آن خانه , دنبال چه می گردی ؟
2- آقای محمد حسین ساکت , همشهری من که از تهران آمده بودند , غزل :
هرگز کسی به راز دلم آشنا نشد       چون غنچه ی فسرده , دل از درد وا نشد
3- آقای ابراهیمی , غزلی از شادروان صاحبکار :
ز تکرار حدیث زندگی , آزرده شد گوشم     ندانم تا به کی این بار خواهد بود بر دوشم ؟
4- آقای خیبری , غزل :
منت کشی ز شانه سر ما نمی کند    می کرد در جوانی و حالا نمی کند
5- آقای ناصری , غزل :
کسی که نیک است و نیک داند که درد جاهل دوا ندارد   
اگر دل او , زغم نلرزد , ز یاری کس , ابا ندارد
6- خانم سمرجلالی , شعری از مجموعه " ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم " امید , به نام بیامرز پروردگارا .
7- خانم تاردار , نوشته ای زیبا .
8- آقای لاهوتی , غزلی در باب آنکه به سبب درد گردن , طبیب برای مدتی ایشان را از نواختن ویولون منع کرده است :
گفت دوشم طبیب , ساز مزن    از دل آهنگ سوز و ساز مزن
9- آقای عرفانیان , چند رباعی برای مبعث
10 - آقای نجف زداده , غزل :
   ز هی هی نگاهت , شتک نخورده بودم      
ترک شنیده بودم , ترک نخورده بودم
 و غزلی دیگر :
همان روزی که دنبالت دویدم , آبرویم رفت   تو گل می گفتی و من می شنیدم , آّبرویم رفت .
11- آقای آرمین , غزل :
بر دوش اگر چه بردن درد است عادتم    بار فراق می شکند پشت طاقتم
وباز هم غزلی :
ز بدگمانی و نفرت , ترا به دار کشیدند    به دار نه , که به اوجت هزار بار کشیدند

12- نوبت به من رسیده بود و با این غزل جلسه را به پایان رساندم :


خوش آمدی ! به شب من چو نور ماه بریز !
بنه به دیده من پای و گرد راه بریز !
برای آنکه فتد پای دل فزون در بند
به ناز , حلقه گیسو به روی ماه بریز !
شده ست خون , دل تنگم ز دیر پایی شب
سپیده دم چو شدی , خون شامگاه بریز !
ز پارسایی بیجای خود , پشیمانم
به ریشه و رگ من , رعشه گناه بریز !
چه قدر دیده بدزدم ز شرم , از نگهت ؟
بیا به کاسه چشمم می نگاه بریز !
در انتظار تو , هر رنگ می پرد چشمش
دگر ز دوش و بر , آن جامه سیاه بریز !
مرا به خانه تو نیست ره , که گفته ترا ؟
که زهر خود به من زار سر به راه بریز !
بگو به سنگ  , غم خویش و سر به آبش ده
شکایتی که زدل سر زند , به چاه بریز !
91/3/13