افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

نسیم لطف دوست ( چهاردهمین جلسه سه شنبه شب )

چهاردهمین دوره ادبی ما،در سه شنبه 13تیر ماه برگزار شد .پس از آنکه من صائب خوانی  را به پایان بردم ،دوستان به قرائت شعر پرداختند:

1- آقای افضلی  ،یک شعر نو با این سرآغاز

هر صبحدم که چهره خود را

روی  زلال آینه می بینم

و نیز یک قطعه کوتاه :

از ریش تراشم خاکستر می ریزد

از دلم ,  آتش

من آتش زیر خاکسترم

2-آقای ابراهیمی به غزلی از مرحوم احمد کمالپور:

گل گر نباشد ،پیرامن من      خونین دلی هست،در دامن من

3-آقای خیبری ،غزلی:

هر چه غم خوردی بست،دیگر به فکر خویش باش

          شانه خالی کن ز قید و بند و بی تشویش باش

4-آقای لاهوتی،غزل:

امشب از خوبان  نشانت کرده ام         در دل خود میهمانت کرده ام

5-آقای عبدااللهیان،شعری از استاد دکتر شفیعی

6-آقای ناصری،غزل:

من همزمان نباشم،با رند لا ابالی     شعر و شعورم از حق ،گردیده لایزالی

7-خانم سمر جلالی،بیتی چند از سعید شاد

8-آقای سنجری،غزلی کامل به یادش نیامد و به چند تک بین اکتفا کرد.شعری سپید هم خواند.

9-آقای عرفانیان،چند رباعی

10-آقای گرامی،یک شعر نو و غزلی با این مطلع:

این قصه رسیده ست به آیینه و کاشی           من عاشقم ای گل ،تو چه باشی ،چه نباشی

11- آخرین نفر –طبق معمول -خودم  بودم و این غزل را خواندم:

دیدمت،وز روز اول مهربان تر دیدمت     همچو گلشن بعد باران ،تازه  و تر دیدمت

با تار نوازی استادانه آفای جمالی ،جلسه به پایان رسید.


دیدمت، وز روز اول مهربان تر دیدمت   

 همچو گلشن بعد باران ،تازه و تر دیدمت

از دوباره دیدنت ،نومید بودم چند گاه    

 شکر آوردم به جا،چون بار دیگر دیدمت

مدتی تا موعد دیدار اگر چه مانده بود    

 چشم خود را بستم و در عین باور دیدمت

ای عجب !هم در کنارم بودی و هم رو به رو    

 رو به رویم چون گرفتی جای،در بر دیدمت!

کاش چون آدم ،گنهکار دلیری می شدم!  

 چون بهشت آرزو تا در برابر دیدمت

ای نسیم لطف تو،صد قاصدک را داده بال!

 مهربان مانند مهر ذره پرور دیدمت

با دل کودک مزاج نازک بد خوی من   

 دایه ای دلسوز تر از هر چه مادر دیدمت

ای جوان مانده به یمن عشق , عمر تو دراز!  

 در میان خوبرویان،از همه سر دیدمت

91/3/21

 

نظرات 24 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ب.ظ

ای جوان مانده به یمن عشق , عمر تو دراز!

در میان خوبرویان،از همه سر دیدمت


سلام برسه شنبه ها و مجلس یاران غزل
سلام بر برادر بزرگوار مهربانی غزل
وسلام بر هر غزل

طهورا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ب.ظ

این بالایی من بودم

سهبا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

ای نسیم لطف تو , صد قاصدک را داده بال
مهربان مانند مهر ذره پرور دیدمت

سلام پدرجانم . بسیار زیبا و دلنشین . مانند همیشه . سلامت باشید و ماندگار .

سهبا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

راستی , اگر می شود غزل آقای گرامی را هم داشته باشیم ممنون خواهیم شد ...

سلام مرا هم به آن عزیز برسانید .

خاله خانباجی چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ

ترا قهرمان سخن دوست دارم
همانند جانم به تن دوست دارم
غزال غزل جرعه نوش لب تو
ترا ای شراب کهن دوست دارم
در آبادی شعر تو می چمد دل
همین تکه را یک وطن دوست دارم

محمد قهرمان چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:29 ب.ظ

سلام خواهرم طهورای گرامی! سپاسگزارم.

محمد قهرمان چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام دخترم ، سهبای عزیز! ممنونم. به آقای گرامی خواهم گفت

محمد قهرمان چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:35 ب.ظ

متشکرم خاله خانباجی گرامی ( یکی ازچند خواهرمن )

تراجان ِخواهر! چو جان دوست دارم
فزونتـــــر ز هر مهربان دوست دارم

بزرگ پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

چشم خود را بستم و در عین باور دیدمت
ای عجب !هم در کنارم بودی و هم رو به رو

سلام استاد عزیز سربلند باشی

محمد قهرمان پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:14 ب.ظ

زنده باشی آقابزرگ عزیز!

رضا افضلی جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ق.ظ http://rezaafzali.blagfa.com

درفرصتِ یگانۀ هستی



در استخوانِ انسان

از لحظة تولّد

انبوهِ موریانة مرگ است

انسان چو یک درخت

می میرد از درون

هر چند پر شکوفه و برگ است



هر صبحدم که چهرة خود را

روی زلالِ آینه می بینم

احساس می کنم

در رشته های خویش کفن پیچ می شوم

باید چگونه باشم

در فرصتِ یگانة هستی؟

وقتی به سانِ آدم برفی

در هُرمِ آفتابِ زمان

هیچ می شوم



وقتی نخست گوهرِ دندان

افتاد از دهانم

خشتی ز طاق افتاد

فریاد برکشیدم

این خانه ماندنی نیست

دستی به روی صفحة پیشانی

بی وقفه می نویسد

خطّی که خواندنی نیست

باید بُراقِ خود را

آمادة سفر بگذارم

وقتی که مرگ

صاعقه وار آید

باید به روی اسب بخوابم

طبلِ سفر به گردنِ طبّالِ غفلت است

رضا افضلی 27/9/67

رضا افضلی جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:50 ق.ظ http://rezaafzali.blagfa.com

زیرخاکستر


از ریش تراشم

خاکستر می ریزد

ازدلم آتش

من

آتش زیرِ خاکسترم.

اول اردی بهشت ماه سال ۸۳

س یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:05 ب.ظ

سلام
ضمن تبریک به خاطر زیبایی غزل
ببخشید مصرع دوم را در شماره ی یازده
ویرایش بفرمایید:
11- آخرین نفر –طبق معمول -خودم بودم و این غزل را خواندم:

دیدمت،وز روز اول مهربان تر دیدمت
همچو گلشن بعد باران ،تازه تر و تر دیدمت

------

دیـدمـت ، وز روز اوّل مهـربـان تر دیدمت
همچو گلشن بعد باران،تازه و تر دیدمت

محمد قهرمان دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ق.ظ

سین گرامی! نفهمیدم چه مشکلی دربیت پیش آمده.
نوشته ی ما و شما که باهم فرقی ندارند. اگردوست داشتید ، توضیح بیشتری بدهید.

س دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ب.ظ

سلام به شاعر عزیزمان جناب آقای قهرمان
در غزل درست نوشته شده است اما در توضیحات شماره ی یازده گزارش جلسه ی شعر خوانی یک پسوندتراضافه است.
عذرخواهی می کنم.
دوستدارشما
«ما همه ی دوستان»

س دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 ب.ظ

استاد عزیز
دوست داشتم نظرشما را درباره ی غزل آقای سعید رجب خوانساری بدانم امکانش هست؟

http://asan3.mihanblog.com/

محمد قهرمان سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ب.ظ

دخترعزیزم سهبا! اشتباهی راکه ( س ) گرامی گرفته اند
رفع کن. ممنونم.

محمد قهرمان سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ب.ظ

( س ) گرامی! غزل راخواندم. متوسّط ِ مایل به خوب است
ولی مصرع ِ چشم ازمن کند که به جای چشم ازمن برگرفت به کاررفته ، بسیارزشت است ، چون چنین معنی می دهدکه
چشمهای مراازحدقه درآورد!

س پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:11 ق.ظ

سلام
بسیار سپاس از استاد میزانِ وزن و واژه و معنا در غزل
البته شاید شاعر می خواسته است نهایت دردناکی و قساوت را در کندن چشم نشان دهد
و چشم مجاز از نگاه، دیده، دیار معشوق، عزیزبودن معشوق

س پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ق.ظ

ببخشید ویرایش:
دیدار معشوق

محمد قهرمان پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ب.ظ

سین گرامی! توجیهی است بسیاردورازذهن و معناتراشیدن بی فایده. ببخشید. دیگربه این بحث خاتمه می دهیم ، چون
وقت تلف کردن است.

س پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:18 ب.ظ

بله چشم حتما
متشکرم استاد
بدرود

حمید اسکندری تربتی شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ

سلام استاد

فوق العاده بود
پس از مدتی دوری، از خوندن این غزل ناب نهایت لذت رو بردم
ممنون و سپاسگزارم

یاحق

محمد قهرمان یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:21 ب.ظ

متشکرم اسکندری گرامی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد