افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

وعده وصل ( دهمین سه شنبه شب )


دهمین جلسه سه شنبه ما دیروز ( 16 خرداد ) برگزار شد . چون دیوان حافظ به پایان رسیده بود , تصمیم گرفتیم " در خلوت خیال " بخوانیم . این کتاب , برگزیده ای شش هزار بیتی از صائب است , به سلیقه خودم . ده غزل قرائت کردم و سه برگ هم از ابیات منتخب , سپس دوستان به شعر خوانی پرداختند .

1- آقای افضلی , شعری قدیمی در قالب نیمایی با نام " قطار باید " که این گونه آغاز می شد :
حس می کنم که فرصتم از دست رفته است .
2- آقای سنجری که جوانی قوچانی الاصل است و من شعر او را می پسندم , با این دوبیت شروع کرد :
دیوانه ام , عقل از سرم افتاده در دستم   یک شیشه نیم از شرابم , تا کمر مستم
هر کس که آمد , لا جرم از بخت من برگشت     چون روستای کوچکی در مرز بن بستم
و غزلی با این مطلع :
من اولین چکیده از این خشکسالی ام    شاعر شدم , برای همین , دست خالی ام
3- آقای آرمین , شعری برای خلیج فارس :
ای پاره تن وطن من , خلیج فارس !   ای از تو شادی و محن من , خلیج فارس !
4- آفای خیبری , شعری شکایت آمیز , در مورد کلاه گشادی که در فیس بوک بر سرش رفته بود !
5- خانم موسوی زاده , چند شعر برای کودکان
6- خانم نسرین خواجه , چند دلنوشته که نمونه اش را می بینید :
یک شب مهتابی بیا
رعد و برق نمی گذارد
صدای آمدنت را بشنوم !
***
کمی رهایم کن
می خواهم خودم را
در آغوش بگیرم !
***
 پنجره ام عاشق شده
نمی توانم تنها رهایش کنم
می ترسم خودش را به دار بیاویزد
گاهی تو بیا به دیدنم !
***
فکرم آزادی را آب می دهد
تا بزرگ شود و پرواز کند
حالا تو
میله پشت میله بکار !
7- خانم ریگی نژاد , غزل :
از ما هزار بار به چشمان تو درود !   ای عشق , ای بهانه آغاز هر چه بود
و غزلی دیگر :
می بوسمت از دور , یعنی دوستت دارم    ای مستی انگور , یعنی دوستت دارم
8- آقای گرامی , غزل :
دارد همه غمهای جهان , رو به من امشب    ای ماه نداری سر پیدا شدن امشب
9- آقای ناصری , شعری در مورد خلیج فارس
10 - آقای سالک , چند شعر کوتاه , از جمله :
ترنج ترانه چو بشکافتم    پریوار , کنجی تو را یافتم
شلال شب آلود زلف تو را   نشستم , غزل گفتم و بافتم
و غزلی کوتاه :
کسی پناه می دهد , نگاه خسته مرا ؟   کسی به خانه می برد , دل شکسته مرا ?
11- آقای لاهوتی , دو غزل :
دیدی افکند پیری ام در شست ؟   برف پیری به بام عمر نشست ؟
***
جسم و جان را میزبانت کرده ام    گه پدید و گه نهانت کرده ام
12- آقای ابراهیمی , غزلی از مرحوم صاحبکار , با این مطلع :
ما بد و نیک جهان گذران را دیدیم     رونق گلشن و تاراج خزان را دیدیم
13- آقای محمدی , غزل :
خواهی اگر که تازه تر از تازه تر شوی    وقت صبوح , باده طلب تا دگر شوی



14 - من دو غزل خواندم که در هفته های بعد خواهید دید. این غزل , دومین غزل مربوط به هفته پیش است :


ای داده وعده وصل , این مژده تا شنیدم
نشناخته سر ازپا , از خود برون دویدم
سیبی که افتد از اوج , صد بار می زند چرخ
شاید که بخت رو کرد , رویت دوباره دیدم
گر زخم هجر خوردم , مرهم رسید آن را
رحمت به بار آورد , زحمت اگر کشیدم
شبها که درد می ریخت از دوری ات به جانم
گاهی ز ناله خود , از خواب می پریدم
از خارزار هجران , حتی نبود نامی
در گلشن وصالت , روزی که می چمیدم
شد چتر ابر بر باد , باران گریخت از یاد
تا از کویر سوزان , من همچو گز دمیدم
شوق رهایی آخر پروانه ای زمن ساخت
بر گرد خویش , اول , گر پیله می تنیدم
آن شبنمم که شد گل , سجاده نمازم
گر همچو قطره ای اشک , از چشم شب چکیدم
در راه عشق , بر من , پیشی گرفته بودی
چون گام سست کردی ,کم کم به تو رسیدم
تا کی هوس توان پخت , پیش لب و دهانت !
بر من حلال بادا , گر بوسه ای چشیدم !
ای نازنین زیبا ! بالا بلند رعنا !
هرگز غمت مبادا ! گر از غمت خمیدم
91/3/7

نظرات 13 + ارسال نظر
طهورا جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام برادرم ٬استاد عزیز!

شبها که درد می ریخت از دوری ات به جانم
گاهی ز ناله خود , از خواب می پریدم

ممنون .سلامت باشید

محمد قهرمان جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:15 ب.ظ

سپاسگزارم ، خواهرگرامی ام ، طهورا!

سهبا جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

شوق رهایی آخر پروانه ای ز من ساخت
بر گرد خویش , اول , گر پیله می تنیدم ...
آن شبنمم که شد گل , سجاده نمازم
گر همچو قطره ای اشک , از چشم شب چکیدم ...

ممنون بابامحمدم .

سهبا جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سیبی که افتد از اوج , صد بار می زند چرخ ...

محمد قهرمان جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ

متشکر دخترم ، سهبای عزیز!

دانیال شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.danyal.ir

تلاوت میکنم شعر تو را با هر چه زیبایی
چه ابیات دهان سوزی ، چه ترکیب الفبایی !!

سلام استاد ، حتی سکوت شما کمال ادب است

در راه عشق , بر من , پیشی گرفته بودی
چون گام سست کردی ,کم کم به تو رسیدم

محمد قهرمان شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:14 ب.ظ

ممنونم دانیال عزیز! لطف کردی

از طرف آقای محمد مهدی حسنی یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ب.ظ http://hassani.ir/post-414.aspx

قطارِ باید
به : محمد مهدی حسنی



حِس می کنم که فرصتم از دست رفته است
سوتِ قطار، سوت نهاییِّ حرکت است
باید میانِ کوپة تنها
از عمقِ راه های مِه آلود بگذرم.

حس می کنم که فرصتم از دست رفته است
آه ای قطارِ باید!
من که برای این سفر آماده نیستم
بی جامه دان و چتر
بی یک بغل کتاب
هان ای قطار، وقت خداحافظی بده

آخر هنوز بوسه ز طفلم نچیده ام
حتّی هنوز تازه کتابِ نخوانده ام
بر روی میزِمن
در انتظارِ باز شدن
خاک می خورد
باید که شعرِ تازة خود را
کوتاه ترکنم
حرفِ سفر نبود
ناخواسته چگونه توانم سفر کنم؟
بایدبرای گَلّة گنجشک
من مشت مشت، دانه بپاشم

می خواستم که منظرة ایستگاه را
شکلی دگر ببینم:
با ساعتی فراغت
بر روی نیمکت
بی پیر مردِ سقّا
بی کودکِ گدا
با روزنامه هاش بی خبر قتل


آه،
حِس می کنم که فرصتم از دست رفته است
باید میانِ کوپة تنها
بی اختیار
از عمقِ راه های مه آلود بگذرم
تا راهِ مبهمی که سر انجام
تا ساقه های نازک ریواس می رسد.

رضا افضلی - 16/3/63

موخره :
سروده ی "قطار باید" را که از دسته سروده های منتشر نشده ی رضا افضلی شاعر توانای خراسانی است، برای نخستین بار در سال 64 ، زمانی که به تهران آمده بود. شنیدم در آن زمان من دانشجوی حقوق دانشگاه تهران بودم همراهان من بیشتر دوستان دانشجویی بودند که در رشته های گوناگون مانند مهندسی، پزشکی، علوم اجتماعی و .... تحصیل می کردند اما وجه اشتراک همه ما این بود که عاشق شعر و ادبیات بودیم و با سروده های شاملو، اخوان، فروغ، شفیعی کدکنی، آتشی، نصرت رحمانی، احمد رضا احمدی و بقیه دمخور بودیم. خود شعر می سرودیم، برای یکدیگر می خواندیم و صد البته همگی در سر یک کلاس مشترک یعنی "حافظ شناسی" استاد شفیعی کدکنی در بامداد سه شنبه های دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دسترس بودیم
سوای دانش و ادب دانی افضلی و هنر سرودن نوشتن، وی در آن زمان در کتابخانه دانشکده ادبیات مشغول بود، آشنایی او برای من که شیفته ی کتاب و خواندن و هماره به دنبال منبع و مصدر بودم، مغتنم بود. بسیاری از اوقات به دیدارش می رفتم و او ابر وار لطفش را از من دریغ نمی کرد. می توانستم با یاری او گاهی در لابلای قفسه های کتاب در مخزن کتابخانه دانشکده ادبیات بگردم و به حساب او کتاب های گزینش شده خودم را عاریه کنم. همچنین هنگامی که در اتاقش بودم؛ با بسیاری از بزرگان ادب این مرز و بوم مانند استاد محمد قهرما ن (که وی نیز میز کارش در کنار میز افضلی بود) استادگلچین معانی، دکتر سید محمد حسین روحانی و بسیاری دیگر ملاقات نمایم.
به هر حال در سال 64 رضا افضلی به تهران آمد، دوستان که با او و شعرش آشنایی داشتند بسیار خواستار بودند تا گوینده شعر زیبا و به یادماندنی "ماهی" را ببینند از این رو با هماهنگی پیش تر، شب شعری در یکی از اتاق های خوابگاه سنایی وابسته به کوی دانشگاه تهران برگزار شد، آن شب تقریباً بیشتر زمان نشست را افضلی شعر خواند وقتی آگاه شد که آوای او با ضبط صوت کوچک روبرویش ضبط می شود، کمی خرده گرفت. به او دل آسودگی دادم که نوار پیش خودم نگه داشته می شود هرچند پس از آن، شیطنت و علاقه ی یک دوست باعث شد که بدون آگاهی من نوار مزبور تکثیر و دست به دست شود. چنانکه بعد ها افضلی خود چند بار شعرهای منتشر نشده اش را از زبان افراد گوناگون می شنید.
به هر حال یکی از شعرهای خوانده شده ی افضلی در آن شب همین شعر بود، که هنوز نیز رسما نه در رسانه های نوشتاری و نه در اینترنت منتشر نشده است و ظاهرا تنها یکی از شاگردان او به اتکای ذهن یا ضبط صدای شاعر در کلاس درس، قطار باید را در تارنمای انجمن ادبی شفیقی آورده است که آن هم ناقص و دارای اشتباه و اهواء است .
همین شعر بهانه ای شد تا حقیر با جمع آوری برخی فیش های قدیمی خود، یاداشتی در باره مرگ در ادب فارسی بنگارم که چون کار بیشتری می خواهد، لذا با دادن نوید برای انتشارش در آینده نزدیک، بسنده می کنم.
در پایان برای فهم درست شعر قطار باید، نکته ای را در باره ی نماد "ریواس" شرح می دهم . در خراسان و در روش سنتی، ریواس گیاه خودرویی است که در کوهپایه ها می روید. این گیاه بی تیمار دست انسان، کوتاه مانده و ترش مزه است طوریکه از سائیده آن به عنوان چاشنی غذا استفاده می شود. روستائیان کشاورز برای اینکه این گیاه به صورت قابل استفاده به عنوان یک میوه شود، دور آن سنگ چینی کرده و خاک می ریزند. و چون نمو یافته و بلند تر شود، دوباره همین کار را تکرار می کنند و این سرکشی ها و خاک ریختن ها آنقدر تکرار می شود تا ثمرشان به بار نشیند. به این ترتیب در یک نگاه شاعرانه، نفس به بار آوردن و زندگی ریواس، عین به گور رفتن آن است و افضلی این پاردوکس طبیعی را که به شرح پیش گفته, در خارج مابه ازاء دارد و یادآور جاودانگی روح (زندگی) است، در شعر خوب نشسته است و خود زیبایی اندیشه و تفکر فلسفی شاعر را نشان می دهد که همان باعث شده تا پاراگراف آخر شعر زودتر و به آسانی در ذهن رسوب شود. به هر به نظر من شعر "قطار باید" افضلی یکی از بهترین سروده های اوست و از اینکه لطف کرده و آن را به بنده پیش کش کرده است، از او سپاسگزارم

سهبا یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ب.ظ

ممنونم استاد افضلی عزیز . خداوند نگهدارتان باشد .

م.پوررشیدی پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.rendoone.blogfa.com

درود بر استاد
لذت بردیم

سمیرا پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

چقدر بیت آخر قشنگ بود استاد قهرمان عزیز...اوج عشق ..همه چیز را برای معشوق خواستن...خیلی دلم میخواد بدونم استادی با چنین قریحه ای تاحالا عاشق هم شدن؟ مگه میشه نشده باشن چنین کلماتی فقط از یک عاشق برمیاد....ماندگار و سبز باشید

محمد قهرمان جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ

پور رشیدی گرامی! متشکرم

محمد قهرمان جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ب.ظ

سمیرای گرامی! خودتان بریده و خود دوخته اید. من دیگر
چه بگویم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد