نهمین جلسه سه شنبه شب ما در نهم خرداد برگزار شد . من طبق معمول ده غزل از حافظ قرائت کردم , ولی چهارتا باقی ماند که به اصطلاح " کرا " نمی کرد به بعد بماند . پس آنها را هم خواندم و کار دیوان خواجه به پایان رسید . از هفته دیگر قصد دارم به " صیادان معنی " بپردازم که گردآورده خودم است از اشعار برگزیده سبک هندی . برای کسانی که به این طرز شعر علاقمند هستند , مطالعه اش مفید است . کتاب سالها نایاب بود . اخیرا امیرکبیر بدون مشورت با من تجدید چاپش کرده است . در نتیجه , تعدادی غلط دارد . اگر کسی کتاب را داشته است یا تهیه خواهد کرد , به من خبر بدهد تا صوابنامه اش را برای او ای میل کنم .
باری نوبت به شعرخوانی دوستان رسید .
1- آقای افضلی , شعری خطاب به نوه خود :
گوید نوه ام , مانی , کو موی شبق پوشت ؟ برف است که می بارد بر صبح بناگوشت
2- آقای خیبری , غزل :
پرکرده ام جای ترا با دلبری نو ریزم شراب عشق را در ساغری نو
3- آقای آرمین , غزل :
مرا کشت بیداد بی همزبانی غم بی کسی , محنت ناتوانی
4- آقای ناصری , شعری در مورد روز پدر
5- خانم زهرا ازغدی , غزل :
شبی زلال تر از موج آب خواهم شد برای جام نگاهت شراب خواهم شد
6- خانم کاظمی , چند شعر از سیدعلی صالحی
7- دوشیزه غزاله قلوانی , دو رباعی از شاعری جوان به نام میلاد عرفان پور
8- خانم سمرجلالی , شعری از پدر خود :
گر در بن آن چاهی و گر برسر آن بام افسوس کبوتر که امان نیست ازین دام
9- آقای لاهوتی , غزل :
ما باز نشسته ایم امروز در خانه نشسته ایم امروز
و غزلی دیگر :
تا می روی ز پیشم , ای یار جانی من شادی نهان کند روی , از زندگانی من
10 - خانم تتاردار , قطعه ای ادبی
11- خانم موسوی زاده , چند شعر برای کودکان
12- آقای باقرزاده , شعری خطاب به اقای دکتر اسلامی ندوشن
13- من به جبران بی شعری در جلسه پیش , دو غزل رو کردم! یکی از آنها را می نویسم :
جانم به لب آمد , از درد تنهایی
گفتی که می آیم , اما نمی آیی !
پنداشتی تنها سر می توانم کرد
تنها خدا دارد عادت به تنهایی
خردم اگر بینی , مفکن مرا از چشم
با چشمه باید ساخت , وقتی که دریایی
من چون شب تاریک , نومید از نورم
تو روشن از امید , چون صبح فردایی
از رشک می خواهم کز جان بپوشم چشم
افتد چو بر رویت , چشم تماشایی
گه چون کف دستی , در آشنایی صاف
نشناسمت گاهی , گویی معمایی
چون گم شوی از من , می یابمت در خود
پنهان تر از پنهان , پیدای پیدایی
باور نمی کردم , چون من ترشرویی
افتد پسند تو , ای اصل زیبایی
91/3/4
پی نوشت :پدرجان , روزتان مبارک . همیشه شاد باشید و تندرست .
سلام
استاد عزیز روزتون مبارک با امید سربلندی و عزت هر روزتان
سپاسداری پای بند کرده ایم به این ارزانی ...
پنداشتی تنها سر می توانم کرد
تنها خدا دارد عادت به تنهایی
و ایضا غزل خانم زهرا ازغدی زیبا بود !
راستی روزمون مبارک استاد
سایه ی گرامی! سپاسگزارم.
ممنونم دانیال عزیز! و برشماهم مبارک باد!
دخترم نرگس عزیز! ازتبریکت متشکرم . بیت آخرشعرمن هم
یک اصلاح کوچک نیاز دارد :
باور نمی کردم ، چون من ترشرویی
سلام برادرم پیشاپیش روزتون مبارک سرافراز هستید و سربلند.....
پنداشتی تنها سر می توانم کرد
تنها خدا دارد عادت به تنهایی
ممنون
سلام استاد
بسیار غزل زیبا و دلربایی بود
مثل همیشه
و البته از اساتیدی چون شما، جز این انتظاری نمیرود
من نیز پیشاپیش ولادت با سعادت امام علی ابن ابیطالب و روز پدر رو، به شما و به همهی عزیزان و رهپویان حق و حقیقت و به ویژه پدران عزیز تبریک میگم
متأسفم بابت اینکه مدتی غیبت داشتم و به موقع نرسیدم
گرفتاریها زیاد است و توفیق کم
"توفیق عشق روی تو گنجی است، تا که یافت..."
یاحق
ممنون خواهرم ، طهورای گرامی!
اسکندری گرامی! ازلطفتان متشکرم42593
گوید نوه ام مانی:
گوید نوه ام مانی:کو موی شَبَق پوشت
برف است که می بارد بر صبح بناگوشت
هنگام سخن گفتن،گویند همه: بوده
موهای بلند تو ،رقصان به بَر و دوشت
گم کرده جوانی را، از کوچه ترا آرند
زیر بغلت گیرند،چون مستت و مدهوشت
گویند جوانی ها، چون رود روان بودی
تبخیر ترا کرده، چون برکه ی خاموشت
از اهل ادب بودی، اما زچه رو اکنون
کم کم شده هر چیزی، از یاد فراموشت
تا کودک خردی را، گیری به بغل از مهر
ازبیم نفس هایت، گیرند ز آغوشت
گفتم نوه را: خوش باش، اکنون که ترا باشد
این پیکر سهراب و این گونه ی گلپوشت
کاووس زمان هر روز، سازد به رَهَت آتش
کزشعله بتازاند مانند سیاووشت
مانی! به جهان مانی! با شادی و خوشخوانی
عشقت همه دم یارو، امّید همه توشت
بی وقفه بُرو تا باز، روزی نوه ات گوید:
«برف است که می بارد برصبح بناگوشت».
رضا افضلی پنج شنبه 25شهریور 1389 تهران