افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

یاد مدهوشی ( گزارش دومین جلسه سه شنبه شب 91)


91/1/24

"چند روز " این مثنوی تاخیر شد ! باز بدبختانه جلسه ما یکی از یاران قدیمی خود را از دست داد : دکتر محمد حبیب اللهی , استاد زبانشناس , نبیره حاج میرزا حبیب خراسانی , با آنکه به سبب بیماری مرتب در جلسات ما شرکت نمی کرد , ولی وجودش بسیار مغتنم بود و خیلی خوب شعر می سرود . در شبانگاه 17 فروردین به سکته قلبی درگذشت . خدایش بیامرزاد !

پس از آنکه فاتحه ای برای آن عزیز خواندیم , من به قرائت ده غزل از حافظ مشغول شدم . آن گاه دوستان به شعرخوانی پرداختند .

1-      آقای افضلی که مدتی در تهران بوده اند , پس از دیدار از قطعه هنرمندان در بهشت زهرا شعری ساخته بودند :

بر سر تربت صد سال هنر آمده ام           با غم ریخته از دیده تر آمده ام

2-      آقای آرمین : دوبیتی که به خاطر فرارسیدن نوروز ساخته و با " همراه " برای دوستان فرستاده بودند :

ای حریر نفس باد صبا پیرهنت                  وی به گلزار طرب , لاله و گل در سخنت

خرم و شاد بمانی چو بهاران و مدام       گل لبخند بریزد همه جا از دهنت

3-      آقای خیبری : شعر کوتاهی در مورد سیزده به در

4-      آقای عبداللهیان – که پسرخاله استاد دکتر شفیعی کدکنی هستند و به تازگی از تهران آمده بودند – از قول دکتر تعریف کردند که دختری به ایشان مراجعه کرده تا استاد راهنمایی او را در نگارش پایان نامه اش بپذیرند و هنگام رفتن , شعری به دست دکتر داده است . به خاطر استاد نمانده بوده که شعر را چه کرده اند , ولی پنج بیت از آن را از حافظه برای آقای عبداللهیان خوانده بودند و ایشان هم از بر خواندند ( در همین جا دعا می کنم که خدا این حافظه حیرت انگیز را سالهای سال برای استاد نگه دارد !)

در شهر ما این نیست رسم و راه دلداری        

باید بدانم تا کجاها دوستم داری

بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق         

یا نوشدارو باش , یا زخمی بزن کاری

من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد      

خو کرده با آداب و تشریفات درباری

هرکس نگاهت کرد , چشمش را درآوردم      

شد قصه آقا محمد خان قاجاری

شعر از سرم چون چادرم هرگز نخواهد رفت     

باید برای چادرم حرمت نگه داری

5-      خانم ریگی نژاد , غزل :

دیروز , روز آخر اردیبهشت بود                  دیروز گام آخر این سرنوشت بود

و به خواهش من غزلی دیگر هم خواندند :

انگار یک نفر به دلم چنگ می زند             شب می رسد و بخت مرا رنگ می زند

6-      خانم سلطانی فر , غزل :

در ابتدای پریدن , دو بال را چیدند             و بعد بر من بی بال خسته خندیدند

7-      خانم نسرین خواجه : چند شعر کوتاه

8-      دوشیزه غزاله قلوانی : غزلی از حامد عسکری

9-      خانم سمر جلالی : شعری از پدرشان خواندند که در رثای پدر خود سروده بودند :

به انتظار چه مانی , پدر نمی آید                 عبث نشسته ای این جا , دگر نمی آید

10-  خانم تتاردار : قطعه ای ادبی

11-   آقای گرامی : غزل

ای که تب در همه ابیات غزل می ریزی          بر لبم بوسه بزن تا که نگویم چیزی

12-  آقای سعید سلطانی فر : غزلی از شادروان عماد خراسانی

13-  آقای ناصری : شعری از استاد جاودان یاد ملک الشعرای بهار

14-  آقای نجف زاده ازغندی , غزل :

مشت من وا می شود , مست از دهانم ریخته        آسمان ابلیس را در استکانم ریخته

15-  آقای باقرزاده : شعری که مرحوم محمد حبیب اللهی برای ایشان ساخته بود و جواب خودشان

16-   در پایان , من غزل ضمیمه را خواندم و پس از آن هم غزلی به لهجه تربتی .

چو یادهای فروخفته در فراموشی

زنغمه خوانی من , مانده است خاموشی

گذشت از من و یادش نمی رود از دل

به داد من برس ای نعمت فراموشی !

چو رفت صبح جوانی که بازگشتش نیست

چه سود می دهدم همچو شب سیه پوشی ؟

نشد که غفلت من رو نهد به هشیاری

به خواب مرگ فتادم ز خواب خرگوشی

ز من مپرس کیم , گر وصال دست دهد ؟

خراب نشاه آن چشم , بی قدح نوشی

ز بیم غیر , نهان ماند زیر لب رازم

مگر اجازه دهد گویمش به سر گوشی

شب فراق , نماند تهی بر و دوشم

اگر که سر نکشد یادش از هم آغوشی

نگاه دوست , که با هوش دشمنی دارد

کشد ز جام نخستین , مرا به مدهوشی

اگر که سرو , روان هم شود , چگونه رسد

به سرو ناز منش , ادعای همدوشی ؟

91/1/9



 

نظرات 27 + ارسال نظر
طهورا یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 ب.ظ

سلام استاد عزیز

نگاه دوست٬ که با هوش دشمنی دارد
کشد زجام نخستین٬ مرا به مدهوشی

چه سه شنبه شب های زیبایی
ممنون

[ بدون نام ] یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ب.ظ

با سلام. در مصرع اول شعری که آقای عبدالهیان خواندند کلمه "این" از قلم افتاده است.
در شهر ما این نیست رسم و راه دلداری

محمد قهرمان دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ب.ظ

متشکرم طهورای گرامی! جای همه ی عزیزان خالی!

دانیال سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ق.ظ http://www.danyal.ir

آنکه شربت محبت دوست را نمیچشد ، چه میکشد ؟!
ممنون استاد عزیز

محمد قهرمان سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ق.ظ

سپاسگزارم دانیال عزیز!

بزرگ سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

نگاه دوست , که با هوش دشمنی دارد
کشد ز جام نخستین , مرا به مدهوش

سه شنبه شبهایتان مهتابی

بزرگ سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

نگاه دوست , که با هوش دشمنی دارد
کشد ز جام نخستین , مرا به مدهوشی

سه شنبه شبهایتان مهتابی

بزرگ سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

نگاه دوست , که با هوش دشمنی دارد
کشد ز جام نخستین , مرا به مدهوشی

سه شنبه شبهایتان مهتابی

تا سه نشه آقا بزرگ بزرگوار .... !!

رضا افضلی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ق.ظ http://rezaafzali.blogfa.com/post-234.aspx

سلام برشما. در صورت تمایل، شعر «بر سر تربت صد سال هنر آمده ام» را مطالعه فرمایید.با احترام
http://rezaafzali.blogfa.com/post-234.aspx

سهبا سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام . خوشامد خدمت استاد افضلی بزرگوار . ممنونم از شما .

سهبا سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

قصه دکتر شفیعی خیلی برام جالب بود پدرجان ! از اونوقت هاست که نمیدونی چی بگی !
خدا نگهدار دکتر شفیعی عزیز و پدر مهربونم باشه .

سهبا سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

انگار یک نفر به دلم چنگ می زند
شب می رسد و بخت مرا رنگ می زند ....


کاشکی بقیه این غزل هم بود ...

و خانم سلطانی فر و غزلهای همیشه قشنگشان :
در ابتدای پریدن دو بال را چیدند
و بعد بر من بی بال خسته خندیدند ....

من بالهامو میخوام ، چرا چیدنشون پدرجون ؟!

سهبا سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

گذشا از من و یادش نمی رود از دل
به داد من برس ای نعمت فراموشی !

نگاه دوست که با هوش دشمنی دارد
کشد زجام نخستین مرا به مدهوشی ...

پدرجونمممم ....... ( آیکون یک عدد سهبای دلگرفته غمگین دلتنگ !)

طهورا سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 ب.ظ

استاد سلام ما از دیروز خودمونو اون طرف زیزر سایه سار حلق آویز کردیم هر چی بلد بودیم گفتیم تا این دختر شما بلکه دلش وا شه انگار نه انگار...
حالا فهمیدم این دختر بابایی ...بلکه شما یه نظری بهش بکنید(آیکون یه عمه )

بزرگ چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:20 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

نظر سوم نظر من نبوده
استاد عزیز هر روز بیادتم

درسته آقا بزرگ . کار یک شیطون کوچولو بوده آقا بزرگ !

محمد قهرمان چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ق.ظ

ممنونم آقابزگ عزیز! معلوم است که نوشته ی سوم کارشمانیست. چون گفته ی خودراسه بارتکرارکرده بودید ،
حتماً دخترمن به شوخی نوشته که : تاسه نشه ، بازی نشه!

وای نه باباجون ! کار من نبود به جون خودم ! میشناسم شیطونش رو ، ولی بذارین نگم اسمشون رو خب !

سهبا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ق.ظ

رضا افضلی

برسر تربتِ صد سال هنر آمده ام
باغمِ بیخته از دیدة تر آمده ام
قلّه های هنر شرق، نهانند به خاک
چون عقابی خجل و ریخته پر آمده ام
صف به صف خفته زن ومرد هنرمند به خاک
با دلی آتش و الفاظ شرر آمده ام
زیرهر سنگ، ستاره ست که پاشیده زهم
با دل سرخ شفق گون سحر آمده ام
تار بی پنجه و، نی بی لب و، دف ها بی دست
می نوازند و به دل زمزمه گر آمده ام
ازغم و درد و دریغا به دلم توفان هاست
بس که زان گور به این گور دگر آمده ام
صاحبان اثر خرد و کلان، خواب و به لب
با مرور سخن و نام اثر آمده ام
موج جمعیّت عُشّاق، به دل گریانند
به عجب زین همه تاثیر هنر آمده ام
هرکسی نام برد از هنری کهنه و نو
من به آواز، ز اشعار زبر آمده ام
پسر کوچک شعر و ادبم، این نوروز
تهنیت را، به سر گور پدر آمده ام
سر هر گور، ز جدِّ پدری یاد کنم
روی هر سنگ، چو دلمرده پسر آمده ام
ای عزیزان هنرمندِ فروخفته به خاک!
قاصدم، پیش شما پر ز خبر آمده ام
زندگانید شمایان، به اثر های بزرگ
من در آثار شما بس به سفر آمده ام
صوت و تصویر و سخن های شما می چرخند
تا به «اینترنت و وب» راهسپر آمده ام
همه«سی دی کده ها»، غرقه به آثار شماست
هر کجا گام زنان سوی گذر آمده ام
هرکُتُبخانه پراز شعر و کتاب است و اثر
به سر گور شما شیفته تر آمده ام
هنر ناب شما رفته به اقطار جهان
بهر آوردن این مژده، به سر آمده ام
زندگانید به ساز و قلم و چهرة خویش
پیشتان با خبر تازه و تر آمده ام
فاتح مرگ شمایید، به افسون هنر
شادمان با خبرِ فتح و ظفر آمده ام
شعر دلبافته ام هدیه به درگاه شماست
محو دیدار عزیزان بشر آمده ام
عید،در«قطعه مخصوص هنرمندانَ»م
تلخ و شیرین، وسط باغ ثمرآمده ام.

6/1/91 قطعه هنرمندان بهشت زهرا تهران

محمد قهرمان چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ق.ظ

سهبای عزیز! ازدلتنگی ات نگو ، که اشکم رادرمی آوری
اززبان مولانابشنو : رو سربنه به بالین ، تنهامرا رها کن

محمد قهرمان چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ق.ظ

ای طهورای گرامی که بامن نسبتی نداری ، ولی عمّه ی سهبایی! بدان و آگاه باش که انگارنوعی ارتباط روحی میان
من و دخترم وجود دارد ، که بی هیچ گونه آگاهی ازحال
یکدیگر ، تامن ازدنیا و آنچه درآن است ، دلم می گیرد ، او
نیزدلتنگ می شود ، همچنان که عکس قضیه هم صادق است. دعاکنید که غبارغم برخاطرماننشیند که برخاستنش
دشواراست. پرحرفی مراببخشید!

یلدا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ق.ظ

سلام خدمت استاد عزیز خسته نباشین استاد کاش بتونید یه سفر با نرگس جون به شهر ما بیاین قدم بر دیده می گذارین

طهورا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ق.ظ

استاد مگر می شود من عمه سهبا باشم و با شما نسبتی نداشته باشم!من خواهر کوچک شما هستم و خواهر هرگز نمی تواند خدای نکرده غبار غم را بر دل هیچ یک از عزیزانش ببیند .ان شاالله همیشه در پناه مهر خدا شادمانی قرینتان .

خواهر شما ٬طهورا

سهبا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

من شرمنده پدر گلم . چشم دیگر از دلتنگی نمی گویم که شما دلتنگ تر نشوید ! ببخشیدم بابامحمدم !

سهبا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

مرسی عمه طهورای مهربانم . ممنونم پدرجانم.

رضا افضلی چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ب.ظ http://rezaafzali.blogfa.com/post-237.aspx

اهل ایران

ما که هستیم؟ مردمیِ هشیار، اهلِ ایرانِ جاودان بیدار
نیک پندار و نیک پی گفتار، نیک هنجار و مینوی کردار

ادب و شعر مان جهان پیما، رسم و فرهنگمان هماره به جا
دانش ما بهارِ نشو و نُما، هنر ما یگانه در اقطار

افتخارگذشته مان در اوج، ذوق ها مان یگانه و بی زوج
چون که دریای ما زند یک موج، صد«نوبل» می بریم و صد «اُسکار»

زورگویان چه حکم ها راندند، آمدند و به قرن ها ماندند
خصمِ خود را زخاکمان راندیم، گر همه ترک و تازی و تاتار

ما غیوریم و بردبار و صبور، قلّة شوکتیم و اوج غرور
رانده از خویش حاکمان شرور،دل ما پُر ز پَرتوِ دادار

مردم صلح خواه ما شاداب، دلشان باصفاتر ازمهتاب
گُرد هامان چو بیژن و سهراب، همه رستم به عرصة پیکار

پهلوانان ما همه تختی، با جوانمردی و جوانبختی
همه شان در مصیبت و سختی، پوریا وار،خَلق خود را یار

دختران، گُرد آفریدِ زمان، پسران نرّه شیر و پیلِ دمان
مرد و زن ها به صحنة ناورد، یَلِ نخجیر بند و شیر شکار

زن و دختر بهار زیبایی، همه شان عاشقان دانایی
باهنر،گرمِ دانش افزایی، شهرة عالمند و میداندار

مادران در مقاومت مهتر، کودک عشق را همه مادر
بر همه مهرگستران سرور، در صبوریّ و مردمی سالار

پدران مرد کار و ذوق و شعور، وقت سختی چو قلّه های صبور
وقتِ شادیّ و شوق اهل سرور، همه جدّی به وقت دانش و کار

عالمان جدید و عهدِ قدیم، همه برجستگان شعر و علیم
نخبه در طبّ و حکمت و تنجیم، فکر هاشان گلِ همیشه بهار

صاحب عید و جش بسیاریم، اهل شادیّ و عیشِ سرشاریم
نتوانست سورِ ما ببَرَد، محتسب در سراسر اعصار

ایزد مهر گفته تا باهم، یاور و یارو مهربان باشیم
وقتِ اندوه و موقع شادی، دلمان با عطوفت بسیار

اهل نوریم و روشنایی ها، ما و از تیرگیِ جدایی ها
تن به ظلمت نمی دهیم و همه، از سیاهیّ و اهرمن بیزار

همچو این بیت شمس دلگیریم، از دد و دیوِ تیرگی سیریم
آرزو می کنیم، شیر خدا،وان قوی رستم بزرگ تبار1

رندی «حافظ» است و هوش «عبید»، همره روح «مولوی» درما
جاودان باد میهن مزدا، تا که برجاست گنبد دوّار.


رضا افضلی10/12/90

1-زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست. غزلیات شمس تبریزی،مولانا


سرکار خانم سهبای ارجمند! خسته نباشید.دیروز شعر بالا را در انجمن ادبی استاد قهرمان خواندم. با ارادت

محمد قهرمان چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:03 ب.ظ

یلدای گرامی! بچه که بودیم دربعضی ازافسانه ها می
شنیدیم که : آدمیزادِ شیرخام خورده ، همه جا می گردد.
حالایک وقت می بینی که ازشهرشماسردرآوردیم! خدارا
چه دیدی؟

محمد قهرمان چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:08 ب.ظ

طهورای گرامی! باعث افتخارمن است که خواهری چون شماداشته باشم. خوشحالم کردید.

محمد قهرمان چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:17 ب.ظ

دخترم سهبای عزیز! چندسال پیش یک قطعه ی کوتاه ساخته بودم که این گونه تمام می شد :
هیچ کس را ازغمت سهمی مده
شادی ات راباهمه تقسیم کن
امیدوارم همیشه شادباشی ودیگران را هم درشادی خود
سهیم کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد