به هرکجا که سفرمی کنی ز خانه ی من
عجب کــــه هیچ نگیرد دلت بهانه ی من
هـــــزاربــار ِغم از دوش دل فروگیری
اگــــرکه سربگذاری دمی به شانه ی من
به وصفِ آن گل ِرو چون سخن طرازشوم
بهـــارمی دمـــــد از شعرعاشقانه ی من
شبـــــــی حکـایتِ روزفــــراق می گفتم
به خـــوابِ ناز فرورفت با فسانه ی من
زبس که زمزمه ی من زعشق سرشاراست
همیشه بــوی غزل می دهد ترانه ی من
خجـل چونخل ِخزان دیده ام ز بی برگی
کجـا بهار و کجــا جلوه ی جوانه ی من
به بــــال ِآه ، روان می کنــــم دعا ، امّا
به هیچ جا نرسد روزوشب روانه ی من
به راهِ صائبِ تبریزمی روم ، که سرود
هلاکِ جلــوه ی برق است آشیانه ی من
1386/4/30
چقدر این غزل زیبا است . چقدر قشنگ نوشتین . خیلی دوستش دارم ..ممنونم استاد عزیز
سپاسگزارم سایه ی گرامی!
ریحانه ی گرامی! به یادداشت من ، خطاب به خودتان ، در
27 خردادرجوع کنید و لطفاً جوابم رابدهید. ممنونم!
استاد اطاعت امر شد و بسیار خوشحالم
ریحانه ی گرامی! متشکرم
خواهش میکنم استاد...ولی باید اعتراف کنم ،بقدری این اتفاقات تصادفی قشنگ کنار هم چیده شده که من هنوز هم خوشحالم و دل به نشاط،هم متعجب !
وارد اتاق می شوی
دست می زنم ..
غالباً برای شعرهای ناب
دست می زنند !
" احسان پرسا "
حتی فرشته رویان بهشت از رشک این کلام عشق
همه سراسر حسرت میشوند ....
محشری عزیز دل ها
همیشه بــوی غزل می دهد ترانه ی تو !!!!!!!!!!!!!
خجـل چونخل ِخزان دیده ام ز بی برگی
کجـا بهار و کجــا جلوه ی جوانه ی من
سلام برادرم ناب می سرایید و دلنشین ،می نشیند در خاطرمان ...
خجـل چونخل ِخزان دیده ام ز بی برگی
کجـا بهار و کجــا جلوه ی جوانه ی من
این روزها همه درشکرم از داشتنتان.
ریحانه ی گرامی! از زحمتی که کشیده ای سپاسگزارم.
سعی می کنم باآقای طریقی تماس بگیرم
دانیال عزیز! ممنونم
متشکرم آقابزرگ عزیز!
خواهرگرامی ام ، طهورا! لطف داری! سلامت و سعادتمند
باشی!
ریحانه ی گرامی! من برای آقای طریقی ایمیل فرستادم ، ولی یادداشتی ازیاهورسیدکه نشانی درست نیستو اگربشود
آن رابه این جامنتقل می کنم
دوست نادیده ام ، آقای طریقی گرامی! من شمارانمی شناسم ، ولی چون غزلتان راپسندیدم ، دریغم آمد نکاتی رامتذکرنشوم. امیدوارم ازشعرایی نباشید که حتی از
اظهارنظرهای منصفانه هم درموردشعرشان ناراحت می شوند. شعر ، وحی مُنزل نیست. هیچ اثری تا به درستی نقدنشود ، به کمال نمی رسد.غزل دومی که ریحانه ازشما دروبلاگ گذاشته بود ، به گردغزل قبلی تان هم نمی رسید . واما نکاتی که درمورد غزل اولی به خاطرم خطورکرده
بس که هرتکه آن باهوسی رفت ، دلم اگرقبل از دلم کاما هم بگذاریم ، مصرع سرراستی نیست. پیشنهاد من :دل که هرتکه ی آن راهوسی باخود برد
عشق مهمان عزیزی ست ... بیت بسیارزیبایی شده و به عقیده ی حقیرزیباترین بیت غزل است
چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است . مصرع خوبی نیست. من ازناچاری چنین نظرمی دهم : حال چندی ست که آواره ی تهران شده است
باتوجه به اطفال دبستانی درمصرع دوم ، بهتراست پیش مصرع رااین گونه بگوییم : عشق ، دانشکده ی تجربه ی مرد و زن است
هرنوآموخته درعالم خودمجنون است. مجنونی ست بهتراست
باتضمین مصرع حافظ و کوچه راتبدیل به خیابان کردن ، بیتی ساخته اید که جنبه ی هزل دارد وغزل خود راازاعتبارانداخته اید. این بیت حتماً باید ازاین غزل زیبا و جدی اخراج شود . من ازطنز و هزل بدم نمی آید ، ولی نباید آن رابا جدّ درهم آمیخت.این بیت زیباراکه مصرعی ازحافظ درآن تضمین شده ونام گوینده اش را از یادبرده ام ببینید : "به آبِ روشن می عارفی طهارت کرد" ورفته رفته به این کار زشت ، عادت کرد! بسیارزیباست، ولی آوردن ابیات جدّی به دنبال آن ،
عملی لغو است.. اگرسرتان را به درد آوردم ، عذر می خواهم. با ارادت غایبانه محمّد قهرمان
استاد من هم دیشب وقتی ایمیل را فرستادم به همین مشکل برخوردم...اما شماره تلفن هایشان را که در گوشه ی سمت چپ وبشان بود دیدم و به سهبا خانم دادم...تلاش میکنم ایشان را به اینجا راهنمایی کنم..
باز هم ممنونم از لطفتان
پدرجانم , ریحانه عزیز , من هم سعی کردم با ایشان از طریق تلفن تماس بگیرم که نشد ...
دوباره سعی خواهم کرد ببینم می شود از طریقی دیگر نشانی از ایشان بیابم یا خیر ...
ممنون پدرمهربانم .
راستش من ایمیل را هم از گوشه ی سمت چپ وبشان پیدا کردم...شرمنده اگر مشکل داشت....
ممنونم اززحماتی که عزیزان کشیده اند. راستی آقای طریقی اهل کجا و ساکن کدام شهرند؟
فکر میکنم متولد زنجان و گاهی ساکن بندر عباس. اما الان باید ساکن تهران باشند...
این ها را در همین مجازی فضا خواندم و درستی اش را نمیدانم ...
این را هم در جایی خواندم ( به گواهی شناسنامه، نامم غلامرضاست و نام خانوادگیام طریقی. به گواهی همین دفترچهی چهاربرگی در بیستم شهریورماه سال 1356 به دنیا آمدهام، اما خانوادهام این گواهی را تکذیب کرده و میگویند: در سی و یکم اردیبهشتماه به دنیا آمدهام. پس از سالها بیقراری به شعر رسیدم و در این منزل با شکوه، اقامت دائمی گرفتم. خلاصه اینکه الان در صدا و سیما کار میکنم تا نانی به کف آرم و به غفلت بخورم. تهیه کننده، گوینده و نویسندهی صدا و سیما هستم، اما پیش از همهی اینها با اجازهی بزرگترها، شاعرم!)(
پدرجان , توی صفحه فیس نوشته متولد زنجان هستند و از شاگردان استاد حسین منزوی . منتها چون در حلقه دوستان من نیستند اطلاعات بیشتری نمیتونم پیدا کنم . شما کافیه خودتون به پیج ایشون تشریف ببرید و اونجا همه مشخصاتشون هست .
ضمنا به نظر میاد الان ساکن ایران نباشند .
البته اطلاعات من مال سال 88و وبشون بوده...ببخشید اگر خیلی دقیق و به روز نبود....
پدرجان , آقای طریقی از دوستان فیس بوکی شما هستند . میتوانید به پیج ایشان سر بزنید و اطلاعات بیشتری رو از ایشان کسب کنید .
ضمن اینکه من مطلب شما را برایشان ارسال کردم .
استاد با اجازه ی شما میخواستم به سهبا خانم :::
بانو فرشته اید....ممنونم از همکاریتون
ریحانه جان , چرا شرمنده می کنی عزیز دل ؟!
عین حقیقت را عرض کردم....مطمینم همه ی دوستان هم تایید
میکنند...همشهری های من چه دوستان مشهدی ،چه اهالی تربت حیدریه بی نظیرند(آیکون تعریف از خودی)....
فدای تو عزیز . خودت گلی , بقیه رو هم خوب می بینی .
تشکرفراوان ازدخترم سهبای عزیز و ریحانه ی گرامی که
این قدرزحمت کشیده اند. دستشان دردنکند!
استاد گرامی من که کاری نکردم ولی تلاش سهبا خانم ستودنی است..

راستی الان دستان مجازی آقای طریقی دردستان شماست ؟!و ایشون به آرزوشون رسیدند ؟!
ماهی:رضا افضلی/ترجمۀ انگلیسی:حسن لاهوتی/ترجمۀ آلمانی:پرستو ارسطو/خط:استاد ابراهیمی نیا
ماهی
برکه ای شفاف چون صبحی زلال
رقصگاه ماهیان رنگ رنگ
تا به اعماق زلالش آشکار
ذرّه ذرّه ریگ ریگ و سنگ سنگ
**
در میان گلّه های ماهی اش
می درخشد ماهی گلفام من
هر زمان توری به راهش افکنم
می گریزد با شتاب از دام من
**
تور من سنگین بر آمد بارها
دل به رقص آمد ز شوق و شور خویش
تا کشیدم با امیدش روی خاک
از وزغ لبریز دیدم تور خویش
**
یأس می گوید که دندان طمع
برکنم از ماهی و دور افکنم
آرزو گوید که صد بار دگر
تا به چنگش آورم تور افکنم.
18/3/64 رضا افضلی
The Fish
By Reza Afzali
Tr. Hassan Lahouti
There’s a pond, clear as a bright dawn,
With colorful fish dancing all around,
With pebbles, boulders, tiny particles,
َAll displayed transparently, deep down.
In the pond, several schools of fish reside,
My roseate desire shines brilliantly, inside.
To catch it, I cast my net, time and again,
Oh! It hastily escapes, and, my attempts are all in vain.
Several times, my net emerged with a full load,
And, my heart was beating in its high ecstasy,
When I pull up the net, in my earnest hope,
Oh! I find it filled with frogs, clinging to the rope.
“Covet the fish no more, leave them to the pond!”
This is despair’s sympathetic utterance.
I’ll try a hundred times to finally net the fish,
ماهی
ترجمه به زبان آلمانی
توسط هنر مند ذوفنون: پرستو ارسطو
• Der Fisch
Reza Afzali
Übersetzung:parastoo arastoo
Ein Teich, klar wie ein heller Morgen,
mit bunten Fischen, tanzend überall,
bis in die Tiefe seiner Klarheit sichtbar
Kies, Geröll, winzige Steinchen,
Inmitten des Fischschwarmes
glänzt mein rosenroter Fisch.
Sobald ich, mein Netz werfend, ihn zu fangen suche,
entgleitet er mir geschwind.
Mehrmals schon kam mein Netz mit voller Ladung,
und mein Herz tanzte vor Freude und Überschwang,
Zog ich mein Netz sodann voller Hoffnung heraus,
fand ich es bis zum Überlaufen mit Fröschen gefüllt.
Die Hoffnungslosigkeit rät mir,
gebe auf deine Gier,
Ich solle, um ihn zu fangen, sagt der Wunsch,
mein Netz hinausauswerfen, seien es sogar hunderte Male.
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
ماهی
برکه ای شفاف چون صبحی زلال
رقصگاه ماهیان رنگ رنگ
تا به اعماق زلالش آشکار
ذرّه ذرّه ریگ ریگ و سنگ سنگ
**
در میان گلّه های ماهی اش
می درخشد ماهی گلفام من
هر زمان توری به راهش افکنم
می گریزد با شتاب از دام من
**
تور من سنگین بر آمد بارها
دل به رقص آمد ز شوق و شور خویش
تا کشیدم با امیدش روی خاک
از وزغ لبریز دیدم تور خویش
**
یأس می گوید که دندان طمع
برکنم از ماهی و دور افکنم
آرزو گوید که صد بار دگر
تا به چنگش آورم تور افکنم.
18/3/64 رضا افضلی
The Fish
By Reza Afzali
Tr. Hassan Lahouti
There’s a pond, clear as a bright dawn,
With colorful fish dancing all around,
With pebbles, boulders, tiny particles,
َAll displayed transparently, deep down.
In the pond, several schools of fish reside,
My roseate desire shines brilliantly, inside.
To catch it, I cast my net, time and again,
Oh! It hastily escapes, and, my attempts are all in vain.
Several times, my net emerged with a full load,
And, my heart was beating in its high ecstasy,
When I pull up the net, in my earnest hope,
Oh! I find it filled with frogs, clinging to the rope.
“Covet the fish no more, leave them to the pond!”
This is despair’s sympathetic utterance.
I’ll try a hundred times to finally net the fish,
ماهی
ترجمه به زبان آلمانی
توسط هنر مند ذوفنون: پرستو ارسطو
• Der Fisch
Reza Afzali
Übersetzung:parastoo arastoo
Ein Teich, klar wie ein heller Morgen,
mit bunten Fischen, tanzend überall,
bis in die Tiefe seiner Klarheit sichtbar
Kies, Geröll, winzige Steinchen,
Inmitten des Fischschwarmes
glänzt mein rosenroter Fisch.
Sobald ich, mein Netz werfend, ihn zu fangen suche,
entgleitet er mir geschwind.
Mehrmals schon kam mein Netz mit voller Ladung,
und mein Herz tanzte vor Freude und Überschwang,
Zog ich mein Netz sodann voller Hoffnung heraus,
fand ich es bis zum Überlaufen mit Fröschen gefüllt.
Die Hoffnungslosigkeit rät mir,
gebe auf deine Gier,
Ich solle, um ihn zu fangen, sagt der Wunsch,
mein Netz hinausauswerfen, seien es sogar hunderte Male.
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم