بیست و ششمین جلسه ما در 91/8/2 برگزار شد . پس از طی مقدمات , دوستان شعرخوانی را آغاز کردند .
1- آقای افضلی , شعری برای سایه :
در سواران غزل از همه چالاک تری بین عشاق چو فرهادی و دل چاک تری
2- آقای ابراهیمی , غزلی از شادروان صاحبکار :
نه تنها جسم و جان فرسود , دل هم پیر شد ما را
دعای خیر مادر , زود دامنگیر شد ما را
3- آقای عرفانیان , غزل :
سینه ام از درد و داغ زندگانی پر شده ست بند بندم از نوای ناتوانی پر شده ست
4- آقای ناصری , غزل :
جز بلای عاشقی , درد و بلایی هست ؟ نیست
همچو من در آب و آتش مبتلایی هست ؟ نیست
5- خانم سمرجلالی , غزلی از پدرشان :
آخر ای موج , به ساحل چه زنی سینه و سر را ؟ سنگ سرد است , هدر می دهد این سوز جگر را
6- خانم خواجه , چند دلنوشته
7- آقای سنجری , یک شعر سپید
8- خانم ریگی نژاد , غزل :
من و تنهایی و سکوت و خزان آه ای عشق , لااقل تو بخوان
و غزلی دیگر :
چنان شده ست لحن این و آن تلخ که گشته هر صدای مهربان تلخ
9- خانم خان بیگی , چارپاره ای از خانم رویا ابراهیم زاده :
آغوش من دروازه های تخت جمشید است می خواستم تو پادشاه کشورم باشی ...
10- و در پایان من غزلی خواندم :
خوش آن زمان که دست دهد باز , فرصتی
با هم به گفتگو بنشینیم , ساعتی
از خاطرات خوب و دل انگیز عشقمان
گویی حکایتی تو و من هم حکایتی
بس حرف تا به لب رسد و باز پس رود
کو بخت آن , که با تو نشینم به خلوتی ؟
به از بهشت و جوی شراب است , اگر شبی
در خانه تو باشم و از آب , شربتی
یک بار دیدن تو کفایت نمی کند
محروم بوده ام ز حضور تو مدتی
کم کن ز شانه من و دل , بار هجر را
زحمت کشیده ایم به امید رحمتی
با غنچه دلم ز تبسم مکن دریغ
شاید که وا شود به نسیم محبتی
گفتم که عمر می گذرد همچو برق و باد
دیدم که برق و باد ندارند سرعتی
از طاعتم مپرس که من در تمام عمر
غیر از نماز عشق , نکردم عبادتی
بی دست و پا تریم ز راهی که پیش روست
ما را مدد کنید عزیزان به همتی !
90/3/4
گفتم که عمر می گذرد همچو برق و باد
دیدم که برق و باد ندارند سرعتی
از طاعتم مپرس که من در تمام عمر
غیر از نماز عشق , نکردم عبادتی
خیلی زیباست
بی دست و پا تریم ز راهی که پیش روست
ما را مدد کنید عزیزان به همتی !
سلام برادر بزرگوارم !عیدتان مبارک .
خوش آن زمان که دست دهد باز , فرصتی
با هم به گفتگو بنشینیم , ساعتی
سلام استاد
چقدر این غزلتون زیبا است و به دل می شینه . سپاسگزارم
دخترعزیزم سهبا!مصرع دوم بیت 3 رااصلاح کن :
کو بخت آن ، که باتو نشینم به خلوتی؟
خواهرمهربانم ، خاله خانباجی! سپاسگزارم
ممنونم طهورای گرامی! عیدبرشماهم مبارک باد!
سایه ی گرامی! متشکرم! زنده باشی!
سلام استاد
فوق العاده بود
من رو گاه به گاه غافلگیر میکنید
و این خودش زیبایی ویژهای دارد
عیدتون مبارک
سرفراز و پاینده باشید
یاحق
ممنونم همشهری خوب ، اسکندری! زنده باشی!
اصلاح شد پدرجان . شرمنده !
دشمنت شرمنده بادا دخترم!
سایۀ لطفت بمـــــــاندبرسرم!
ای جانم , پدرجانم !
زنده باشید و سلامت هماره . سایه تان بر سر من و ما مستدام .
سلام استادقهرمان
گفتم که عمرمی گذردهچمو برق وباد
دیدم که برق و باد ندارند سرعتی
سلامت باشیداستاد
با غنچه دلم ز تبسم مکن دریغ
شاید که وا شود به نسیم محبتی
ممنون استاد عزیز
ممنون بخاطر تمام محبت های که دارید
درود بر استاد قهرمان
شعرهای این سهشنبه هم مانند همیشه زیبا بود علی الخصوص غزل مرحوم صاحبکار
جوانی را ندانم چیست اما آنقدر دانم
که تا شستیم لب از شیر، مو چون شیر شد ما را
درود بر شادروان استاد صاحبکار
به امید دیدار و موفقتر باشید
سینای گرامی ممنونم!
آقابزرگ عزیز! متشکر! شرمنده ی الطاف شمایم
ممنون بهمن عزیز! غزلهای شادروان صاحبکار باغمی که درآنهاموج می زند ٍ اکثرزیبایی خاصّی دارند
سایه
در سوارانِ غزل از همه چالاک تری
بین عشّاق، چو فرهادی و دلچاک تری
قهرمانان غزل گر چه فزون اند، ولی
با غزالِ غزلت چابک و چالاک تری
جُمله شیران بگریزند زِ جولانگهِ تو
که به صیدِ غزلِ شعبده، بی باک تری
می شود هر غزلت جوی روان در دلِ خلق
زآن که از چشمة صافِ سحری پاک تری
«سایه» ای، لیک درخشد قلمت، چون خورشید
از گلِ تازه و پاکیزه، طربناک تری
گر چه پیرِ غزل و شعر نُوی، پیر نه ای!
در بسی باغ جوان شاخة رَستاک* تری
ابتهاجی تو به ظاهر، ولی از سوزِ درون
از سیه ابرِ غمین، ساکت و غمناک تری
تهران رضا افضلی 18/6/91
* رَستاک:شاخ تازه را گویند که از بیخ درخت برآید و به ستاک معروف است.رک:لغت نامه