بیست و دومین جلسه ما در سه شنبه 7 شهریور 91 برگزار گردید . آقای افضلی که معمولا آغاز شعرخوانی با ایشان است در سفر بودند . بنابراین پس از صائب خوانی من دیگران اشعار خود را قرائت کردند .
1- آقای عرفانیان , غزل :
از بام نقره فام سحرها سخن مگو دیگر ز نبض روشن فردا سخن مگو
2- آقای ابراهیمی , شعر آقای افضلی را خواندند :
کی آسمان آبی , پیراهن جهان شد آویز گردن او , صد رشته کهکشان شد
3- خانم خواجه , چند دلنوشته , نمونه ای از آنها :
اگر خواستی به دیدنم بیایی
گوشواره ای از جنس احساس بیار
تا گوشهایم
نوازش نگاهت را بشنود
****
پائیز که می رسد
دل عاشق برگ به تپش می افتد
فکر می کند
زمین جای زیستن است,
اما افسوس !
راه برگشتی به شاخه ندارد !
4- خانم خان بیگی , غزلی از آقای غلامرضا طریقی :
گفتن این که دوستت دارم , اولین راه و آخرین راه است
ای فدای بلندی قدت ! عصر , عصر پیام کوتاه است
5- آقای ناصری , غزل :
عاشقم , حال تباهم را نمی پرسی چرا ؟ قصه روز سیاهم را نمی پرسی چرا ؟
6- آقای سنجری , شعری کوتاه برای امید :
بخواب امید شعر من , در آغوش خراسانت که بی تو گریه ها کردیم با سوز زمستانت
7- آقای گرامی , غزل :
دارد همه غمهای جهان رو به من امشب ای ماه نداری سر پیدا شدن امشب
8- و با این غزل من جلسه خاتمه پذیرفت :
آن رفته به غربت چو به یاد وطن افتاد
شوق آمد و زد شعله و در جان من افتاد
درمان نکند سود , که دانم تب عشق است
این آتش سوزنده که در جان و تن افتاد
شد چشم من از جامه خوش نقش تو روشن
چون دیده ی یعقوب که بر پیرهن افتاد
لب , رنجه توان کرد به پرسیدن حالش
گر عاشق بیچاره تو از سخن افتاد
از حیرت دیدار , دگر بسته نگردد
آیینه چشمی که ترا بر بدن افتاد
با آنکه گذشتم چو نسیم از بر تو نرم
گیسوی تو چون موج , به چین و شکن افتاد
بر راز کسی , چشم بدان پرده نپوشد
آن بوسه که چیدم ز لبت , در دهن افتاد !
ای دیده , به عبرت نگران باش چو در باغ
بالید نهالی و درختی کهن افتاد
شیرازه جمعیت ما , زود ز هم ریخت
انگار که در قافله مان راهزن افتاد
91/5/5
سلام برادرم ٬احسنت و ما شاالله بر این دلنشین غزل های نابتان بر دل توانایتان ....
شد چشم من از جامه خوش نقش تو روشن
چون دیده ی یعقوب که بر پیرهن افتاد
ممنون واز موهبت داشتن شما خداوند را بس شاکرم
آن رفته به غربت چو به یاد وطن افتاد
شوق آمد و زد شعله و در جان من افتاد
درمان نکند سود , که دانم تب عشق است
استاد چه غزل عاشقانه زیبایی دلم یهو پر از آشوب شد .
درود بر سهبای عزیز
احوالاتت چطوره ؟ مدتی از دوستان وبلاگی ام بیخبر بودم . امیدوارم شاداب و پُر انرژی باشی
در این ایام بیشتر می بینمت
تا بعد
یلدای گرامی! ازلطفت سپاسگزارم
کی؟
کی آسمانِ آبی، پیراهنِ جهان شد
آویزِگردنِ او صد رشته کهکشان شد
تا پشتِ زین نشانَد،آن ماه نقره ای را
خورشید از چه وقتی، آوارة جهان شد
از کی ز آبِ دریا، ابر سیه برآمد
کی پیشِ رقصِ باران، تُندر دُهُل زنان شد
کی قوی ماه تابان، از پشتِ شب در آمد
در دشت های ارزن، هرجانبی روان شد
کی موجِ باد آمد، کی گِرد باد آمد؟
کی قلّه های عالم، درابرها نهان شد
کی باغِ پر جوانه، چشمانِ خویش وا کرد
کی مخملِ عَلف ها، خاکسترِ خزان شد
آیا چه شب به مهتاب، در رقصِ چشمة آب
لبخندِ یار دیرین، در موج ها عیان شد
آدم چگونه و کی، در تنگنای غاری
فوّارة نیازش، در چشمه گلفشان شد
کی بانگ زادنِ زن، با نعره های تندر
با غُرّش پلنگان، همراه و همزبان شد
آیا کدام ساعت از کینة برادر
بهرِ شکارِ هابیل، آن سنگ خونچکان شد
آیا چه لحظه ای بود، کاین خاکِ رقصْ رقصان
ناگاه شد پدید و هی پیر و هی جوان شد
آیا چه پیش آمد، کاین مادر قدیمی
هی زاد و خورد فرزند، تا هستِ جاودان شد
در هرزمانِ تاریخ، این عشوه گر جوان بود
نَز مرگ و نَز تولّد، غمگین و شادمان شد
تا نو شود دمادم، سلّول های هستی
با جان کسی که آمد، این جا تهی ز جان شد
بر خوانِ رنگ رنگش، مهمانی است دایم
حسرت نصیبِ آن کو، بالا نشینِ خوان شد.
رضا افضلی 20/ 8/ 77
کی موجِ باد آمد، کی گِرد باد برخاست؟
کی قلّه های عالم، درابرها نهان شد
این بیت اصلاح شود.ممنونم