هشتمین جلسه دوره ای سه شنبه ما , در دوم خرداد برگزار شد و پس از قرائت حافظ , به شعرخوانی پرداختیم :
1- آقای باقرزاده , قطعه ای قدیمی از خود
بشویم با گلاب اول دهن را
که آرم بر زبان نام وطن را
به دل عشق وطن از حد برون است
روان در جوی رگهایم چو خون است
وطن را از دل و جان دوست دارم
شوم گر دور از او , جان می سپارم
وطن مجموعه ای از خاطرات است
وطن سرچشمه آب حیات است
وطن ! ای مادر غمخواره من
تویی هم گور و هم گهواره من
مرا پروردی و دادی پر و بال
زمن آگاه بودی در همه حال
زتو هر گوشه دارم یادبودی
ترا هر لحظه باد از من درودی !
الا ای گرم , چون آغوش مادر!
به ما از مادر ما مهربان تر
حسابم چون شود با زندگی پاک
به تو آرم پناه ای مادر خاک
چو باید جای گیرم در دل گور
به رویم واکنی آغوش از دور
عزیزانی که در خاک تو خفتند
به مژگان , خاک گور خویش رفتند
وطن ! ای پاکتر از هر چه پاک است
دلی دارم که از عشق تو چاک است
کویر و کوه و دریای تو زیباست
بهشت ارزوها در همین جاست
شکوهی در کویرت می زند موج
که دل را می برد از خاک تا اوج
تب و تاب کویرت دیده ا م من
به پشت بام , شب خوابیده ام من
چه معجز می کند این طاق وارون ؟
که شب , پایین تر آید سقف گردون
فلک را می شود در دسترس دید
ستاره می توان از آسمان چید
وطن تا هست , پروایی ز غم نیست
به شادی چون توانی زیست , غم چیست ؟
ز بس هر گوشه اش دل می رباید
مسافر را زصد دل , بیش باید !
به زیبایی , سرآمد در جهان است
که نیمی از جهان در اصفهان است
طبیعت , چون هنرمندان پر کار
هزاران نقش خوش کرده پدیدار
به هرسویی که می خواهی , بزن پر
که رنگین است ازین سر , تا به آن سر
دلم خالی مبادا از خیالش
"خداوندا نگه دار از زوالش !"