افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

هشتمین جلسه سه شنبه شب


هشتمین جلسه دوره ای سه شنبه ما , در دوم خرداد برگزار شد و پس از قرائت حافظ , به شعرخوانی پرداختیم :

1- آقای باقرزاده , قطعه ای قدیمی از خود
2- آقای افضلی , غزلی با یاد کودکی :
ای کودکی کجایی , ای روزگار پاکی            ای مهر بی خیالی , در اوج تابناکی
3- آقای عرفانیان , چارپاره ای در مورد فردوسی , با این آغاز :
ای ابر شاعر سخن پرداز       اهل اندیشه را تویی رهبر
4- آقای لاهوتی , غزل :
شاد آمدی باز , در خانه من           شد نور باران , کاشانه من
5- خانم ازغدی , غزل :
این قلب زخم خورده ندارد هراس عشق         افتاده است ریشه دل , زیر داس عشق
6- خانم سمرجلالی , غزلی از سعید شاد :
شبی عدالت خود را به او نشان دادند     تمام قسمت او را به دیگران دادند
7- خانم نسرین خواجه , چند دلنوشته , و این هم نمونه ای از آنها :
صدایم بزن
تا در همسایگی خدا
آشیانه کنم ....
****
بادبادکها آماده پروازند
برای همسفر شدن
دستهایت را به هم برسان
تا آسمان هفتم , راهی نیست !
****
پای دیوار
آن طرف باغ
گنجشکی به اندازه قلبم
لانه دارد
دستهایت به وسعت آسمان است
پرواز را هدایت کن
تا بالهایش پرپر نشده اند !
8- خانم ریگی نژاد , غزل :
می خواهم از نگاه غزل خیزت , عکسی در این اطاق بیاویزم
سرشار شعر می شوم آنگاهی , کز چشمهای ناب تو لبریزم
و غزلی دیگر :
رد پایی به صحرا می گذاری          مرا با خویش تنها می گذاری
9- خانم تتاردار , چند نوشته کوتاه
10 - خانم موسوی زاده که از تهران رسیده بودند , شعر تازه ای به همراه نداشتند و همان شعر مشهدی خطاب به مرا خواندند .
11- آقای خیبری , غزل :
آن سان که گفت شاید , یعنی که نه , نباید      کردم یقین که فردا , در وعده گه نیاید
12- آقای گرامی , غزلی قدیمی :
هم یار یار ماست , هم امسال سال ماست    چشمی بیار و معجزه کن , عشق مال ماست
13- آقای ناصری , غزل :
به بستان وطن همچون صنوبر ریشه در خاکم    به حکم سرفرازی , سرو سبز سر برافلاکم
14 - آقای نجف زاده , شعری را که آقای دکتر شفیعی کدکنی برای من سروده بودند , از مجموعه روی جاده ابریشم شعر , و سپس غزلی از خود :
خدا را نیمه شبها می خرم از ترس فردایم        و او را روز دیگر می فروشم بهر دنیایم
15- آقای ابراهیمی , غزلی از شادروان صاحبکار
16- من شعر تازه ای نداشتم و غزلی مربوط به چند ماه پیش را خواندم :
گاه پرسم ز خود چرا با عشق , طی نشد دوره جوانی من ؟
از چه این سیل در سر پیری , زیر و رو کرد زندگانی من ؟
که آنرا زیر عنوان " گل شاداب بوستانی من  " در سایه سار زندگی دیده اید .

برای وطنم



بشویم با گلاب اول دهن را 

که آرم بر زبان نام وطن را

به دل عشق وطن از حد برون است

روان در جوی رگهایم چو خون است

وطن را از دل و جان دوست دارم

شوم گر دور از او , جان می سپارم

وطن مجموعه ای از خاطرات است

وطن سرچشمه آب حیات است

وطن ! ای مادر غمخواره من

تویی هم گور و هم گهواره من

مرا پروردی و دادی پر و بال

زمن آگاه بودی در همه حال

زتو هر گوشه دارم یادبودی

ترا هر لحظه باد از من درودی !

الا ای گرم , چون آغوش مادر!

به ما از مادر ما مهربان تر

حسابم چون شود با زندگی پاک

به تو آرم پناه ای مادر خاک

چو باید جای گیرم در دل گور

به رویم واکنی آغوش از دور

عزیزانی که در خاک تو خفتند

به مژگان , خاک گور خویش رفتند

وطن ! ای پاکتر از هر چه پاک است

دلی دارم که از عشق تو چاک است

کویر و کوه و دریای تو زیباست

بهشت ارزوها در همین جاست

شکوهی در کویرت می زند موج

که دل را می برد از خاک تا اوج

تب و تاب کویرت دیده ا م من

به پشت بام , شب خوابیده ام من

چه معجز می کند این طاق وارون ؟

که شب , پایین تر آید سقف گردون

فلک را می شود در دسترس دید

ستاره می توان از آسمان چید

وطن تا هست , پروایی ز غم نیست

به شادی چون توانی زیست , غم چیست ؟

ز بس هر گوشه اش دل می رباید

مسافر را زصد دل , بیش باید !

به زیبایی , سرآمد در جهان است

که نیمی از جهان در اصفهان است

طبیعت , چون هنرمندان پر کار

هزاران نقش خوش کرده پدیدار

به هرسویی که می خواهی , بزن پر

که رنگین است ازین سر , تا به آن سر

دلم خالی مبادا از خیالش

"خداوندا نگه دار از زوالش !"