افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

قبله گاه نگاه


مویت کمنـــدِ گردن ِجـــانم ، روی تو قبله گاهِ نگاهم

ای چشم و ای چراغ ِ دل من،از در درآ که چشم به راهم

 

تا با تو دوراز نظرخلق ، می رفت روزگار به شادی

ای کاش چون کبوتر وحشی ، می بود خانه در تهِ چاهم

 

گرموج حادثات جهان را ، زیر و زبرکند نهراسم

تنها مرا به خود نگذارد ، عشقی که داده است پناهم

 

روزوشبی که می گذرانم ،ازروی وموی تودهدم یاد

رویت شبیهِ روز سفیدم ، مویت رقیبِ شام سیاهم

 

آمیخته شده ست وجودم باعشق وهیچ باک ندارم

گرعشق راگناه شمارند ، خوشبخت من که غرق گناهم

 

دست دعاچگونه برآرم ، وقتی که ناامیدم و بینم

گرمی گریخته ست ز اشکم ، تأثیررفته است زآهم

 

ای سال برنگردی وحتی صدسال برنگردی وافزون

زیرا که دورازو به چه حالی،روزم گذشت وهفته وماهم

 

        86/12/11