یک مو به تن ازعشق تو آزاد ندارم
ازخویش ، گرفتــــــارتری یاد ندارم
گربند ز پـــــایم بگشایی ، ندهد سود
ســــودای ِرهایی ز توصیّاد ، ندارم
درعشق، تفاوت نکند شادی و اندوه
هرگزنخورم غم ، که دل ِشاد ندارم
چندی ست که ازجور،نگه داشته ای دست
پنــــــداشتــــه ای طاقتِ بیداد ندارم
دردیده ی پُرنم بنشین، یا دل ِخونین
معـــذورم اگــــــرخانه ی آباد ندارم
گفتم که فتد زلفِ تویک روز به چنگم
افسوس کـــه در دست بجزباد ندارم
با کوهِ غم ِعشق،چه تدبیرتوان کرد
فـــرهـــاد نیَم ، تیشه ی فولاد ندارم
شد جوروجفایت زدلم پاک فراموش
جزمهر و محبّت ز تو در یاد ندارم
1388/7/18
گر بند ز پایم بگشایی ندهد سود
سودای رهایی ز تو صیاد ندارم
متشکریم استاد.
با سلام و ادب
ممنون و سپاسگذارم استاد
"جز مهر و محبت ز تو در یاد ندارم"
یاحق
درعشق ، تفاوت نکند شادی و اندوه

هرگز نخورم غم ، که دل شاد ندارم
سرود شیفتگی ات را خواندیم استاد قهرمان
دلت در تپشی مداوم ، سبز
ممنون استاد
دانیال عزیز! از همدلی ات ممنونم
ازمصرع نخست بیت چهارم ، یک ( ر ) ساقط شده است و
بایدچنین باشد :
چندی ست که از جور نگه داشته ای دست
اسم مرا صدا کردی ، گویا نسیم سحری لبانت را
به گستره خاک بخشیدی استاد ...
دست گل استاد درد نکنه
مثل همیشه
درعشق، تفاوت نکند شادی و اندوه

هرگزنخورم غم ، که دل ِشاد ندارم
سلام استاد
یه سوال
چرا گفتین
هرگز نخورم غم وقتی که دل شادی هم نیست؟
البته اگه سوالم ساده هست ببخشید،آخه ادبیاتم ضعیفه
زهرای گرامی! برای عاشق ، شادی و اندوهی که ازسوی
معشوق می رسد تفاوتی ندارد ( هرچه از دوست می رسد
نیکوست ) پس اگردل من شاد نیست ، غم نمی خورم.
و امّامگر آیه ی آسمانی نازل شده است که همه ی دلهاباید
غمگین باشند؟
میسوزم و به ساز تو با عشق سازگار میشوم
مرهمی به دل می نهم و از نو فراز میشوم
بنواز که نوای تو ضماد است بهر این دل
نمازم و با اذان ساز تو بیدار میشوم
دلم هوای کویِ تو دارد و قراری نیست
به سر که آهنگِ تو دارم ، از ترانه بیزار میشوم
نام تو زیبا بهانه ایست یارا ، بهر روز و شبم
به جنگ سیاهی میروم و شب زنده دار میشوم
خواهم که نبینم روزگار بی تو بودن را
لحظه ایی که شوکران عشق مینوشم و بیمار میشوم
به یاد تو بر مرکب باد م و به شتاب میتازم
اسبم و با لطف خاطر تو تیمار میشوم
گر چه گل ِ روح عاشق به تیغ محتاج است
جان فدای تو میکنم و گل بیخار میشوم
باغبانم و به باغ عشق ، جز تو گلی نکاشته ام
به نفرین جانسوز نرگس و لاله گرفتار میشوم
هر روز را به شوق دیدار تو آغاز میکنم
کور میشوم گر نبینم تو را و به عصایی وفادار میشوم
به عشق تو سالهاست خویشی نکرده ام به کسی
گر نطلبی مرا ، مرگ را به خویش سزاوار میشوم
( مهرداد )
باسلام
این شعر تقدیم به استاد بزرگ و همیشه قهرمان هر چند خجالت میکشم در محضر استاد حتی شعرم را در نظرات درج کنم...
ممنون استاد
دلم تنگ شده برای شعرخوانی هایتان و برای نگاه مهربانتان استاد...سلام ما را به آن اطاق دوست داشتنی و آن دکوریهای ریز و خوشگل روی میز برسانید...
مهردادگرامی! قافیه های شعرت همه درست است جزیکی
که ( فراز ) است. ولی بدبختانه شعرت وزن ندارد!مثلاً گفته ای : به نفرین جانسوزنرگس و لاله گرفتارمیشوم ، که مانندسایرمصرعها بی وزن است و تبدیل شده به نثر.حالااگر
بگوییم : نفرین ِجان ِلاله گرفتارمی شوم ، مصرعی موزون
ولی بی معنی داریم. خواستم متوجه وزن بشوی. تاوزن رانشناسی ، هرچه شعربگویی ، خراب است.
سمیرای گرامی ! لطف دارید. اگرامکان دارد ، بازهم مرا
سرافرازکنید.