درهجر تو جز ناله جانکاه ندارم
بختی که به کوی تو برم راه , ندارم
تا جند شبم تیره تر از موی تو باشد ؟
من طاقت هجران تو ای ماه ندارم
می سوزم و تا نیمه ی شب می روم از دست
دلواپسی شمع سحرگاه ندارم
در سینه تنگی که رمق می رمد از آن
یک ناله پررنگ تر از آه ندارم
چون غنچه, درین فرصت تنگی که مرا هست
بختی که زنم خنده به دلخواه ندارم
با وضع فقیرانه خود , خوی گرفتم
در دل هوس کوکبه شاه ندارم
جاهی ست به هر گام اگر در ره عشقت
من ره بلدم , واهمه از چاه ندارم
سامان سفر, دوش مرا رنجه نسازد
جز شوق سفر هیچ به همراه ندارم
90/4/1
سلام
بسیار زیبا بود
ممنونم که همچنان ما رو از این اشعار ناب استاد بی نصیب نمیگذارید
خداوند رحمت کناد استاد فقید و یار سفر کرده ما را
یاحق
این اشک ها در فراقتان را که نمی شود نوشت...
سلام
اززحمتی که می کشیدممنون وسپاسگزاریم .
خدارحمت شان کند انتخاب زیبایی بود.
پایدارباشید
از هجر تو جز ناله ی جانکاه نمانده
جز یاد تو بر عمق دلم راه نمانده
بیمار و گرفتار تب هجر تو ماندم
در حسرت شب خیزی من ماه نمانده
می سوزم و چون شعر فرو می چکم از درد
زین شمع دگر شوق سحرگاه نمانده
غم واژه ی افسون غزل بر نفسم ماند
یک حرف فرا گیر تر از آه نمانده
از غنچه ی الفاظ تو ای معجزه ی گل
جز خاطره ی صحبت دلخواه نمانده
با وضع فقیرانه ی خود از دل شعرت
گنجی که شود عرضه به این شاه نمانده
میشد که سخنهای دلم را به تو گویم
گوشی شنواتر دگر از چاه نمانده
تا منزل آخر ز چهل منزل خورشید
جز قافله ی مهر تو همراه نمانده .
همدرد با شعرهای بی پناه ...
آرشید
چقد دنیا می چرخه...
یه زمانی می رسه که سوز ِ مخاطب شعرات، خودت می شی...
وقتی که دیگه بین آدما نیستی
وقتی می ری پیش خدا...
چقد یادگاری های قشنگ دارن اما بانو...