افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

مگو ( پانزدهمین سه شنبه شب)

پانزدهمین جلسه ادبی خود را , درسه شنبه 20 تیر برگزار کردیم . بعد از آنکه صائب خوانده شد , دوستان به قرائت شعر پرداختند :

1-      آقای افضلی , شعری برای شیدا شکروی , هنرمندی که بی دست به دنیا آمده است :

ای خدایی که خلق ما کردی   خود تو دانی و خود , چها کردی

2-      آقای ابراهیمی , غزل زیبایی از سایه :

دلی که پیش تو ره یافت , باز پس نرود     هوا گرفته عشق از پی هوس نرود

3-      آقای خیبری , چند رباعی

4-      آقای ناصری , غزلی با ردیف تیغ و قلم

5-      خانم خان بیگی , غزلی از فاضل نظری :

از شوکت فرمانروایی ها سرم خالی ست     من پادشاه کشتگانم , کشورم خالی ست

6-      خانم خواجه , چند دلنوشته

7-      خانم کاظمی , شعری از شاملو

8-      خانم ریگی نژاد , غزلی از خانم عاطفه رنگ آمیز :

چراغ خانه ای تاریک , چراغ خانه ای روشن         برایت چای می ریزد کسی هر شب به غیر از من

9-      آقای سنجری , غزل :

نهال باغ من از بوسه پاییز می ترسد        لبش خشک و دلش از ابر باران خیز می ترسد

10-   آقای سپاهی , یک شعر نو

11-   آقای داوودی , شعری از اصغر داوری :

خم نتواند دمی از شور بیفتد         خون تو گر در رگ انگور بیفتد

12-   آقای گرامی , غزل :

فر داده ای مژگان , کشیده ای کمان را    آرایشی کردی که می بندی زبان را

13-   آقای نجف زاده , شعری برای زادگاه خود , ازغند :

هر روز , ترا می شنوم از دهن قند         ازغند من ! ازغند من ! ازغند من ! ازغند !

و غزلی  :

تو از وحشی ترین هایی , از آنهایی که می مانی         از آنهایی که می رقصد درون شعله پنهانی

14-   و خود من , غزل :

باغ و بهار من ! ز خزان پیش من مگو   

دایم جوان بمان و ز پیری سخن مگو

ابرم که درس گریه روان باشدم چو آب

بشنو به نرمی از من  و چیزی به من مگو

رویت هنوز صافتر از روی آینه ست

مشکن دل مرا و زچین و شکن مگو

شیرین لب است و چرب زبان , دانم این قدر

ترسم هوای بوسه کنم , زان دهن مگو

دل می کشد به سیر برو دوش دلکشت

با من ز یاس و لاله و از نسترن مگو

گاهی هوای غربت اگر افتدت به سر

با این نهال تشنه خاک وطن مگو

شاید که ریشه های جوان , یاری ام دهند

 با من ز ریشه کن شده نخل کهن مگو

***

حرف درشت را ز خود ای مرد , بگذران

نازکتر و لطیف تر از گل به زن مگو !

91/3/27

نظرات 12 + ارسال نظر
طهورا یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام برادرم در شعرهایتان آرامشی همنشین است که لحظه هایی را در این سرا ما را مهمان می کند ٬ممنون و باز هم ممنون
این شعر از اول تا آخر ناب است ...
همراه با اشک و لبخند خواندم ...ممنون

بزرگ دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:22 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

خانه آرامش ما اینجاست
با هر دلی که هستیم چه مواج چه راکد اینجا که میایم موجهای قشنگ و منظمی روی دلمون میفته
ممنون استاد

باغ و بهار من ! ز خزان پیش من مگو

دایم جوان بمان و ز پیری سخن مگو

محمد قهرمان دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ق.ظ

متشکرم خواهرگرامی ام طهورا! لبخندتان قبول ، ولی
اشکتان ، نه!

محمد قهرمان دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:19 ق.ظ

ازحسن ظنّ شماسپاسگزارم ، آقابزرگ عزیز!

ثنائی فر چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ق.ظ

نهال باغ من از بوسه پاییز می ترسد
لبش خشک و دلش از ابر باران خیز می ترسد

در جوار اساتید سخنی نمی ماند جز عرض ادب و درود
یا حق

محمد قهرمان چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ق.ظ

سپاسگزارم ثنایی فرگرامی!

رضا افضلی چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:54 ب.ظ http://rezaafzali.blogfa.com/posts

فخرِدست ها


به:شیدا شکروی



ای خدایی که خلق ما کردی
خود تودانی و خود، چهاکردی

کهکشان های بی نهایت را
زیورِ مخملین سَما کردی

ماه را درمیانِ اختر ها
قوی آواره و رها کردی

روز و شب را پیِ هم افکندی
با مه و مهر آشنا کردی

آدمی را درین زمینِ شگفت
مبتلای چرا چرا کردی

با سوالی همیشه برلب او:
کاین جهان را چرا بنا کردی؟

عقل ها ماتِ کردگاری توست
ای خدا طُرفه کار ها کردی

بنده ای را کمال بخشیدی
به یکی نقص ها عطا کردی

همه کارِجهان زحکمت توست
وصل کردی، اگر سوا کردی

قلمِ صُنع را خطائی نیست
هرچه کردی همه به جا کردی

دستِ توهست«فوق ایدیهم»
دادی و بستی و جدا کردی

وقت تکوینِ«لاله»-«لادن» ها
کارِ «فعّال مایَشا» کردی

کودکان را به بطن مادرشان
گر سعید و شقی، شما کردی

بنده ا ت را ز روی حکمت خود
گاه نفرین و گه دعا کردی

آن یکی را دچارِ عیش و، دگر
مبتلای خدا خدا کردی

به زنی کودکی ندادی هیچ
به زنی توأمان عطا کردی

رنجِ«بی دست زاده» طفلان را
به پدر- مادران روا کردی

طفلِ بی دست دادی و آن گه
با هنر، پایش آشنا کردی

دست«شیدا ی شکروی» بُردی
پای او را گره گشا کردی

همّتت را بنازم ای دختر!
پای را دست و، گاه پاکردی

آفریدی جهان خود را باز
یأس را مطلقا رها کردی

دست تقدیر را شکستی تو
تا که پارا چو دست ها کردی

زندگانی سپاسِ تو گوید
که به او دینِ خود ادا کردی

علم و درس حقوق شد دریا
روی امواج آن شنا کردی

کس به دستانِ خویش کم کرده
آن چه با پنجه های پا کردی

نه نشستی به راه و نه هرگز
همچو عاجز خدا خدا کردی

توبدین همّت و نشاط و امید
سورِ تقدیر را عزا کردی

با غرور و تلاش و عزّتِ نفس
غیرتِ خویش را عصا کردی

گاه پاها، چو دست هایت شد
گاه پا را دوباره پا کردی

پای تو قهرمانی ات بخشید
قلّه را فتح، بی صدا کردی

با اراده، به یأس زارِ زمین
جنگلِ آرزو نشا کردی

ساختی بال، عزم و همّت را
فکر را شهپر هما کردی

عشق پیش تو بر زمین افتاد
تا به سویش دری تو واکردی

تو که هستی؟ که نا امیدان را
به حیاتی نو آشنا کردی

باید انسان به تو نماز بَرَد
بس که شاگردیِ خدا کردی

برهمه نقش تو، سلام که تو
به دو انگشتِ پا، چها کردی

پای تو نامدارخواهد ماند
پای را فخرِدست ها کردی.

رضا افضلی 2/4/1391





زندگی نامه صمیمانه سرکار خانم شیدا شکروی به قلم خودش:

«سلام دوستان

ازمن توسط چند دوست واساتید محترم خواسته شده تا مختصری درمورد خودم

وزندگیم بنویسم .

البته نوشتن برای من که همیشه خواننده مطالب دیگران بوده ام ودر این زمینه

هم هیچگونه استعدادی ندارم کاربسیار سختی ست وسخت تر میشه وقتی

بخوای در مورد خودت بنویسی .

امیدوارم خوانندگان عزیز و اساتید محترم کاستیهای من رو عفو کنند .

من شیدا شکروی دهم تیر ماه سال 1357 در خانواده بسیار معمولی به دنیا

آمدم البته با یک تفاوت اندک با دیگران ، و اون تفاوت نداشتن دو دست من

بود به طور مادرزادی .

دقیقا نمیدونم چه بر سر پدر ومادرم اومده که دختری به دنیا آورده اند که دست

نداره فقط با توجه به چیزهایی که از خودشون وبقیه شنیدم این بوده که خیلی

مورد سرزنش فامیل واطرافیال قرار گرفتن وپیشنهادهای زیادی هم بهشون می

دادن ازقبیل اینکه منو بندازن بیرون یا بدن به بهزیستی وپیشنهادهای تاپ هم

بوده مثل این که منو خفه کننده یا یه چیزی بدن بخورم تا بمیرم .

به هر حال با این همه لطف و محبتی که دیگران داشتن واز به دنیا اومدن

من راضی وخوشحال بودن پدر ومادرم نمیدونم به خاطر چی ، شاید

اعتقاداتشون ، تصمیم گرفتن تا من رو به عنوان عضو خانواده بپذیرند .

من فرزند دوم خانواده هستم وسه خواهر ویک برادر دارم .

مادرم میگه نوزاد که بودی وقتی میخواستم بهت شیر بدم ،

باشیشه ، پاهاتو بالا می آوردی وتقلا میکردی که بگیریش

ونگه داریش . برای همین ازاون به بعد همه چیز رو میدادیم به

پاهات وتو هم سعی میکردی بگیری .

خواهر بزرگم که سه سال از من بزرگتره وقتی رفت مدرسه

پدرم میگه وقتی شهره درس میخونده ومشقهاشو مینوشته

تو هم کاغذ برمی داشتی و قلم میگرفتی لای انگشتهای پات و

هی برای خودت خط خطی می کردی . منو ومامانت که اینا رو

دیدیم تصمیم گرفتیم تورو هم بفرستیم مدرسه .

بگذریم که پدرم و مادرم چقدر سختی کشیدن تا تونستن دیگران

راقانع کنن ومن رو در دبستان ریحانه خیابان کوهسنگی که به

قول پدرم مدرسه بچه پولدارهای سالم (مدرسه بچه دکترا و

مهندس ها ) بود ثبت نام کرد ند . آخه پدرم میگفت تو باید جایی

درس بخونی که از نظر فرهنگی وسواد خانواده همکلاسی هات

بالا باشن تا به تو نگاه تحقییر آمیز نکنن وتو رو توی جمع خودشون

بپذیرند تا از درس خوندن زده نشی وادامه بدی . میگفت اگه تورو

میبردم همین مدرسه محل فقط روز اول میرفتی ودیگه نمیرفتی

چون این بچه های از قشر پائین جامعه با تو درست برخورد نمی

کردن وبهت توهین میکردن وتو دیگه از مدرسه متنفر میشدی

و ادامه نمیدادی .

خدا حفظت کنه پدر ممنونم ازت .

بالاخره منم رفتم مدرسه . دبستان همش شاگرد اول بودم

بعدش هم راهنمایی ودبیرستان . دبیرستان رفتم فنی حرفه ای

رشته کامپیوتر وپیش دانشگاهی رشته علوم انسانی وبعد دانشگاه

آزاد اسلامی وشدم لیسانس حقوق قضایی .

سال دوم دانشگاه عاشق شدم وازدواج کردم .

از همون بچگی هام الکی برای خودم نقاشی میکردم

تا بزرگتر که شدم فکر کنم دبیرستان بودم که پدرم برام

استاد گرفت وتوی خونه به من نقاشی آموزش میداد .

ونقاشی برام جدی تر شد .

الان عضو انجمن نقاشان سوئیس هستم .

درزمینه ورزش هم یه ناخنکی زدم ودر مسابقات شنای

کشوری معلولین یک مدال طلا کسب کردم و همچنین در

مسابقات کشوری تنیس روی میز معلولین هم یک مدال

طلا بدست آوردم ودر زمانی که قرار بود عضو تیم ملی تنیس

بشم متاسفانه یا خوشبختانه من عمل پیوند کلیه انجام دادم

( دقیقا درتاریخ دوم آذر 1390 ) که که این عمل باعث شده که

نتونم به تنیس وشنا ادامه بدم چون برای سلامتی کلیه من ضرر داره .

تیم ملی یکی از آرزوهای من بود .

الان هم دارم کارهام رو آماده میکنم تا به همراه استادم

آقای جواد حسن زاده که به من افتخار دادن نمایشگاهی

به همراه هم در چند ماه آینده در تهران برگذار کنیم .

دیگه نمیدونم چی بگم فکر کنم تا حدی با من آشنا شدین .

من بابت داشتن خانواده ودوستان خوبی که دارم خداروشکر

میکنم وبراشون آرزوی سلامتی که بزرگترین نعمت دراین

دنیاست رو دارم سلامتی که بیشتر اوقات برای خودم

آرزو شده ( منظورم ازنظر بیماری کلیه بود ) .

من هم مثل شما زندگی میکنم ، خوشحال میشم ،

ودلم میگیره گریه میکنم دقیقا مثل همه ، فقط زندگی

من یک تفاوت کوچیک داره باهمه که شما تمام کارهای

روزمرتون رو با دست هاتون انجام میدین ولی من از کارهای

شخصی وهنری گرفته تا خانه داری رو با پاهام انجام میدم .

ممکنه بعضی ازشما احساسی برخورد کرده باشید واحتمالا

اشکی هم ریخته باشید اما این مسئله اونقدر برای من سطحی

هست که فرصت فکر کردن به شیدای با دست را پیدا نمی کنم .

باتمام محدودیتها و مشکلات از این تفاوت لذت می برم وهمانطور

که نداشتن دست برای شما ملموس نیست و احتمال زیاد براتون

یه فاجعه باشه داشتنش برای من هم قابل لمس نیست .

در زندگی اولین چیزی که باید درک کرد وپذیرفت شرایطی هست

که نه بوجود آمدنش ونه تغییرش به اختیار شخص نیست .


امیدوارم همیشه سلامت وخندان باشید .»

تصویر: شیدا شکروی در حال نوشتن(زمان کودکی»

http://sheyda57.blogfa.com/ نقاشی باپا وبلاگ خانم شیدا شکروی



http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی



خاله خانباجی چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ب.ظ

سلام مهربان استاد

محمد قهرمان پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام خواهرخوبم ، خاله خانباجی گرامی!

کیاوش یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ب.ظ

استاد گرامی و دوست داشتنی....
من فقط چندین بار از نزدیک با شما دیدار داشتم....
و همواره بر لب لبخند و اشک در چشم به اشعارتون دل دادم...و امروز باز شما رو اینجا پیدا کردم....و یک سوال؟
رسیدن حضورتون مقدوره برای همه علاقه مندان و دوستدارانتون؟میعادگاه روزهای سه شنبه اما کجا؟؟؟خانه خودتون؟؟ممنون از لطفتون....

محمد قهرمان یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ب.ظ

کیاوش گرامی! من شمارابه جانمی آورم. ظرفیت جلسه ی
کوچک خودم تکمیل است. اگرشعرمی گویید ، شمارا
به جلسه ای که صبح جمعه داریم ، راهنمایی کنم.

محمد قهرمان پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 ق.ظ

دخترم سهبا! درقسمت دوم ( شعر مرحوم کمالپور ) بایدچنین
اصلاح شود : گرگل نباشد ، پیرامن من ، و نه پیراهن
پیرامن = پیرامون ، دور و بر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد