افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

افسون غزل

غزل ثمره زندگیست , حاصلی از عمر , وقتی از عشق گوید و با عشق , بر دلها نشیند

زیر سایه ی تو


گفتی به من کجـایی کزتوخبرندارم؟

جززیرسایه ی تو ، جای دگرندارم

 

تصویری ازتودارم دردل نشسته دایم

گرروی چون مهت را،پیش نظرندارم

 

چندان که بودممکن،دندان به دل فشردم

طاقت برای دوری ، زین بیشترندارم

 

من بـــا تو همعنانی هــرگزنمی توانم

شـــوق سفراگرهست ، پای سفرندارم

 

ای آفتابِ تابان،رحمی به حال من کن

بی تو شبم همیشه ، رنگِ سحرندارم

 

تادوردست رفتن،خودرابه تورساندن

در وهم هم نگنجد، وقتی که پرندارم

 

آیی چوازسفرباز،ازشوق پیش پایت

چون سرنهم به سجده،خواهم که برندارم

 

پامال کن سرم را،مانندِ خاکِ راهت

کزشـوق دیدن تو ، پروای سرندارم

 

نتوان گذشت زین عشق،من بهترازتودانم

کــزمن گذرنــداری ، وزتوگذرندارم

 

شرمنده ازبهارم،زیرا چو بیدِ مجنون

خــم زیـربـار بـــرگم ، امّا ثمرندارم

 

1386/4/15

     

پی سهبا نوشت :

پانصدمین پست سایه سار زندگی ، دعوتی ست از دوستان عزیز برای شرکت در یک بازی آخر سال . خوشحالم می کنید اگر تشریف بیاورید .

گزارش چهارمین سه شنبه

90/12/12

چهارمین جلسه سه شنبه ما از ساعت 5 با رسیدن دوستان آغاز شد . ولی من خواندن حافظ را از ساعت شش شروع کردم تا عده بیشتری برسند . خیلی خوشحال بودم که دخترم نرگس هم حضور دارد . البته مجبور شد زودتر برود . چون نگران حال مادرش بود . سپس دوستان به ترتیبی که می نویسم به شعر خوانی پرداختند :

1-     آقای افضلی غزل :

برد از یادخود این ره ، صدای کفش پایم را

که اینک می شمارد تق تق خشک عصایم را

 

2-     آقای حاصلی راد : ترجمه دو غزل از کیسین کلی چف شاعر روس که به مایاکوفسکی تقدیم کرده بود . آقای حاصلی زبانهای روسی و انگلیسی را به خوبی میداند .

3-     آقای عبداللهیان : قطعه ای از آقای حسامی محولاتی خواند .

4-     آقای خیبری ، غزل :

می پرم ، لیک نه در عرصه پرواز شما

بر نتابد مگسی قدرت شهباز شما

5-     خانم تتاردار : نوشته ای با نثری زیبا .

6-     خانم نسرین خواجه : چند دلنوشته

7-      خانم سمرجلالی : غزلی از خانم سیمین بهبهانی

8-     خانم سلطانی فر : غزل :

روزها چه دردافزا ، فصلها چه تکراری

گرچه خسته ای بانو ، باز سبزه می کاری

9-     آقای ناصری ، غزل :

خدا کند ، به وطن هر چه بود ، برگردد

خوشی به کوری چشم حسود ، برگردد

10-  آقای باقرزاده ، از خود شعری آماده نداشتند . قطعه ای از شوریده شیرازی و جواب شادروان بهار را از حافظه خواندند .

11-  من غزلی که به تازگی به لهجه تربتی سروده بودم ، خواندم و بعد این غزل مربوط به مدتی قبل را :

تو ریگ ته جویی و من آب روانم

دردا که دمی با تو نشستن نتوانم !

چشمم نگران است و دلم منتظر تو

مگذار که در حسرت دیدار بمانم

تا پاک نسوزم ، نکشد از سر من دست

سوزی که زهجران تو افتاده به جانم

چون ذکر ، که بی فکر به لب می رسد از دل

دیری ست که نام تو شده ورد زبانم

پرگویی من گر سبب دردسر توست

برخیز و به یک بوسه فروبند دهانم !

ای کاخ نشین ! خاک نشین گر که نخواهی

بردار و به هرجای که خواهی بنشانم

در سینه من چون نفسی ، در تن من جان

در دیده تو ، من زعزیزی به چه مانم ؟

نه باعث آزار شود ، نه شکرابی

صد بوسه اگر زان لب شیرین بستانم !

تو کعبه مقصودی و من رهرو خسته

دورم ز تو چندان که رسیدن نتوانم

با عقل مدارا نکند عشق ، همان به

کز معرکه خود را به کناری بکشانم

گوید سخن از پیری من آینه بسیار

اما نکند باور ازو عقل جوانم !

پژمرده شود باغچه خاطره من

یک روز اگر قطره اشکی نفشانم

90/9/12

در پایان جلسه از دوستان خواستم ، در صورت تمایل ، شعرهایی را که خوانده اند به آقای افضلی بدهند تا از طریق ایشان برای وبلاگ ارسال شود .

خمیازه ی حسرت




چون که دیــدم درعبـادت بنده ی عادت شدم

از بـــرای امتحان ، یک چند بی طاعت شدم

گر به رغبت جــای کردم برسرخوان ِجهان

بس که خوردم شهدِ زهرآلود،بی رغبت شدم

پیری و درماندگی ، درچشم ِیـارم خوارکرد

گرچه رحمت بودم اوّل ،عاقبت زحمت شدم

درشبِ هجران ، ز غم جان کنده بودم تاسحر

روز وصلش جان به رغبت دادم و راحت شدم

هرچه فرمان می دهد عشقت،مکن چون وچرا

زان که من از این گنه، محروم ازخدمت شدم

دوش چــون در محفل یــاران ، برای سوختن

شمع را آمــــاده دیــــــدم ، آب ازخجلت شدم

دامنم هــرچند چـــون دامان ِیوسف پاک بود

بـــاز هم درعــــاشقی، آلـــوده ی تهمت شدم

ای خــــوشا عبرت گرفتن ازخطای دیگران

وای بــرمن کـــزبرای دیگران عبرت شدم

داشت عالمها بهـــا هرموی من زین پیشتر

تا چه پیش آمد که درچشم تو بی قیمت شدم

بسته دیـــدم بـــاز آغــوش ِترا برروی ِخود

پای تا سر،یک بغل خمیازه ی حسرت شدم


       1386/5/31

 

سومین روایت سه شنبه شب

آقای رضا افضلی , آقای محمد گرامی , استاد محمد قهرمان , آقای جوادزاده


جلسه ما در حدود ساعت 6 آغاز شد . یکی از خویشاوندان من و عضو انجمن – سیف اله بهادری – صبح به ایست قلبی درگذشته بود و جایش خالی مانده . می خواستم دهمین غزل حافظ را بخوانم , که آقای افضلی رسید و غزلی را که برای تاخیر هواپیما سروده بود , قرائت کرد :

با آن همه تعجیل بی حاصل , پرواز من تاخیر خواهد کرد

                                                این آسمان نیمه بارانی , روز مرا دلگیر خواهد کرد

2- آقای گرامی , غزل :

نمی خواهم لباس فاخری بر واژگان باشم

                                                   قلم مزد زبانبازی به دست این و آن باشم

3- آقای خیبری , غزل :

اجاق خانه نمی سوزد و هوا سرد است

                                            زمان به دست زمستان پست نامرد است

4- آقای جمالی که تار بسیار خوبی می نوازد , چون می خواست زودتر برود , به جای پایان جلسه , در میانه کار , , به همراه تار خود , ترانه ای از ساخته های استاد همایون خرم را خواند .

5- آقای بکتاش , شاعر همدانی ساکن ملایر که به همراه خانم موسوی زاده آمده بود و برای کودکان و نوجوانان می سراید , چند تا از شعرهایش را قرائت کرد .

6- خانم موسوی زاده : شعر نوی داشت به یاد مرحومه مادر خود .

7- خانم تتاردار : یک قطعه ادبی زیبا .

8- خانم سمرجلالی : یک مثنوی از سروده های پدر خود

9-دوشیزه غزاله قلوئی : غزلی از حامد حسین خانی

10 – دوشیزه سروناز اسلامی : شعر نوی از ساخته های خودش

11- آقای ناصری , غزل :

که گفته است دل خسته پای بند تو نیست ؟

                                             مگو به طعنه که این صید در کمند تو نیست

12 – آقای عبدالهیان : مرثیه ای برای شادروان ایرج افشار

13 – آقای عرفانیان , غزل :

از این سیاهکاری دوران دلم گرفت

                                            از عصر بی پناهی انسان دلم گرفت

14 – آقای ابراهیمی , استاد خوشنویس که حافظه خوبی دارد , غزلی از مرحوم صاحبکار خواند .

15 – و درپایان , من یک غزل و یک رباعی :


ز دستم گر بیفتد دل , ز خاکش بر نمی داری

عزیز من ! نمی دانی , نه دلجویی , نه دلداری

چو نگذاری مرا تا با تو دیداری کنم تازه

به پیغامت قناعت می کنم از روی ناچاری

نگویم مهربانی رفته از یادت , ولی گویم

دلت با من در اول مهربانتر بود پنداری

چو می بینم ترا , خواهم چو جان گیرم در آغوشت

تو گامی پیش نه , گر من کنم از شرم , خودداری

نگاه مهربان را بر سر بالین من بنشان

اگر از چشم بیمارت , نمی آید پرستاری !

هوای تازه ای بودی که چون دور از تو افتادم

نفس هم سرزند از سینه ی تنگم به دشواری

اگر یادت نباشد همنشینم در دل شبها

که زنگ غم زداید از دلم , از روی غمخواری ؟

اگر گویم بیا تا وصل , جان تازه ام بخشد

ز هجرم می کشی , اما به روی خود نمی آری

مده بار دگر , افسردگی را سر به جان من

که دیری نیست کز رویم پریده , رنگ بیماری

شب هجران که جای خواب خوش در چشم من خالی ست

ز بد خوابی , پناهم می دهد تا صبح , بیداری !


90/11/26


بر هم زن جلوه سرابم , آبم

بی نورم و نور می دهم مهتابم

از منت و ناز باغبانم فارغ

مانند گل شکفته در مردابم !


90/12/1


چراغ مرده ی دل


ببین درآینـــه و سیـــربـــاغ و گلشن کن

وزآن میـــانــه گلـــی نـــذردامن ِمن کن

بیــــا و دیده ی تــاریک رابه نور رسان

چراغ ِمرده ی دل را دوباره روشن کن

درآبِ دیده ی من پـا منه ، که گفته ترا

که اعتماد به این سیل ِخانمان کَن کن؟

به کلبه ام که زدل اندکی بزرگتراست

دو روز ای بُتِ عاشق گریز،مسکن کن

چه روزها که به درمانده چشم ِمنتظرم

مــــرا ز دولتِ دیـدار،گل به دامن کن

به هیچ کارنیاید چو عضو ِرفته ز کار

بیــا و دستِ مرا بــاز طوق ِگردن کن

لطیف تر ز گلش گفتم و ز من رنجید

خدای من! دل ِکم لطف را ز آهن کن

ز پـــاسبانی ِیک مشت دانــــه بیزارم

بگو به برق،که آتش به کارخرمن کن


1386/4/18